نبرد ديگر











نبرد ديگر



روز ديگر با دميدن نور صبحگاهي اميرالمؤمنين علي عليه السلام لشکر خويش را مرتب و منظم کرده، قبيله مذحج را در ميمنه و ربيعه را در ميسره و قبيله مضر را در قلب لشکر قرار داد.

لشکر معاويه سرا پا سلاح پوشيده و سوار بر اسبان تازي به ميدان آمدند، معاويه به غلامش حرب گفت: اي حرب! من تو را سواري نامدار و مبارزي قوي دل و شجاع مي دانم، اگر بر لشکر علي بن ابي طالب عليه السلام يورش بري و تني چند از اصحاب او را بکشي به گونه اي که شاد و خرم شده از تو راضي شوم، تو را آزاد مي کنم تا به عزت و خواجگي رسي.

غلام معاويه: بي درنگ قدم پيش گذاشت و به ميدان آمد، جولان داده رجز خواند سپس بر اصحاب اميرالمومنين عليه السلام حمله کرد و از خود مردي و دليري نشان مي داد، رکابدار اميرالمومنين قنبر چون او را ديد گفت: جواب تو را خواهم داد، وقتي قنبر وارد ميدان شد، حرب متوجه او شد، اما قنبر فرصت نداده، نيزه اي بر او زد حرب از اسب بيفتاد و در دم جان داد.

معاويه از مرگ غلامش بسيار غمگين و نالان شد.

بُسر بن ارطاة گفت: اي معاويه! اگر چه حرب غلامي نيک و شجاع بود، بايد صبور

[صفحه 195]

باشي و بي تابي را از حد نگذراني، تو کاتب مصطفي صلي الله عليه و آله و عامل عمر بن خطاب و والي خليفه مظلوم عثمان بودي.

معاويه گفت: راست مي گويي! اما علي بن ابي طالب عليه السلام با خصال فراوان از قبيل قرابت با رسول خدا و سابقه در دين و شجاعت در جنگ که دارد بر ما چيرگي دارد.

بُسر بن ارطاة گفت: اگر چه فضايل جميله و صفات حميده علي عليه السلام بسيار است، پدر او سيد و سرور بني هاشم و مادرش سيدة بني هاشم و او خود در علم فقاهت، سخاوت، شجاعت زهد و تقوا بي بديل و بي نظير است، و اگر چه مهاجرين و انصار با ميل و رغبت با او بيعت کرده اند، چون با تو مخالف است، با او مي جنگيم تا با خواري و خفت از ميدان بگريزد و پيروزي از آن تو باشد.

معاويه با شنيدن اين سخنان نيرو گرفته و جرئت يافت و لشکر را به جنگ تحريض کرد.

چون سخنان افسانه اي بُسر بن ارطاة به اصحاب اميرالمومنين رسيد، قيس بن سعد بن عباده برخاست و گفت: يا اميرالمومنين از گفتار بي اساس پسر آکلة الاکباد و اصحاب گمراهش نبايد هراسي داشت، و خاطر حضرت مشوش نشود، ما بصيرت کامل و يقيني صادق تا آخرين نفس و آخرين سنگر و آخرين قطره خون در رکاب تو جان فشاني مي کنيم، و بدان که تو را از جان خويش بيشتر دوست داريم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام از سخنان شيواي او خوشحال شد، بر قيس و قومش از انصار ثناي نيکو گفت و تحسين کرد.

آن گاه قيس به يارانش گفت: اي دوستان! اراده و عزم من اين است که بر اين قوم ستمکار حمله کنم؛ پس آماده شويد، او سلاح برگرفت و به اتفاق افراد قومش به اهل شام حمله کرد آنان در آن حمله چند نفر از لشکر معاويه را به خاک انداخته، به جايگاه خود برگشتند.



صفحه 195.