در اردوي اميرالمؤمنين علي











در اردوي اميرالمؤمنين علي



اميرالمؤمنين علي عليه السلام در ميان اصحاب و لشکريان خويش سخن آغاز کرد و فرمود:

اي مردم! هيچ کتابي بالاتر از قرآن و هيچ حکمي بهتر از حکم خداوند تعالي

[صفحه 239]

نيست و اين قوم ما را به کتاب خدا مي خوانند، همه مي دانيد من دوست دارم زنده کنم آنچه را قرآن زنده کرده و کنار بگذارم آنچه قرآن گذاشته است. بر شما معلوم است که در جنگ حديبيه در خدمت رسول خدا بوديم همه طالب جنگ و منکر صلح بوديم، که محمد مصطفي صلي الله عليه و آله از جنگ نهي فرمود، اکنون اهل شام از غايت اضطرار و ترس د از شمشير، ما را به قرآن مي خوانند و ما هم اجابت کرديم پس صبر کنيد و آرام باشيد تا بدانيم آنان چه مي خواهند.

پس از سخن علي عليه السلام، حريث بن جابر بکري برخاست و گفت:

اي مردم! سخنان اميرالمؤمنين علي عليه السلام را شنيديد، کلام مرا گوش کنيد؛ اميرالمومنين عليه السلام در همه مشکلات پناهگاه ماست، چون او رهبر و امام ماست، والله آنچه امروز از اهل شام پذيرفته، هماني بود که روز اول از آنان مي خواست، اگر کسي بعد از اين اميرالمؤمنين علي عليه السلام را در اين کار که پذيرفته طعن و مذمت کند با شمشير جواب او را مي دهيم.

پس از او جماعتي از بني بکر بن وائل مثل حريث بن جابر و خالد بن معمر و شقيق بن ثور و کردوس بن عبدالله برخاستند و به نزد اميرالمومنين آمدند و گفتند:

فرمان، فرمان توست، اگر اهل شام را اجابت کني ما هم اجابت مي کنيم اگر آنان را انکار کني ما هم انکار مي کنيم، ما مطيع تو هستيم و در پيش تو کمر خدمت بسته ايم.

علي عليه السلام فرمود:

من سزاوارترين فرد در اجابت به کتاب الله هستم، که حرمت آن را نگه دارم، اما معاويه، عمروعاص ، ابن ابي معيط، حبيب بن مسلمه، ضحاک بن قيس و پسر ابي سرح اهل دين قرآن نيستند. من آنان را بهتر از شما مي شناسم، از کودکي تا امروز با ايشان مصاحب بودم. در کودکي بدترين کودکان بودند و اکنون شرورترين مردان هستند.

به يقين مي دانم بستن مصاحف بر سر نيزه ها خدعه و مکر آنان است، تا از قبول فرمان خدا تعالي فرار کنند، اما شما مرا موافقت نکرديد و بر فريب آنان فريفته شده از اره راست منحرف شديد؛ چون شما با من مخالفت کرديد، به ناچار قبول کردم و شما به زودي ثمره اين کار را خواهيد ديد.

[صفحه 240]

جماعتي که حاضر بودند، بعضي آنان حضرت را تصديق کرده و ثنا گفتند و برخي سر را به زير انداخته و حرفي نگفتند.



صفحه 239، 240.