دسيسه هاي پنهاني معاويه براي توقف جنگ











دسيسه هاي پنهاني معاويه براي توقف جنگ



معاويه يکي از سران قبيله کندي به نام معاوية بن خديج کندي را به حضور خواند و گفت: اشعث بن قيس مردي از قبيله کنده و پسر عم شماست و از معارف لشکر علي بن ابي طالب عليه السلام است و بسياري از مبارزان من با شمشير او هلاک شدند، دوست دارم نامه اي براي او بنويسي تا کشندگان عثمان را که در کنار علي عليه السلام جمع شده اند به ما تحويل دهند تا قصاص کنيم اگر چنين کنند، دست از جنگ مي کشيم و در خانه خويش مي نشينيم چون اين جنگ مردان بسياري از ما را هلاک کرده است و طاقت مقاومت بيشتر را نداريم.

معاوية بن خديج کندي نامه اي به اين مضمون براي اشعث بن قيس نوشت:

اما بعد، کلامي دارم که به صلاح امت اسلام است و لشکر ما و شماست، رتبه و علوشأن و کمال و منصب تو در نزد علي عليه السلام بر همگان معلوم است. از ملوک جاهليت غير از تو و ذوالکلاع حميري کسي اسلام را نپذيرفت و به خدمت آن در نيامد، تو به خدمت علي بن ابي طالب عليه السلام و ذوالکلاع به خدمت معاويه متصل شد، هر دو از سادات و سروران قوم بوديد تا اين جنگ که بلاي جان مسلمانان است پيش آمد.

ذوالکلاع با فرا رسيدن عجلش از ميان ما رفت و مي دانيم که تو هرگز از عمثان نرنجيده و خلاف رأي او کار نکردي و از علي بن ابي طالب عليه السلام هم امروز راضي و دل خوش نيستي. من از تو التماس نمي کنم علي را ترک کن و به سوي معاويه بيا؛ نمي گويم عراق را بگذار و شام را انتخاب کن، بلکه از تو درخواست مي کنم از اميرت،

[صفحه 219]

علي بن ابي طالب عليه السلام بخواهي کشندگان عثمان را بگيرد و نزد ما بفرستد تا ما جنگ را متوقف کنيم والا جنگ را ادامه مي دهيم.

چون نامه معاوية بن خديج به اشعث بن قيس رسيد، جواب آن را به اين مضمون نوشت:

نامه تو رسيد، لطف کردي و انواع نعمت هاي باري تعالي را در حق من شرح دادي، شکر و سپاس خداي را که شکرش مزيد نعمت است. من نيز الطاف رباني را ذکر مي کنم تا شامل حال تو شود. اي برادر! آسان تر از آن چيزي که از من خواستي از تو مي خواهم تا اگر به کار بندي سعادت دنيا و آخرت تو را تضمين مي کند.

چنانچه نوشتي من از سادات اهل عراق هستم، تو هم يکي از سروران اهل شام هستي، برخيز بر اسب خويش سوار سو و به نزد جماعتي از مهاجر و انصار که نه در خدمت اميرالمومنين اند و نه در موافقت معاويه برو، تحقيق کن تا بداني کدام يک براي خلافت اولي ترند. علي بن ابي طالب عليه السلام سزاوارتر است يا معاويه؟اگر گفتند علي عليه السلام بر اين کار از معاويه شايسته تر است، ما و شما علي بن ابي طالب عليه السلام را مدد مي کنيم و دست به دامن او مي زنيم و از او متابعت مي کنيم. اگر گفتند معاويه براي خلافت از علي بن ابي طالب عليه السلام اولي تر است، ما علي عليه السلام را ترک کرده به خدمت معاويه مي آييم و او را حمايت مي کنيم. اما سخن تو که گفتي از عثمان نرنجيده باشم و از علي عليه السلام راضي نباشم، بايد بداني من از اميرالمؤمنين علي عليه السلام به غايت القصوي راضي ام و از عثمان بي نياز و جنگي که داريم به فرمان امامي هادي و مرشد که مهاجر و انصار او را با بيعت به خلافت و امامت برگزيدند. انجام مي دهيم و جنگي که شما با ما داريد به دستور مردي است که اهالي شام او را پيشواي خود کردند، او را نصيبي در خلافت و حظي در شوراي خلافت نيست. والسلام.

