روز ديگر











روز ديگر



روز ديگر، معاويه لشکرش را آراسته و صفوف را مرتب کرده سپس يکي از بزرگان و سادات اهل شام به نام عقيل بن مالک را که مبارزي نامدار و پيوسته در عبادت و نماز بود، به حضور طلبيد و گفت: چرا به علي بن ابي طالب عليه السلام و ياران او مبارزه و نبرد نمي کني حال اين که تو از شجاعان و دلير او اهل شام هستي؟

عقيل گفت: از روزي که مناظره و احتجاج عمروعاص و عمار ياسر و ذوالکلاع و ابونوح را شنيدم، شک و شبهه اي در دل من ايجاد شد، و چندان که مي انديشيم علي بن ابي طالب عليه السلام را بر حق و تو را بر باطل مي بينم. به اين سبب با علي عليه السلام و ياران او نمي جنگم و از عتاب محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و عذاب خداي تعالي مي ترسم.

معاويه کينه او را در دل گرفته و مي گويند بعد از مدتي عقيل به صورت مشکوکي کشته شد و اهل شام در بين خود مي گفتند، معاويه او را پنهاني کشته است.

بعد از اين قضيه لشکرها به يکديگر نزديک شدند، نخستين کسي که وارد ميدان نبرد شد، اصبغ بن نباته از اخيار و اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بود. او رجز مي خواند و پيوسته بر لشکر شام مي تاخت و چنان حماسه اي آفريد که نيزه او به خون آغشته شد و در يک حمله نيز معاويه را عقب راند، سپس به جايگاه خود برگشت.

سپس مردي از لشکر معاويه به نام عوف بن مخراة مرادي در وسط دو لشکر ايستاد و مبارز خواست.

[صفحه 175]

مبارزي از لشکر اميرالمومنين به نام کعب بن جرير به سوي او آمد و به او حمله کرد و او را کشت، سپس به سوي لشکر شام نگريست، معاويه او را ديد و گفت: اين مرد حتما از لشکر معاويه گريخته و به ما پناه آورده است.

کعب بن جرير به نزديک معاويه رسيد، و شمشير کشيد تا او را بکشد؛ اما ياران معاويه به دفاع پرداخته مانع حمله او به معاويه شدند.

کعب بن جرير گفت: اي معاويه! من همان غلام اسدي هستم و عاقبت تو را به سزاي عمالت مي رسانم اين را گفت به سوي لشکر خويش برگشت.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: اي کعب! در ميان انبوه ياران معاويه چه مي خواستي.

گفت: مي خواستم معاويه را با نيزه بزنم تا عباد و بلاد از شر او خلاص شوند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام تجسم کرد و او را تحسين نمود.

عبدالرحمن بن خالد بن وليد از لشکر معاويه بيرون آمد و رجز خواند. حارثة بن قدامة از اصحاب علي عليه السلام در برابر او حاضر شد، هر دو با نيزه جنگ را آغاز کردند، حارثه نيزه اي بر او زد، و او را زخمي کرد، او با همان حال زخمي به سوي معاويه بازگشت.

ابوالاعور سلمي با غرور وارد ميدان شد، و رجز مي خواند. زياد بن مرحب همداني در جلو او ظاهر شد، و نيزه اي بر او فرود آورد او نيز با تني مجروح پيش معاويه گريخت.

معاويه نعره اي برآورد و گفت:

اي اهل شام، فقط با قبيله همدان بجنگيد که آنان قاتل عثمان بن عفان هستند.

سعيد بن قيس همداني که آواز معاويه را شنيد، خويشان، هم پيمانان و غلامان خود را فرا خواند و گفت: بايد بر اصحاب معاويه به طور گروهي حمله کنيم.

آنان مانند برق بر لشکر معاويه حمله کردند، جمع کثيري از ياران معاويه را به خاک و خون کشيدند و تا شامگاه همچنان جنگ را ادامه دادند. با تاريکي شب دو طرف به جايگاه خود بازگشتند.

[صفحه 176]



صفحه 175، 176.