حكايت زيد بن عدي بن حاتم











حکايت زيد بن عدي بن حاتم



زيد بن عدي از اصحاب علي عليه السلام در بين کشتگان مي گشت، تا ببيند چه کساني کشته شدند، اتفاقا حابس بن سعد را که دايي او بود يافت، پرسيد چه کسي خال مرا کشته است، مردي از اصحاب علي عليه السلام گفت: من او را کشتم، پرسيد چرا او را کشتي، گفت: چون از لشکريان معاويه بود: زيد بن عدي شمشير بر فرق او کوفت و او را کشت، سپس به سوي معاويه فرار کرد، معاويه خوشحال شد و علي عليه السلام از قتل يکي اصحابش و فرار زيد بن عدي غميگين و ناراحت شد.

عدي بن حاتم پدر زيد هم از اين ماجرا پريشان و غمگين شد.

زيد بن عدي بن حاتم شعري انشاء و در آن پشيماني خود را از کارش اعلام کرد.عدي بن حاتم به خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام رسيد و گفت:

من از اين که پسرم زيد حادثه آفريد نگران هستم و اگر بر او دست يابم به جرم قتل قصاص مي کنم و اگر بميرد، از مرگ او ناراحت نمي شوم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام چون اين کلمات را از عدي بن حاتم شنيد، خوشحال شد و عدي را دلجويي کرده، لطف ها نمود و عدي نيز شاد شد. زيد بن عدي چون نيت پدرش را فهميد از نزد معاويه گريخته به قبيله طي ء و کوههاي قبيله آنها پناه برد.

[صفحه 201]



صفحه 201.