چاره جويي ديگر معاويه











چاره جويي ديگر معاويه



نعمان بن بشير آنچه شنيده بود براي معاويه بيان کرد، معاويه فهميد با اين حيله کار به ترک جنگ و پايان نبرد نخواهد انجاميد. لذا جماعتي از سران قريش مثل عمروعاص، عتبه بن ابي سفيان، عبدالرحمان بن خالد بن وليد، حبيب بن مسلمة و ضحاک بن قيس و جمعي از اعيان شام را به نزد اميرالمؤمنين علي فرستاد.

چون آنان نزديک لشکر علي عليه السلام رسيدند اجازه خواستند، آن اجازه فرمود.

[صفحه 223]

آن جماعت به خيمه اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند، سلام کردند و جواب سلام شنيدند در مجلس اميرالمؤمنين علي عليه السلام مهاجر و انصار نشسته بودند، علي عليه السلام رو به آنان کرد و گفت: هر سخني داريد بگوييد؟ عمروعاص گفت: يا اباالحسن! شايسته است شما به جهت قرابت به رسول الله صلي الله عليه و آله و سابقه در دين و منزلت عند الله سخن آغاز کني. اميرالمؤمنين علي عليه السلام بعد از حمد و ثناي الهي فرمود:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله، بعثه الله رحمة للعالمين و خاتما للنبيين، فادي عن الله ما امره، وعبدربه حتي اتاه اليقين.

امروز به جنگ با شما گرفتار شديم، که در مخالفت و محاربه جد و جهدي وافر داريد، بعد از کشتن عثمان، به خدا سوگند از پذيرفتن خلافت و حکومت بر امت محمد صلي الله عليه و آله اکراه داشتم، اما جماعتي بر عثمان خشم گرفته او را محاصره کرده و کشتند، در آن زمان من در منزل خويش نشسته بودم و کاري به امر خلافت نداشتم، بعد از کشتن او مهاجر و انصار اتفاق کردند و مرا به اجبار اکراه از خانه بيرون کشيدند و با ميل و رغبت بيعت کردند و من شرط کردم که به سنت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و کتاب خداي تعالي عمل مي کنم، جمعي بي جهت بيعت را شکستند و مخالفت کردند و جنگ جمل را راه انداختند.

امروز فتنه ديگري پديد آمده و قاسطين بي منطق جنگ صفين را تدارک ديدند و خون عزيزان مرا بي جهت مي ريزند. همان گونه که در ابتداي بيعت با مهاجر و انصار به متاب خدا و سنت محمدي صلي الله عليه و آله شرط کردم با شما نيز مي گويم شما را به بيعت کتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله دعوت مي کنم، اگر بپذيريد به انواع سعادت مي رسيد، اگر سر باز زنيد و به عصيان طغيان اصرار ورزيدند، در ضلالت و جهالت باقي مي مانيد.

پس از پايان بيانات اميرالمومنين عليه السلام عمروعاص لب به سخن گشود و گفت:

عثمان رضي الله عنه از اصحاب فاضل محمد مصطفي صلي الله عليه و آله بود. داراي حسب و نسب بود، قدمت مسلماني و شرف دامادي مصطفي صلي الله عليه و آله را داشت يا علي عليه السلام به خدا سوگند، ما سوابق قديمه و اخلاص حميده و فضايل کريمه تو را منکر نيستيم و بر همه عالميان، علم، شرف، مروت و مردانگي تو روشن و معلوم است.

[صفحه 224]

ليکن غرض ما از نشستن و سخن گفتن آن است، که فتنه جنگ تسکين يابد و خون مسلمانان ريخته نشود و بين دو طرف اصلاح شود و هم اکنون اعيان شام و بزرگان و اشراف عراق در حضور شما جمع اند تا راه حلي براي جنگ بيابيم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: انديشه و رأي خويش را روشن بيان کنيد تا بدانم چيست؟

شرحبيل بن السمط گفت: اي بزرگان عراق! خداي تعالي ميان ما از جهت انساب و ارحام، حقوق بسياري قرار داد که رعايت آن حقوق از واجبات است.

يا اباالحسن! تو را با رسول الله صلي الله عليه و آله سابقه قرابت و شرافت و دامادي است، خداي تعالي علم و فضيلت و فقاهت و شجاعت و حلم و کمال تجربه، بزرگي و عزت را به تو عنايت فرمود.

تو مي داني ما اين جنگ را به شيوه جاهليت انجام مي دهيم، اگر اين جنگ ادامه پيدا کند، چندين هزار نفر کشته مي شوند، انديشه ما اين است که شما و لشکريانت به سوي عراق بازگردي و ما به جانب شام، دست از اين محاربه بي فايده برداريم، عراق و حجاز در دست شما و شام در کنترل ما باشد و خون عثمان هم حفظ مي شود. خداي بزرگ شاهد است که اين سخن را از روي صدق و نصيحت مي گويم. و ما توفيقي الا بالله.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

اي شرحبيل! در اين کار بسيار تأمل و تفکر کردم. شب ها و روزها مطالعه نمودم. در آخر به نتيجه رسيدم يا با معاويه جنگ کنم يا به آنچه محمد مصطفي صلي الله عليه و آله رسول خدا آورده است کافر شوم به خدا سوگند، دوست داشتم خون مسلمانان ريخته نشود و جان من فداي جان هاي مسلمانان شود.

و لکن به معاويه بگوييد، يا از عناد لجاجت و مخالفت با مهاجر و انصار دست بردارد و به خدمت آنان رضايت دهد و تابع رأي و نظر اکثر مسلمانان شود يا براي مبارزه و نبرد تن به تن با من حاضر شود تا هر کدام بر حق باشد بر باطل غلبه کند و خون مسلمانان ريخته نشود. به خدا سوگند هر کسي معاويه را در اين جنگ ياري دهد همراه او رد آتش دوزخ افکنده شود.

[صفحه 225]

شرحبيل چون اين سخنان را شنيد، از جا برخاست و ياران خود را گفت: چرا نشسته ايد برخيزيد، علي عليه السلام جز به شمشير بران جواب معاويه را نمي دهد.

آن جماعت بر خاستند و مي گفتند: به خداي محمد صلي الله عليه و آله سوگند، عرب ها در اين جنگ هلاک مي شوند.

و جملگي به نزد معاويه رفتند و آنچه شنيده بودند به او گفتند. معاويه دانست اميرالمومنين عليه السلام خواسته او را که امارت شام است تامين نخواهد کرد. معاويه آن شب را آسوده نخوابيد.



صفحه 223، 224، 225.