فريب ابوموسي اشعري











فريب ابوموسي اشعري



روز دوشنبه مردم براي استماع نظريات حکمين اجتماع کردند، ابوموسي و عمروعاص با همراهان خويش در جايگاه حاضر شدند.

عمرو گفت: اي ابوموسي! تو را به خدا سوگند مي دهم، چه کسي به خلافت سزاوارتر است، انسان غدار يا وفادار!

ابوموسي گفت: معلوم است وفادار بهتر از غدار است.

عمرو گفت: درباره عثمان چه مي گويي، آيا ظالم بود که کشته شد يا مظلوم؟

ابوموسي گفت: مظلومانه کشته شد.

[صفحه 252]

عمرو گفت: آيا قاتل او بايد قصاص شود يا نه؟

ابوموسي: بايد قصاص شود.

عمرو: آيا اولياء عثمان بايد قاتلين را قصاص کنند يا خير؟

ابوموسي: بلي اولياي عثمان بر اين کار ولايت داند، چون خداي تعالي فرمود:

من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا[1] .

عمرو: آيا قبول داري معاويه از اولياي عثمان است يا خير؟

ابوموسي: بلي، معاويه از اقوام و اولياي عثمان است.

عمروعاص گفت: اي مردم! شاهد باشيد که ابوموسي گواهي مي دهد عثمان مظلومانه کشته شد و معاويه از اولياي او و قصاص کننده قاتلين اوست.

ابوموسي گفت: اي عمروعاص، برخيز طبق توافق ديروز معاويه را از خلافت عزل کن تا من بعد از تو علي بن ابي طالب عليه السلام را خلع کنم.

عمرو گفت: سبحان الله، محال است بر تو سبقت بگيرم، بلکه خداوند تو را بر من به سبب هجرت و ايمان مقدم داشته است، برخيز و سخن خويش را بيان کن تا من هم آنچه گفتي بگويم.

ابوموسي برخاست و بر منبر نشست بعد از حمد و ثناي خداي سبحان گفت:

اي مردم، بهترين شما کسي است که هواي نفس خويش را بيشتر کنترل کند و بدترين شما آن کسي است که شرش بيشتر باشد، شما مي دانيد که در جنگ چند هزار نفر کشته شدند در جنگ متقي و محق و مبطل و با هم کشته مي شوند، ما در اين قضايا تدبير و تفکر کرديم و به نتيجه رسيديم، علي بن ابي طالب عليه السلام و معاويه را زا خلافت خلع و بر کنار کنيم و عبدالله بن عمر بن خطاب را که مردي ملايم و صلح طلب است به خلافت منصوب کنيم.

اي مردم! من علي بن ابي طالب عليه السلام را از خلافت کنار مي گذارم همان گونه که اين انگشتر را از انگشت بيرون مي کنم و انگشتر از انگشت بيرون کرد.

بي درنگ عمروعاص برخاست و گفت: اي مردم! ابوموسي که يار رسول

[صفحه 253]

خدا صلي الله عليه و آله همنشين ابوبکر و عامل عمر بن خطاب و حکم اهل عراق و نماينده علي بن ابي طالب عليه السلام است، در اين لحظه علي بن ابي طالب عليه السلام را از خلافت خلع و از زعامت خلق کنار گذاشت.

اما من معاويه را به خلافت نصب مي کنم چنان که انگشتر در انگشت خويش مي کنم، بلافاصله بر جاي خود نشست.[2] .

ابوموسي به خشم و آمد گفت: به خدا سوگند قرار ما چنين نبود؛ اي عمروعاص! خداي تعالي عذاب تو را زياد گرداند، لعنت خدا بر تو باد. اي مکار! اي فاسق جبار و اي بد سگال حيله گر مثل تو همچون مثل سگ باشد که خداي تعالي فرمود:

کمثل الکلب ان تحمل عيله يلهث او تترکه يلهث.[3] .

عمرو گفت: بله، مثل تو چون آن حمار باشد که در قرآن اشاره شد.

کمثل الحمار يحمل اسفارا.[4] .



صفحه 252، 253.





  1. سوره اسراء: 33.
  2. گفت و گو بين عمروعاص و ابوموسي در تاريخ طبري 40:6، اخبار طوال، ص201 مروج الذهب 442:2، تاريخ يعقوبي 190:2، الامامة والسياسة157:1 مفصل نقل شد.
  3. اعراف: 176.
  4. جمعه: 3.