نگراني معاويه از انصار











نگراني معاويه از انصار



اميرالمومنين عليه السلام در بامداد، لشکر خويش را منظم کرده، عده اي از انصار را با پرچم به پيش فرستاد، معاويه به لشکريان خود گفت: آيا اينها را مي شناسيد که پرچم

[صفحه 183]

به دست، جلو آمده اند؟

گفتند: آنان را مي شناسيم، طايفه اي از انصارند.

معاويه، نعمان بن بشير و مسلمة بن مخله که از انصار و از قبيله اوس و خزرج بودند، فرا خواند و گفت: من تاکي بنگرم که اوس و خزرج از لشکري علي بيرون آيند، شمشير بر گردن حمايل کرده، مبارز طلب کنند و ياران مرا بکشند، من سراغ هر يک از سواران نامدار اهل شام را مي گيرم، مي گويند فلان انصاري او را هلاک کرده است، تا کي از قوم شما در رنج باشم؟

کاش شما هم جنگ را ترک مي کرديد و از لشکر من بيرون مي رفتيد و به خرما خوردن مشغول مي شديد.

نعمان بن بشير از سخن او به خشم آمد و گفت:

اي معاويه! انصار را بر جنگ آوري ملامت نکن که عادت و طبيعت آنان در جاهليت و اسلام در جنگ ها چنين بوده است.

انواع مردانگي را در خدمت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله از خودشان داده اند؛ اما خوردن خرما و طفيشل اگر تو مزه آن زا مي چشيدي در خوردن از ما سبقت مي گرفتي.

قيس بن سعيد بن عباده که در خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و از انصار بود وقتي اين حکايت را شنيد، شعري سرود؛ در آن شعر معايب معاويه را بر شمرد و آن را برايش فرستاد.

معاويه چون شعر قيس بن سعد را خواند رنجيده خاطر شد و کسي را به نزد جماعتي از بزرگان و اعيان انصار که در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام بودند فرستاد و از قيس بن سعد شکايت کرد.

عده اي از افراد معروف انصار به قيس گفتند: اگر چه معاويه دشمن ماست از ما عيب نمي گيرد و به ما ناسزا نمي گويد تو نيز او را هجو نگو و معايب او را مشمار.

قيس بن سعد گفت: تا زنده ام او را لعن مي کنم و دشنام مي دهم و عيب او را ياد آور مي شوم.

در همين زمان لشکر معاويه به حرکت در آمدند و گروه کثيري از آنان به سوي

[صفحه 184]

لشکر اميرالمومنين عليه السلام روان شدند، قيس پنداشت که معاويه در ميان آنان است، بر اسبي نشست و خود را در ميان لشکر معاويه انداخت، به سواري که شبيه معاويه بود شمشيري زد و او را از اسب به زير انداخت و کشت و حال آن که او معاويه نبود.

بر سوار ديگري نظر انداخت، گمان کرد معاويه است، بر او تاخت و او را از پاي در آورد. اما باز هم او معاويه نبود. بر سومي حمله کرد و او را در خون خود غلتاند، بدين ترتيب چندين سوار نامدار معاويه را کشت.

معاويه فرياد زد: اي اهل شام! اين سوار شير ضرغام است، هرگاه او را ديديد در مقابلش نايستيد.

قيس چون دانست معاويه در ميان آنان نيست به جايگاه خود بازگشت.



صفحه 183، 184.