رفع اختلاف ياران علي











رفع اختلاف ياران علي



اميرالمؤمنين علي عليه السلام به افراد قبيله ربيعه محبت بيشتري مي کرد.[1] اين کار بر قبيله مضر سخت و سنگين آمد، لذا افراد اين قوم براي ربيعه و قومش اشعاري به صورت هجو سروده و معايب آنان را آشکار کردند. چون اين کار به درازا کشيد؛ سران قبايل و رؤساي لشکر، آنان را به دوستي خواندند و از اين کار قبيح باز داشتند.

يکي از بزرگان قبيله مضر که کنيه او ابوطفيل کناني بود، نزد اميرالمومنين عليه السلام آمد و گفت:

ما به جماعتي که خداوند آنان را به خير و عزت و شرف برگزيده باشد حسد نمي ورزيم، اما بعضي از افراد قبيله ربيعه گمان مي کنند که از ما بهتر و نزد شما محبوب ترند و تصور مي کنند که ما در نزد شما چندان قرب و منزلتي نداريم، اگر مصلحت مي داني، چند روز آنان را از پيکار معاف دار و قوم ما را به جنگ لشکر معاويه بفرست، چون ما در کنار هم با لشکر معاويه پيکار مي کنيم دلاوري ها و مبارزات ما معلوم نمي شود.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

اين کار سهل و آساني است و به قوم ربيعه چند روز استراحت داد.

پس سرکرده بني کنانه، عامر بن واثله با قوم خويش از جانبي و ابوطفيل با خويشان و نزديکان خود از جناح ديگر به لشکر معاويه حمله کردند و از صبح تا غروب به قتال پرداختند، به طوري که شجاعت و شهامت بي نظيري از خود به يادگار گذاشتند.

در پايان روز ابوطفيل کناني به خدمت علي عليه السلام رسيد و گفت:[2] .

يا اميرالمومنين! از شما شنيدم بهترين مرگ شهادت و بهترين کار صبر است، و مي دانيم کشتگان ما شهيد راه خداوند هستند، ما بعد از اينم جز در راه خير قدم نمي گذاريم، و به سوي هوي پرستي ميل پيدا نمي کنيم و تا جان داريم در رکاب تو

[صفحه 177]

خواهيم بود.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام چون اين سخنان را شنيد در حق او دعا کرد و او را تحسين گفت.

روز بعد رئيس قبيله بني تميم به نام امير بن عطارد با افراد قوم خويش به ميدان رفت آنان با حملات پي در پي بر لشکر معاويه تا شب به جنگ ادامه داده، نيزه و شمشير خود را به خون اهل شام رنگين کردند. در هنگام شام امير بن عطارد به خدمت اميرالمومنين عليه السلام آمد و گفت: من به قوم خويش ظن نيکو در جنگ و محاربه با شاميان داشتم، اما آنان فوق ظن من مبارزه و دلاوري کردند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: آري، درست مي گويي، من هميشه از تو قوم تو راضي و خوشدل بودم و امروز بيشتر راضي شدم.

روز ديگر رئيس قبيله بني اسد به نام قبيصة بن جابر اسدي به ياران و قبيله خود گفت: اي ياران، امروز مي خواهم همت کنيد تا با اين گمراهان و احزاب شيطان مردانه جنگ کنيم و اميرالمؤ منين علي عليه السلام را از خود خشنود سازيم.

افراد اين قوم بر لشکر معاويه حمله بردند و نيزه و شمشيرهاي خود را از خون اصحاب معاويه رنگين کردند. آنان چندين نفر از ناموران معاويه را کشتند. در پايان روز قبيصه به خدمت اميرالمومنين رسيد و گفت:

يا اميرالمومنين! ما در جنگ کوتاهي نکرديم، در هر کاري خشنودي شما را مي طلبيم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام او را تحسين کرد و در حقش دعاي خير کرد.

روز ديگر امير هوازان به نام عبدالله بن طفيل عامري به قبيله خويش براي پيکار به ميدان رفته و افتخار آفريدند. آنان چنان عرصه را بر اصحاب معاويه تنگ کردند که اهل شام از ضربات و نيزه و شمشيرشان به فرياد و ضجه در آمدند.

آنان جنگ را تا فرا رسيدن تاريکي شب ادامه دادند.

عبدالله بن طفيل به خدمت علي عليه السلام آمد و گفت: امروز اميرالمومنين عليه السلام ما را در پيکار با دشمنان چگونه يافت؟ آيا مبارزات و مجاهدات ما مقبول و مرضي حضرتش بود.

[صفحه 178]

اميرالمؤمنين علي عليه السلام شجاعت، شهامت و دلاوري قبيله هوازان را تحسين کرد و آنان را ستود و ثنا گفت.

بزرگان و اعيان قبيله مضر از سخناني که اميرالمومنين عليه السلام در حق آنان فرمود شادمان شدند و به شکرانه عواطف و مهرباني اميرالمومنين عليه السلام اشعاري سرودند و عداوت و کينه اي که از قبيله ربيعه در دل حادث شده بود به کلي زايل گرديد و به محبت و دوستي مبدل شد.

معاويه که ابتدا با شنيدن اختلاف ميان اصحاب اميرالمومنين عليه السلام خوشحال شده بود بار ديگر مأيوس و نااميد شد، و يک روز از جنگ دست کشيد. او در فکر چاره و حيله اي ديگر بود تا چگونه خود را از اين مهلکه نجات دهد!



صفحه 177، 178.





  1. واقعه صفين ص 309.
  2. واقعه صفين ص 309.