روز ديگر











روز ديگر



معاويه لشکر شام را در ميدان تعبيه و اصحاب خود را منظم و مرتب نمود و هر قبيله را به امري مأمور کرد. سپس گفت: اي اهل شام! شکست روزهاي گذشته را

[صفحه 198]

فراموش کنيد. امروز از شما مي خواهم در جنگ جد و جهد وافر نماييد و عزم خويش را محکم کنيد، تا پيروز شويم، هر کسي حاجتي دارد بيان کند تا اجابت کنم و رضايت او را به دست آورم.

اشعريون و جمعي از قبيله عک برخاستند و گفتند:

اي معاويه! به همراه تو با علي بن ابي طالب عليه السلام جنگيديم در حالي که در قلب هاي ما دوستي علي عليه السلام است شکي در باطل بودن تا و حقانيت علي بن ابي طالب عليه السلام نداريم، بلکه يقين داريم که علي عليه السلام بر هدايت و تو بر ضلالت هستي و خوب مي داني از مال دنيا چيزي نداريم و از تو عطا و هديه مثل شتر و مزارع توقع داريم، اگر مي خواهي در خدمت تو باشيم و جان را نثار کنيم عنايت ويژه اي بنما والا عنان اسب را برمي گردانيم و به سوي علي بن ابي طالب عليه السلام مي رويم، در خدمت علي عليه السلام اگر چه مال دنيا نيست، اما از آخرت خطي و بهره اي نصيب ما مي شود.

معاويه گفت: هر چه مي خواهيد بگوييد تا برآورده کنم.

قبيله عک گفتند ما مواجب و انعام مي خواهيم.

اشعريون گفتند: ملک هاي حوران ثنيه را به ما و وارثين ما واگذار کن.

معاويه گفت: خواست شما را اجابت کرده و آن چه خواستيد به شما واگذار مي کنم.چون اين قضيه در بين لشکر اميرالمؤمنين علي عليه السلام منتشر شد، جماعتي کوتاه انديش که ديني کامل و اعتقادي خالص و فکري صائب نداشتند، حب مال دنيا آنان را به طمع انداخت و به جانب معاويه روان شدند.

اما منذر بن حفصه همداني به نزد علي عليه السلام آمد و گفت: يا اميرالمومنين! اگر چه قبيله عک و اشعريون دين خود را به دنيا فروخته و ضلالت را بر هدايت ترجيح دادند و از معاويه وعدهايي از اموال و چهارپايان و املاک گرفتند تا به جنگ با ما همت کنند، ما آخرت را به جاي دنيا و عراق را به جاي شام برگرديم و به آن راضي هستيم و هرگز، تو را رها نمي کنيم و يقين مي دانيم که آخرت ما بهتر از دنياي آنان و عراق ما خوش تر و پر نعمت تر از شام آنهاست و امام ما فاضل تر و هدايت يافته تر از امير آنان است، همگي کمر همت بسته و تا پاي جان در رکاب تو خواهيم بود تا خاطر مبارک

[صفحه 199]

مکدر نشود، سپس شعري انشاء کرده، به خدمت اميرالمومنين عليه السلام رسانيد، حضرت از وفاداري او و همچنين از شعري که سروده بود مسرور و دلشاد شد. او را به پيش خود خواند و ميان دو چشمان او را بوسيد و فرمود: بشارت باد تو را، اميد دارم که فرداي قيامت در جنات نعيم از همنشينان سيدالمرسلين و خاتم نبيين محمد مصطفي صلي الله عليه و آله باشي.

پس لشکرها به يکديگر نزديک شده جنگي سخت را آغاز کردند به طوري که غباري غليظ به هوا برخاست، عمروعاص گفت: اين غبار از چيست. گفتند: پسران تو عبدالله و محمد در ميدان مي جنگند که گرد و غبار به پا کردند.

عمروعاص به غلامش وردان گفت: برو و علم را نزد من بياور.

معاويه گفت: اي عمروعاص! پسران تو سلامت هستند، جنگ را به هم نزن، عمروعاص گفت: پسران تو نيستند تا دل نگران باشي.

پس علم را از وردان گرفته به ميدان رفت و با صداي بلند رجز مي خواند. اميرالمؤمنين علي عليه السلام آواز او را شنيد، به ميدان نزديک شد و رجز او را پاسخ داد.

سپس به مالک اشتر فرمان داد با مبارزانش به پيش روند و حمله را آغاز کنند، به عبدالله بن عباس نيز بانگ زد تا با همراهي اهل بصره به ميدان رود و حمله کند و علي عليه السلام خود نيز به همراهي اهل حجاز از سر جناح به صفوف لشکر معاويه حمله کردند، تمامي صفوف اهل شام را در هم شکستند و تمام پرچم ها و علم هاي اهل شام در ميدان بيفتاد و چنان اضطرابي در ميانشان افتاد که قدرت سخن گفتن نداشتند و اصحاب علي عليه السلام در ميدان پراکنده شدند و اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نزديک علم ربيعه ايستاد.

معارف و امراي لشکر علي عليه السلام را جستجو مي کردند، مالک اشتر در اين روز چند زخم برداشت و به شدت تشنه بود، اما تا چشمش به علي عليه السلام افتاد از خوشحالي تکبيري گفت و به آواز بلند گفت: اي اميرالمومنين! دل خوش دار که پيروزي از آن ماست، شما به جايگاه و موضع خويش برگرديد، جماعتي از اعيان و مردم به دنبال شما مي گردند و نگران جان شما هستند.

[صفحه 200]

در همين زمان حسين عليه السلام و حسن عليه السلام، محمد بن حنفيه، عبدالله بن جعفر، محمد بن ابي بکر و افراد ديگر اهل بيت مصطفي صلي الله عليه و آله مي آمدند در حالي که شمشيرها را به خون اهل شام رنگين کرده بودند.

اشتر نخعي شعري چند در وصف آنان سرود.

عدي بن حاتم طائي گفت: يا اميرالمومنين! اين جماعت که امروز در رکاب تو بودند و با جان دل مصاحبت و مساعدت کردند حقي عظيم بر ما دارند.

حضرت فرمود: بلي! چنين است آنان براي من به منزله زره و شمشير و نيزه اند و پاداش آنان به بهترين وجه داده مي شود.

با فرا رسيدن شب دو لشکر به موضع خويش برگشتند.



صفحه 198، 199، 200.