سپس نامه را همراه چند بيت شعر برايش فرستاد، چون نامه اشعث بن قيس به معاويه بن خديج رسيد، با خواندن نامه به خشم آمد و گفت،[1] اي معاويه! اين غصه از جانب تو به من رسيد و تو باعث شدي که او چنين جوابي سخت بر من بنويسد.

عتبة بن ابي سفيان گفت: اشعث بن قيس مرد زيرکي است و او را با نامه نمي توان

[صفحه 220]

فريفت، بلکه بايد از نزديک با او مناظره کرد، اگر معاويه اجازه فرمايد با او حضوري سخن بگويم.

معاويه گفت: مانعي ندارد.

عتبة بن ابي سفيان سوار بر اسب به نزديک لشکر اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمد و ايستاد و آواز داد؛ اشعث بن قيس کجاست.؟

اشعث با شنيدن صداي او گفت: عتبه مردي است دانا، بايد سخن او را شنيد تا چه مي گويد.

اشعث بلافاصله در مقابل عتبه ايستاد گفت: بگو چه کار داري و از ما چه مي خواهي؟ عتبه زبان تملق پيش کشيد و گفت: تو سرور اهل عراق و سيد و سالار قبيله کنده هستي و عثمان را در حق تو سوابق و اکرام است و تو از کساني نيستي که در کشتن عثمان مساعدت و معاونت کرده باشد اما مالک اشتر از جمله کشندگان عثمان است، عدي بن حاتم از جمله کساني است که مردم را به کشتن عثمان تحريک و ترغيب مي کرد اما سعيد بن قيس غلام حلقه به گوش و نوکر بي اراده علي بن ابي طالب عليه السلام است و شريح بن هاني و زحر بن قيس تابع نفس هواي خويش اند.

اما تو با آنان فرق داري ، از اخلاق کريمه محاسن حسنه که در تو سراغ دارم در هيچ کسي نيست و امروز اگر معاويه مي خواست با يکي از مبارزان علي عليه السلام ملاقات کند فقط با تو ملاقات گفت و گو مي کرد، از تو توقع دارم از حاميان اهل عراق نباشي و با ما جنگ نکني و از راه حميت و جاهليت و با مسلمانان شام جنگ نکني. از تو نمي خواهم علي بن ابي طالب را ترک کني و به اطاعت و نصرت معاويه درآيي، بلکه درخواست مي کنم صلاح ما و خويش را نگه داري و جنگ را متوقف کني تا خون مسلمانان ريخته نشود.

اشعث بن قيس گفت:

آنچه گفتي شنيدم، از اين که از بذل و محبت معاويه در ملاقات با من سخن گفتي، ملاقات با معاويه نه منزلت و عظمت مرا زياد مي کند نه چيزي از شأن من کم مي شود. اما آنچه گفتي من سيد و سرور اهل عراق و مقتدا و رئيس قبيله کنده هستم، بدان که سيادت و

[صفحه 221]

سروري و مهتري از آن مولاي ما اميرالمؤمنين علي عليه السلام است با بودن او هيچ کسي را دعوي سيادت و سروري نيست. اما احسان عثمان را يادآور شدي، ما را از خشم عثمان غم و اندوه و از احسان او شرف و عزتي حاصل نشد.

اين که دوستان و همرزمان ما عيب گرفتي و هر يک را به گونه اي مذمت کردي از قدر و منزلت تو چيزي نزد من نيفزود.

از حمايت اهل عراق سخن به ميان آوردي، چون آنان همسايگان و هموطنان من هستند و حمايت از هموطن از غيرت و حميت ماست. اما از ترک جنگ و پايان خون ريزي گفتي، شما به ترک آن محتاج تر هستيد تا ما، در عين حال در آن، مل مي کنيم و مي انديشيم تا تصميم بگيريم.

