مقابله به مثل دوباره علي











مقابله به مثل دوباره علي



سپس مبارزي از شجاعان اهل شام به نام کريب بن صباح پا در ميدان گذاشت و ميان دو صف ايستاد و مبارز خواست.

مترفع بن الوضاح خولاني از لشکر اميرالمؤمنين علي عليه السلام به سوي او آمد، مرد شامي او را کشت، دوباره مبارز خواست.

شرحبيل بن طارق از لشکر علي عليه السلام بيرون آمد. مرد شامي او را نيز از پاي در آورد، حارث بن حاج الحکمي به مبارزه مرد شامي آمد و کشته شد، عباد بن مسروق همداني به ميدان رفت، مرد شامي او را نيز کشت سپس از اسب فرود آمد و آن کشتگان را روي يکديگر انداخت، آن گاه دوباره هماورد خواست. اميرالمؤمنين علي عليه السلام که ناظر مبارزه او بود به ياران خود فرمود:

او سواري چابک و مبارزي پر جرئت است، آن گاه خود به جنگ او رفت و در برابرش ايستاد و از او پرسيد، کيستي؟

گفت: مرا کريب بن صباح حميري گويند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: اي کريب از خدا بترس و بر باطل اصرار منماي. من تو را به کتاب خدا و سنت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله دعوت مي کنم تا در دو جهان رستگار شوي.

اي کريب من تو را مردي دلير مي بينم و دريغ دارم که بر باطل هلاک شوي. کريب گفت: تو کيستي؟

گفت: علي بن ابي طالبم.

کريب گفت: از اين سخن بسيار شنيده ام که فايده اي در آن نيست، اگر راست مي گويي بيا نزديک تا ضرب شمشير مرا ببيني.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: بار ديگر تو را نصيحت مي کنم، براي معاويه خويشتن را در آتش جهنم مينداز.

کريب گفت: نزديک تر بيا تا بداني نيک بخت و بدبخت کيست، پس با شمشير به اميرالمؤمنين علي عليه السلام حمله کرد، آن حضرت شمشير او را دفع کرد بلافاصله با يک

[صفحه 187]

ضربت ذوالفقار سر او را از تن جدا کرد. آن گاه در ميدان ايستاد و مبارز خواست.

حارث بن وداع الحميري از لشکر معاويه بيرون آمد، علي عليه السلام او را کشت، مطاع بن مطب بيرون آمد، اميرالمؤ منين عليه السلام او را هم از پاي درآورد، همچنان ادامه داد تا چهار نفر از مبارزان شام را بکشت، پس از اسب فرود آمد و آنان را روي همديگر انداخت و اين آيه قرآن را تلاوت کرد:

فمن اعتدي عليکم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليکم وتقوا الله واعملوا ان الله مع المتقين[1] .

سپس اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

اي معاويه! بيا در ميدان و ساعتي با هم نبرد کنيم، تا تکليف تو را معين کنيم اين همه اهل شام را فداي ضلالت و رياست طلبي خويش مساز.

معاويه گفت: به مبارزه تو حاجتي نيست، تو الان چهر نفر از مبارزان مرا که هر يک به گرگ عرب معروف بودند کشتي، به آن قناعت کن.

عاقبت مردي از لشکر معاويه به نام عروة بن داود دمشقي فرياد مستانه برآورد و گفت: اي پسر ابوطالب! اگر معاويه از پيکار، کراهت دارد من تو را به مبارزه مي خوانم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيرون آمد تا با او مبارزه کند، اما اصحاب گفتند: يا علي عليه السلام او رد حد تو نيست، ما او را خاموش مي کنيم.

آن حضرت فرمود: حق با شماست، او کفو من نيست، اما چون مرا به مبارزه خواسته است، او را سزاي نيکو مي دهم. پس علي عليه السلام به سوي او رفت. آن مرد با سرعت به اميرالمؤمنين علي عليه السلام حمله کرد، اما علي عليه السلام او را فرصت نداده چنان با شمشير بر گردنش زد که سرش مانند گويي در ميدان افتاد. آن گاه علي عليه السلام فرمود:

اي عروة آنچه الان مي بيني به قوم خويش خبر بده، به خدايي که محمد صلي الله عليه و آله را به هدايت و راستي معبوث فرمود، به آتش دوزخ افتادي و پشيمان شدي ولي پشيماني

[صفحه 188]

سودي برايت ندارد.

بعد از کشته شدن عروة، اهل شام به يکديگر مي گفتند: بعد از مردن عروة لعنت بر زندگاني باد، افسوس که در بين همه اهل شام نظير نداشت.

در آن هنگام اميرالمؤمنين علي عليه السلام به مالک اشتر فرمود: اگر مي تواني اصبح بن ضرار که شبگرد لشکر معاويه است، زنده دستگير کن و به نزد من بياور، اشتر نخعي هم شبانه در کمين او نشسته دستگيرش کرد و بلافاصله وي را به خدمت اميرالمومنين عليه السلام آورد، اصبح بن ضرار شاعري بليغ و فصيح بود، شعري براي مالک اشتر سروده بود که مالک را خوش آمده بود.

به اميرالمومنين عليه السلام گفت: يا علي! او را نکش چون اشعاري بليغ مي سرايد، حضرت فرمود: او را به تو واگذار مي کنم، ولي اي مالک! اگر اسيري از لشکر معاويه دستگير کردي، نکش، چون آنان اهل قبله هستند، و اسير مسلمان را کشتن جايز نيست. اشتر نخعي هم او را دلجويي کرد و آنچه از او گرفته بود به او پس داد و سرانجام رهايش کرد.



صفحه 187، 188.





  1. بقره: 194.