شدت مبارزه











شدت مبارزه



معاويه مشغول مجادله و گفت و گو با آن جماعت بود که لشکرها به حرکت در آمدند، اميرالمؤمنين علي عليه السلام علم را به دست هاشم بن عتبة بن ابي وقاص[1] داد و فرمود:

اي هاشم! به جنگ دشمن قرآن و حزب شيطان برو.

هاشم زرهي فراخ پوشيد و دستاري بر پيشاني بست و در ميدان قتال آمد و مبارز خواست.

جواني از لشکر معاويه بيرون آمد در حالي که اميرالمؤمنين عليه السلام را دشنام و ناسزا مي گفت.

هاشم گفت: از خدا بترس و علي عليه السلام را دشنام نده، زيرا بازگشت تو به سوي خداست او تو و کلام تو بازخواست خواهد شد.

مرد شامي گفت: چگونه شما را دشنام نگويم در حالي که به من گفته اند تو و امير تو عليه السلام نماز نمي گذاريد.

هاشم گفت: اين چه سخني است که مي گويي، در بين ما احدي نيست که نماز را

[صفحه 191]

طرفه العيني به تأخير اندازد. اما گفتار تو درباره اميرالمؤمنين علي عليه السلام که نماز نمي گزارد، همه مهاجر و انصار مي دانند نخستين مردي که همراه رسول خدا نماز را به جماعت خواند او بود، به خدا سوگند علي بن ابي طالب عليه السلام فقيه ترين مردم در دين، و مقرب ترين کس به رسول الله صلي الله عليه و آله و حافظ قرآن، عالم به حدود الله است. زينهار از سخن اين شقاوت پيشگان فريب نخوري و به سبب دوستي معاويه خويشتن را در ورطه ضلالت و هلاکت نيندازي.

مرد شامي گفت: عجب نصيحتي در دين برايم آوردي، اگر توبه کنم و از ميان لشکر معاويه بيرون روم، آيا توبه من قبول است؟

هاشم گفت: بلي، توبه تو قبول شود. هو يقبل التوبة عن عباده مرد شامي اسب را تازيانه زد و به خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام رسيد، و همراه آن حضرت تا پايان جنگ باقي ماند.

هاشم علم به دست گرفته جولان داد و مبارز خواست، چون کسي به نبرد او رغبت نکرد، اسب تاخت و به لشکر معاويه حمله کرد. جمع کثيري را کشته و عده اي را زخمي کرد آن گاه به موضع خويش برگشت، و ساعتي استراحت کرد. دوباره مبارز خواست، مردي از ياران معاويه به نام حمزة بن مالک همداني در حالي که خود را مي ستود و فخر مي کرد بيرون آمد، هاشم او را مجال نداد و با نيزه به خاک انداخت تا جان داد. هاشم همچنان گرم مبارزه بود تا جمعي از اهل شام او را محاصره کرده و او پيوسته مي جنگيد تا شهيد شد. رحمه الله

در آن هنگام شقيق بن ثور عبدي از اصحاب علي عليه السلام بر اهل شام حمله کرده و آنان را از هاشم بن عتبه دور کرد تا مبادا آن قوم، سلاح و علم هاشم را ببرند و او را برهنه کنند، پس علم را برگرفت، و با آنان پيکار کرد تا شهيد شد. رحمه الله

سپس پسر هاشم بن عتبه علم پدر را گرفت و پيوسته حمله مي کرد. سپس ابوطفيل عامربن واثلة کناني به ميدان آمد و بر اهل شام حمله کرد و چند نفر را هلاک و چند نفر را زخمي کرد، پس به موضع خويش برگشت و ايستاد.

عبدالله بن بديل ورقاء خزاعي همانند شير خشمگين به ميدان آمد و در حالي که

[صفحه 192]

رجز مي خواند يک بار بر ميمنه و يک بار بر ميسره لشکر معاويه حمله کرد، و هر کسي که پيش او مي آمد کشته مي شد.

معاويه فرياد زد، اي اهل شام! اين شيري از شيران خزاعه است، او را محاصره کنيد، گروهي از مبارزان گرد او را احاطه کردند، عبدالله با کشتن چندين نفر ديگر به شهادت رسيد.

معاويه خوشحال شد و گفت: بني خزاعي دشمنان ما هستند، اگر زنان آنها اجازه داشتند مثل مردانشان با ما مي جنگيدند!

عمرو بن حمق خزاعي در حالي که رجز مي خواند به ميدان آمد، آن گاه به لشکر معاويه حمله کرد و پس از کشتار عظيم به موضع خويش به سلامت برگشت.

اهل شام با ديدند رشادت و دلاوريهاي اميرالمومنين به غيرت آمده و در جنگيدن مصمم شدند، يکي از بزرگان اهل شام به نام حوشب بن ذوالعظيم به ميدان آمده و جولان داده، مبارز خواست، سليمان بن صرد خزاعي از صف علي عليه السلام به او حمله کرده و نيزه اي بر سينه او زد، حوشب از اسب افتاد و جان سپرد، معاويه از هلاکت حوشب به شدت دلتنگ شد بانگ زد اي اهل شام مردانه بجنگيد، سليمان بن صرد را دستگير کنيد تا او را بکشيم.

از سوي ديگر اميرالمؤمنين علي عليه السلام لشکر خود را براي مبارزه با مخالفان تحريض مي کرد.

جماعت انصار بر لشکر شام، مردانه حمله کرده، آنان را منهزم و پراکنده کردند تا به حريم معاويه رسيدند، در آن حمله، افراد زيادي از آن جماعت را کشتند. از جمله ذوالکلاع حميري در اين ميان به خاک افتاد.

معاويه از هلاکت ذوالکلاع بيشتر از مرگ حوشب مضطرب و پريشان شد.

اصحاب اميرالمومنين عليه السلام به قلب لشکر معاويه که معارف اهل شام و خود او در آن جا بودند حمله کردند. اسب معاويه لغزيده و او از اسب سقوط کرد، اصحاب اميرالمومنين قصد کردند تا او را اسير کنند، لشکر شام گرد او جمع شدند و مانع از دسترسي ياران اميرالمومنين عليه السلام به معاويه شدند.

[صفحه 193]

با فرا رسيدن شب دو لشکر از هم جدا شدند و آن روز، روز کار زار و نصر و پيروزي لشکر اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود و از ياران معاويه جمع زيادي از معروفان شجاعان کشته شدند به طوري که معاويه سراغ هر يک از نامداران شام را مي گرفت مي گفتند، کشته شد، تا از حال حارث بن مؤمل که از سران اعيان اهل شام بود، پرسيد، گفتند: کشته شد، پرسيد چه کسي او را کشت.

گفتند: عبدالله بن هاشم. معاويه گفت: مگر عبدالله بن هاشم مجروح و زخمي نبود؟

گفتند: بلي؟ با همان حال جراحات به ميدان آمد و حارث بن مؤمل را با نيزه به خاک انداخت تا جان داد.

معاويه گفت: اگر بر عبدالله بن هاشم دسترسي پيدا کنم، او را سخت تنبيه مي کنم.



صفحه 191، 192، 193.





  1. چشم چپ هاشم اعور بود به سبب تيري که در جنگ يرموک در زمان عمر بن خطاب به چشم او اصابت کرد.