نبردي ديگر











نبردي ديگر



صبح روز بعد معاويه لشکر خويش را آراست، و علم ها را به دست مردان قريش، چون عمرو بن عاص، عبيدالله بن عمر بن خطاب، عبدالرحمن بن خالد بن وليد، عتبة بن ابي سفيان، مروان بن حکم، بُسر بن ارطاة و ضحاک بن قيس و امثال اين مردان سپرد.

اهل يمت که در لشکر معاويه بودند از اين کار آزرده خاطر شدند و شکايت و شکوه خود را با چند بيت شعر به معاويه رساندند.

معاويه براي رضايت اهل يمن گفت:

شما خواص من هستيد، و شما را براي محافظت از خود نگه داشته ام، اهل يمن هم با اين سخنان خوشحال و راضي شدند.

آن طرف لشکر اميرالمومنين عليه السلام از کيفيت آرايش نظامي معاويه و اين که پرچم را

[صفحه 172]

به دست معاوف قريش داده و اهل را رنجش پيش آمد، مطلع شدند، منذر بن جارود عبدي پيش اميرالمومنين علي عليه السلام آمد و گفت:

يا اباالحسن! ما مثل اهل شام سخن نمي گوييم، بلکه مي گوييم خداوند بر عزت، مسرت، قدرت، دولت و حشمت تو بيفزايد، هر گونه دستور فرمايي، اطاعت مي کنم، تو به منزله پدر و ما فرزندانت هستيم. اگر نعوذ بالله تو را در جنگ آسيبي رسد، حسن و حسين عليه السلام را امامان خود مي دانيم و تا پاي جان از حسنين عليهاالسلام اطاعت و فرمانبرداري مي کنيم.

همه ياران اميرالمؤمنين علي عليه السلام از سخنان منذر خوشحال شدند و او را تحسين کردند و ثنا گفتند.

معاويه لشکر خويش را براي حمله به نزديک لشکر اميرالمومنين عليه السلام آورد.

بُسر بن ارطاة با علم سياه رنگ به ميدان آمد و رجز خواند و جولان مي داد.

سعيد بن قيس از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام در برابر او حاضر شد، هر دو با نيزه به يکديگر حمله کردند. سعيد بن قيس نيزه بر سينه او زد، بُسر از ضربت آن نيزه سست شده پشت به ميدان کرد و گريخت همراهان و ياران او متحير گشته از فرار او متعجب شدند.

اين بار مردي به نام ادهم بن لام به ميدان آمد و مبارز طلب کرد، حجر بن عدي کندي از صف اميرالمومنين عليه السلام بيرون آمد و با يک ضربت شمشير سر او را جدا کرد، سپس جولاني داد و مبارز طلبيد، حکم بن ازهر از لشکر معاويه به ميدان آمد، حجر بن عدي به او مهلت نداد، با يک ضربت شمشير او را به زمين انداخت و او نيز جان داد.

بعد پسر عم حکم بن ازهر با خشم در مقابل حجر حاضر شد، تا انتقام گيرد اما با حمله اي از پاي در آمد و به خاک افتاد و کشته شد.

بعد از آنها سواري نامدار از لشکر معاويه به نام عامر بن عامري که سر تا پا سلاح پوشيده بود و فقط چشمانش ديده مي شد، در ميان دو صف ايستاد و به شجاعت و دليري خود فخر مي کرد، حجر بن عدي مي خواست به مصاف او برود مالک اشتر

[صفحه 173]

بر او سبقت گرفت؛ عامر با نيزه به مالک اشتر حمله ور شد، مالک چنان نيزه اي بر پهلوي او زد، که نيزه زره او را دريد و به پهلوي او رسيد، عامر بر زمين افتاد و جان داد. بلافاصله مبارزي ديگر از لشکر معاويه به اشتر حمله کرد، اشتر او را هم مهلت نداد و به خاک انداخت و کشت.

چهار نفر ديگر، يکي پس از ديگري به مالک اشتر نخعي حمله کردند، کشته شدند. ديدن اين صحنه بر معاويه سخت و گران بوده او به مروان بن حکم گفت: اي مروان اشتر نخعي مرا نگران و مضطرب کرده است با لشکري که در اختيار توست بر او حمله کن و از او انتقام کشتگان ما را بگير.

مروان گفت: اي معاويه! چرا عمروعاص را به سراغ مالک اشتر نمي فرستي که همه کاره توست.

معاويه رو به عمروعاص کرد و گفت:

اشتر نخعي امروز جمعي از شجاعان و دليران مرا به خاک و خون غلطاند، و مرا در غمي عميق نشاند با هر مکر و حيله اي به اشتر حمله کن تا انتقام مرا از او بستاني.

عمروعاص از ميان لشکر چهارصد مبارز قهرمان را انتخاب کرد تا بر مالک اشتر حمله کند.

افراد لشکر اشتر هم چون ديدند عمروعاص با اين عده قصد حمله به اشتر را دارد حدود دويست نفر از قبيله نخع و مذحج را انتخاب کردند و به حمايت او فرستادند.

عمروعاص پيش آمده، شروع به رجز خواني کرد و از شجاعت و دليري خود سخنها گفت آن گاه به ياران مالک اشتر حمله کرد، مالک اشتر هم به طرف عمروعاص رفت و نيزه اي حواله او کرد که بر ين اسب او فرو رفت. نيزه شکست و عمروعاص با صورت بر زمين افتاد. چهره اش خوني شده دندانش شکست. اصحاب عمرو به کمک او شتافته و او را از چنگ مالک نجات داده به خيمه اش فراري دادند.

مروان بن حکم را به مسخره گفت: اي عمرو چگونه اي؟

عمرو گفت: اين است که مي بيني؟

مروان گفت: در مقابل امارت مصر اين ها سهل است.

[صفحه 174]

جواني از حمير که غلام عمروعاص بود چون سر و صورت خونين او را ديد به خشم آمده به مالک اشتر حمله کرد، مالک چون نگاه کرد، ديد جواني نورس است، از مبارزه با او عار داشت.

فرزند خويش ابراهيم را گفت: همتاي تو در ميدان آمده به مبارزه او برخيز.

ابراهيم اسب تاخت و هر دو با نيزه جنگ را آغاز کردند، ابراهيم نيزه اي بر سينه او زد که از پشتش بيرون آمد و در دم جان داد.

پيکار ميان دو لشکر تا شام ادامه داشت، عده زيادي از اصحاب معاويه کشته شدند.



صفحه 172، 173، 174.