عتبه چون جوابي بدين فصاحت و شيوايي شنيد بدون دريافت فايده اي به نزد معاويه برگشت.

معاويه نعمان بن بشير را احضار کرد و گفت:

مي دانم تو به خاطر انصار و مخصوصا کشته شدن عمار ياسر ناراحت هستي، اما مصلحت مي دانم، با اصحاب علي بن ابي طالب عليه السلام رو به رو شوي و تقاضا کني، ترک جنگ کنند شايد تو را اجابت کنند.

نعمان بن بشير بر اسب نشست و به لشکرگاه علي بن ابي طالب عليه السلام آمد صدا زد، قيس بن سعد بن عباده را بگوييد تا نزد من آيد، با او سخني دارم. قيس بن سعد بي درنگ در مقابل او ايستاد و گفت: يابن بشير! هر سخني داري بگو؟

گفت:اي قيس! هر کسي جماعتي را به حق بخواند و از ضلالت برهاند تا به هدايت برسند. انصاف کرده است.

اي جماعت انصار! شما در خذلان و خواري عثمان خطا و اشتباه کرديد و او را کشتيد، خطاي ديگر شما اين که ياران او را در جنگ جمل کشتيد، اگر عثمان را نکشته بوديد، علي بن ابي طالب عليه السلام خليفه نمي شد، اما حق را خوار کرديد و باطل را ياري و نصرت داديد، به اين هم راضي نشديد، بلکه بر اهل شام طغيان کرده شمشير کشيديد، مردان و مبارزان آنان را هلاک کرديد، هرگاه يکي از نامداران علي عليه السلام کشته مي شد نزد او مي رفتيد و او را تعزيت و دلداري مي داديد اکنون که جنگ، مردان ما و مبارزان شما

[صفحه 222]

را در کام مرگ کشيده است و کارد به استخوان رسيده از خدا بترسيد و از ادامه جنگ دست برداريد تا بيش از اين خون مسلمانان ريخته نشود. والسلام.

قيس بن سعد بعد از سخنراني نعمان خنديد و گفت:

گمان نمي کردم کلام بر اين منوال بگويي و در اين مکان بايستي و دليري و جسارت کني! وليکن عثمان را کساني مخذول و مقتول کردند که از تو و پدرت بهتر بودند، اما اصحاب جمل بعد از پيمان بيعت با اميرالمؤمنين علي مخالفت کردند، عهد را شکستند و جنگ را آغاز کردند. لذا جنگ با آنان واجب شد ما هم آنان را تنبيه کرديم، اما معاويه! اگر همه اعراب با او بيعت کنند، هرگز انصار خلافت او را نمي پذيرد و با او جنگ مي کند. اما از جنگ بين ما و شما ياد کردي، ما در رکاب اميرالمومنين همچنان مي جنگيم که در خدمت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله شمشير مي زديم و صورت را در مقابل شمشير و سينه را در برابر نيزه سپر مي کرديم تا حق پيروز شود و باطل زايل گرديد.

اي نعمان! بنگر آيا با معاويه غير از طليق و احزاب کي ديگري هست، بنگر ببين مهاجر و انصار کجا هستند و در خدمت چه کسي شمشير مي زنند؟ نگاه کن آيا غير از تو و مسلمة بن مخلد هيچ کس از مهاجر و انصار با معاويه هست. شما دو نفر نيز از بدرييون و عقبيون و از مسلمانان سابقه دار در اسلام نيستيد. امروز آمده اي بر ما دليري و هرزه گويي و ياوه سرايي مي کني، پدر تو هم پيش از اين در سقيفه بني ساعده از اين مهملات گفته بود. از من دور شو؛ لعنت خدا بر تو و آنچه براي ما گفتي باد.

نعمان بن بشير بعد از شنيدن سخنان قيس بن سعد بن عباده با شرمندگي به سوي معاويه بازگشت.



صفحه 219، 220، 221، 222.





  1. کتاب الامامة والسياسة 135:1.