نبردي سنگين و شكست معاويه











نبردي سنگين و شکست معاويه



در صبحگاهان با طلوع خورشيد؛ طرف صف لشکر را مرتب و منظم کرده، آماده کارزار شدند، اميرالمومنين حيدر کرار عليه السلام زره محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را پوشيد، شمشير آن حضرت را حمايل کرده، دستار محمدي صلي الله عليه و آله بر پيشاني بست پس بر اسب رسول الله صلي الله عليه و آله نشست در ميدان ايستاد و به آواز بلند فرمود:

اي مردم! هر کسي امروز با خدا معامله کند سود مي برد و بر بهشت جاويدان دست مي يابد، امروز روز يادگاري خواهد شد. به خدا سوگند احکام دين معطل نمي شد و حقوق مردم باطل نمي گرديد و ظالمان جولان نمي يافتند و حزب شيطان پيروز نمي شد. هرگز در اين ميدان قدم نمي گذاشتم و جنگ و جدال و قتال را بر عيش و آسايش خويش اختيار نمي کردم. اي ياران بدانيد، خضاب زنان و زينت بانوان با حناست و خضاب مردان با خون سرخ آنان است.

هيچ چيزي بهتر از صبر و بردباري نيست، مخصوصا در ميدان جنگ و مبارزات، آگاه باشيد که معاويه کينه هاي جنگ بدر و احد و دشمني هاي جاهليت را در سينه ذخيره کرده و امروز قصد تلافي کينه هاي ديرين را دارد پس فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون.[1] .

مهاجر و انصار و معارف عراق گفتند: يا اميرالمومنين! ما براي رضاي خدا و از سر صدق، يقين و بصيرت تا روز قيامت در جوار شما با دشمنان مي جنگيم. وقتي عمار ياسر به دست معاويه کشته شد، به يقين دانستيم که آنان اهل بغي و عصيانند و ما بر حق طريق خدايت هستيم. پس شما در پيش و ما همه به دنبال شما در متابعت و موافقت، هر فرماني را صادر کني اطاعت مي کنيم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام با شنيدن آن سخنان به پيش راند و ده هزار نفر از سواران قبيله بني مذحج و قبايل ديگر با شمشيرهاي کشيده و مسلح به آهن و فولاد به دنبال حضرت حرکت کردند، عدي بن حاتم با خواندن رجز در عقب آنان و مالک اشتر هم در پي عدي به راه افتاد؛

[صفحه 228]

اميرالمومنين حيدر کرار با ده هزار سوار از جان گذشته با تکبير واحد بر لشکر معاويه هجوم آوردند، تمامي صفوف لشکر معاويه را در هم شکستند و چنان ياران معاويه را به خاک خون انداختند که دست و پاي تمام اسبان از خون آنان سرخ شد. لشکر معاويه به کلي متلاشي شده و قوت از کف دادند.

معاويه به عمروعاص گفت: يااباعبدالله، امروز بايد صبر کني تا فردا فخر نمائي. عمروعاص گفت: راست مي گويي، ليکن امروز مرگ حق است و حيات باطل اگر علي بن ابي طالب عليه السلام با اصحابش يک بار ديگر حمله کند دمار از لشکر ما برآيد و همه جان خود را از دست مي دهند.

در اين هنگام مالک اشتر فرزندان قبيله قريش را تحريض کرد و گفت: يا آل مذحج! مگر سنگ به دندان گرفتيد، خداي تعالي را هنوز خشنود نکرديد در خصم خويش خلل و سستي پديد نياورديد، شما فرزند عرب و يار جنگ و اصحاب غارت و سواران صباح و دليران جهاد کجاييد، امروز روز مردان است بکوشيد تا خدا را راضي و اميرالمؤمنين علي عليه السلام را خشنود کنيد.

اين کلمات را گفت و مثل شير غران به لشکر معاويه حمله کرد و قبايل عرب از مذحج به دنبال او حمله کردند، اهل شام متحير و حيران در ميدان ماندند، اشتر نخعي بر اسب سياه نشسته و تيغ يماني به دست گرفته به يمين و يسار حمله مي کرد و مردان شام را بر زمين مي انداخت.

او چنان رزم کرد که نيزه اش شکست، مردي از اصحاب اميرالمومنين گفت: خدايا اگر اين مرد از سر صدق و با نيت خالص و براي رضاي خدا شمشير مي زند، يار و ياور او باش. اما گمان مي کنم او اين دلاوري و جنگ را براي خودنمائي و رياکاري انجام مي دهد.

مالک اشتر چون کلام او را شنيد دلتنگ شد.

آن مرد چون شنيد اشتر نخعي ناراحت شد از گفته خود پشيمان شد و از او عذر خواهي کرد.

پس مالک اشتر به صف خويش برگشت، مردي از سپاه معاويه فرياد زد، اي مردم

[صفحه 229]

عراق! آن شخص که يازده تن از ياران ما را کشت کجا رفت و از جمله برادر و عم و خال من از آن يازده نفرند.

مالک اشتر چون سخن او را شنيد بيرون آمد و رجز خواند و از خود تمجيد کرد که مالک اشتر سخن او را در دهان نيمه تمام گذاشت و با شمشير را از بدن جدا کرد و بازگشت.

اين جنگ بر همين حالت تا بعد از ظهر ادامه داشت. اميرالمؤمنين علي عليه السلام در حين کار و زار و در اثناي پيکار با آواز بلند مهاجرين و انصار را خطاب کرد و فرمود:

اي ياران! امروز از جنگ فرار کردن و عقب نشستن، پشت کردن به دين و ارتداد از حق است «و لنبلونکم حتي نعلم المجاهدين منکم و الصابرين ونبلوا اخبارکم.»[2] اگر طالب بهشت رضوان هستيد، پس منتظر چيزي هستيد، بتازيد و از خصم نترسيد.

نخستين نفر ابوهيثم بن تيهان بود که پيش تاخت و رجز خواند و پي در پي حمله کرد و از آنان تعدادي را کشت تا شهيد شد.

سپس خزيمة بن ثابت معروف به ذوشهادتيين رجز خواند و حمله کرد چند نفر را کشت سپس کشته شد.

پس از او دو، فرزند ابوخالد انصاري يکي به نام خالد ديگر خلده هر يک رجز مي خواند و پي در پي حمله مي کردند، تا اين که چهار نفراي لشکر معاويه را هلاک کردند و عاقبت شهيد شدند.

سپس جندب بن زهر به ميدان آمد و جنگ مردانه کرد تا شهيد شد.

مالک اشتر با ديدن اين شهيدان گريست، اميرالمومنين عليه السلام پرسيد سبب گريه چيست؟ خداوند تو را هرگز نگرياند. مالک گفت: سبب گريه آن است چون مي بينم

[صفحه 230]

يارانم به فيض شهادت نايل مي شوند در حالي که من آرزوي شهادت دارم ولي نصيبم نمي شود.

اميرالمومنين او را نوازش کرد و دعاي خير نمود.

در همين اثنا جماعتي از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام انبوهي از لشکر معاويه را ديدند که بر بالاي تپه اي پناه گرفته بودند، بي درنگ بر آنان يورش آورده جمعي را کشته و بقيه را پراکنده کردند.



صفحه 228، 229، 230.





  1. سوره توبه: 12.
  2. سوره محمد: 31.