عمروعاص و ابوموسي در دومة الجندل











عمروعاص و ابوموسي در دومة الجندل



نماينده علي عليه السلام و معاويه در دومة الجندل حاضر شدند، عمروعاص قبل از ابوموسي به آنجا رسيد، وقتي ابوموسي با همراهيان به دومة الجندل رسيد، عمروعاص به استقبال او آمد و او را سلام خوش آمد گفت.

ابوموسي نيز او را به سينه خويش چسباند و مصافحه کرد سپس عمروعاص او را نزد خود نشانيد ساعتي به تعارف و عيش پرداخته با هم طعام خوردند.

[صفحه 250]

بعد از آن هر روز ساعت ها با هم مي نشستند و بحث و گفت و گو مي کردند. و روزهاي طولاني به اين نحو سپري کردند، به گونه اي که ياران اميرالمؤمنين عليه السلام نگران قضيه شدند، تا اين که عدي بن حاتم طائي گفت: اي عمرو! تو مرد مورد اعتماد نيستي و ابوموسي نيز مردي ضعيف و کم خرد است.

عمروعاص گفت: اي عدي تو را دخالتي در اين کار نيست.

بر اثر طولاني شدن مدت حکميت، بر زبان ها افتاد که عمروعاص، ابوموسي را فريب مي دهد تا مولاي خود علي بن ابي طالب را خلع کند و جمعي ديگر به گوش معاويه رساندند مه عمروعاص خلافت را براي خود مي خواهد، معاويه دلتنگ شد، مغيرة بن شعبه را به نزد عمروعاص فرستاد، مغيره در دومة الجندل بر عمروعاص وارد شد و ساعتي به مباحثه و گفت و گو نشستند سپس با ابوموسي ملاقات کرده، سخن گفتند.

مغيره به نزد معاويه رفت و گفت: هر دو را ديدم و سخنان آنان را شنيدم، اما در کار ابوموسي شک ندارم که او علي بن ابي طالب عليه السلام را از خلافت خلع مي کند، و ليکن از عمروعاص سخني شنيدم که اراده کاري دارد.

معاويه با شنيدن سخن مغيره غمناک شد، شعري به اين مضمون گفت و براي عمروعاص فرستاد:

سخنهايي از تو شنيدم اما باور ندارم و يقين مي دانم که رضاي من را نگاه مي داري و هرگز حق ما را فراموش نمي کني.

به جهت طولاني شدن مدت، مردم به عمروعاص و ابوموسي اعتراض کرده، و فرياد برآوردند: اي ابوموسي و عمروعاص: زمان به دراز کشيد شما هنوز حکمي نکرديد، مي ترسيم مدت يک سال تمام شود و شما کاري نکنيد و دوباره جنگ آغاز شود.

عمروعاص با شنيدن اين سخنان به نزد ابوموسي رفت و گفت: اي ابوموسي! اهل عراق در طلب خون عثمان کمتر از اهل شما نيستند، شرف معاويه و حال او را در بني اميه مي داني، در اين کار چه انديشه و نظري داري بيان کن.

[صفحه 251]

ابوموسي گفت: اگر در روز قتل عثمان در مدينه حاضر بودم. حتما او را باري مي دادم، اما معاويه در بني اميه شريف تر از علي بن ابي طالب عليه السلام در بين بني هاشم نيست.

عمروعاص گفت:

راست مي گويي، ولي تو نسبت به علي بن ابي طالب عليه السلام از من به معاويه ناصح تر نيستي، اما اگر کسي بگويد معاويه از طلقاست و پدر او سر کرده جنگ احزاب بود، راست گفته است، و همچنين اگر کسي بگويد علي عليه السلام کشتگان عثمان را در کنار خويش نگه داشته و انصار عثمان را در جنگ جمل کشته، راست گفته است.

اي ابوموسي! پيشنهاد دارم و مصلحتي انديشيدم که صلاح مسلمانان در آن است، من معاويه را از خلافت خلع مي کنم و تو هم علي بن ابي طالب را از خلافت بر کنار کن، تا خلافت را به عبدالله بن عمر خطاب که مردي عابد و زاهد است و به جنگ و خونريزي رغبت ندارد واگذار کنيم.

ابوموسي گفت: پيشنهاد نيکو و رأي پسنديده اي است.

عمروعاص گفت: چه روز اين داوري را اعلام کنيم.

ابوموسي گفت: فردا روز دوشنبه است، دوشنبه روز مبارکي است. مردم را جمع کنيم و بعد از خطبه اين تصميم را اعلام داريم.



صفحه 250، 251.