نامه اميرالمومنين به معاويه











نامه اميرالمومنين به معاويه



اما بعد، افضل کارها آن است که مردم آن را تحسين کنند.

اي معاويه! از دنيا بر حذر باش، دل بر جهان و حکومت آن نبند، نعمت دنيا را دوام ثابت نيست و فرح و شادي پايان مي يابد. چه بسا افرادي به ناحق حکومتي را صاحب شدند و ايام قليل از آن تمتعي يافتند.

عاقبت به عذابي غليظ مبتلا شدند، از روزي بر حذر باش که بر گذشته عمر تأسف نخوري و از گذشته پشيمان نشوي، پس پيروي شيطان نکن. تعجب مي کنم، مرا به حکم قرآن مي خواني، در حالي که از اهل قرآن و حکم آن نيستي. اين پيشنهاد تو خدعه و حيله اي آشکار است، ولي ما هميشه تابع حکم قرآن بوديم و هستيم و هر کسي به حکم قرآن راضي نباشد در ضلالت عظيم و گمراهي آشکار باشد.

معاويه نامه اميرالمومنين علي عليه السلام را خواند و جوابي به اين مضمون نوشت:

اما بعد، خداي تعالي ما و شما را عافيت عنايت فرمايد، غرض ما از جنگ، طلب خون عثمان بود، نمي خواستم خون عثمان آن را فرو گذارم و با تو سازش مداهنه کنم، اگر در مسير اين جنگ کشته مي شدم، جاي بسي سعادت بود که نامي نيکو براي خويشتن به يادگار مي گذاشتم، چون اين جنگ به درازا کشيد و جمعي انبوه از دو طرف کشته شدند، مصلحت ديدم که قرآن ميان من تو حاکم باشد، لذا تو را به کتاب خدا خواندم تا بين ظالم و مظلوم فرق گذارد و سنت قرآن را احيا کنيم.

سپس اميرالمؤمنين علي عليه السلام نامه اي به عمروعاص نوشت:

آرايش دنيا زيباست، هر کسي اندک چيزي از دنيا به دست آورد، حرص و طمع او زيادتر مي شود و چنان به کسب دنيا پردازد که هرگز سير نشود. اما سرانجام همه آنچه را کسب کرده بگذارد و برود. عاقل آن است که دل به مال دنيا نبندد و بر زخارف آن مغرور نشود و از ديگران پند گيرد.

اي عمروعاص! در راه باطلي که انتخاب کردي اصرار مورز و پاداش اخروي را

[صفحه 242]

ضايع نگردان و بيش از اين معاويه را در باطلش حمايت و ياري نکن. والسلام.[1] .

جواب عمروعاص به اميرالمؤمنين علي عليه السلام.

مواعظ بليغ و نصايح عميق شما را به سمع طاعت بايد ستود، هر کسي با خصم خود به حکم قرآن رضايت داده باشد، انصاف کرده، ما در اين منازعت به حکم قرآن راضي هستيم اي ابوالحسن! تو هم به آن راضي باش.

بعد از مکاتبات و مقالات، اشعث بن قيس به نزد علي عليه السلام آمد و گفت: يا اميرالمومنين! مي بينم که لشکر عراق به حکم قرآن راضي شدند و از اين که معاويه آنان را به کتاب خدا خواند شادمان و مسرورند، اگر اجازه فرمايي به نزد معاويه روم از او بپرسم که در چه فکري است و چه انديشه اي دارد حضرت فرمود: اختيار با توست.

اشعث بن قيس به نزد معاويه رفت و گفت:اي معاويه! قرآن بر بالاي نيزه کرديد، تقاضاي شما را اجابت کرديم و جنگ را متوقف نموديم، اکنون مراد تو چيست و چه نقشه اي داري؟

معاويه گفت: مي خواهم ما و شما مطيع فرمان خداوند باشيم، پس دو حکم نصب مي کنيم، يکي از شما و يکي هم نماينده ما باشد، از آن دو عهد و پيمان مي گيريم و آنان را ملزم مي کنيم تا بر طبق دستور قرآن و کتاب خدا بين ما و شما حکم کنند و در اين باره هر حکمي بکنند راضي باشيم.

اشعث گفت: انديشه اي نيکو و حقي است، سپس به خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمد و آنچه گفته و شنيده بود بيان کرد.



صفحه 242.





  1. نهج البلاغه،272 عبده.