شعار يا روح











شعار يا روح



بحث از خارجيگري و خوارج به عنوان يک بحث مذهبي، بحثي بدون مورد و فاقد اثر است، زيرا امروز چنين مذهبي در جهان وجود ندارد. اما در عين حال بحث درباره خوارج و ماهيت کارشان براي ما و اجتماع ما آموزنده است، زيرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است. روح «خارجيگري» در پيکر بسياري از ما حلول کرده است.

لازم است مقدمه اي ذکر کنم:

بعضي از مذاهب ممکن است از نظر شعار بميرند ولي از نظر روح زنده باشند، کما اينکه بر عکس نيز ممکن است مسلکي از نظر شعار، زنده ولي از نظر روح به کلي مرده باشد و لهذا ممکن است فرد يا افرادي از لحاظ شعار تابع و پيرو يک مذهب شمرده شوند و از نظر روح پيرو آن مذهب نباشند و به عکس ممکن است بعضي روحا پيرو مذهبي باشند و حال آنکه شعارهاي آن مذهب را نپذيرفته اند.


مثلا- چنانکه همه مي دانيم، از بدو امر بعد از رحلت نبي اکرم مسلمين به دو فرقه تقسيم شدند: سني و شيعه. سنيها در يک شعار و

[صفحه 122]

چهارچوب عقيده هستند و شيعه در شعار و چهارچوب عقيده اي ديگر.

شيعه مي گويد خليفه بلا فصل پيغمبر علي است، و آن حضرت علي را براي خلافت و جانشيني خويش به امر الهي تعيين کرده است و اين مقام حق خاص اوست پس از پيغمبر، و اهل سنت مي گويند اسلام در قانونگزاري خود، در موضوع خلافت و امامت پيش بيني خاصي نکرده است بلکه امر انتخاب زعيم را به خود مردم واگذار کرده است. حداکثر اينست که از ميان قريش انتخاب شود.

شيعه بسياري از صحابه پيغمبر را که از شخصيتها و اکابر و معاريف به شمار مي روند مورد انتقاد قرار مي دهد و اهل سنت، درست در نقطه مقابل شيعه از اين جهت قرار گرفته اند، به هر کس که نام «صحابي» دارد با خوشبيني افراطي عجيبي مي نگرند. مي گويند صحابه پيغمبر همه عادل و درستکار بوده اند. بناي تشيع بر انتقاد و بررسي و اعتراض و مو را از ماست کشيدن است و بناي تسنن بر حمل به صحت و توجيه و «انشاء الله گربه بوده است».

در اين عصر و زمان که ما هستيم کافي است که هر کس بگويد: علي خليفه بلا فصل پيغمبر است، ما او را شيعه بدانيم و چيز ديگري از او توقع نداشته باشيم. او داراي هر روح و هر نوع طرز تفکري که هست باشد!

ولي اگر به صدر اسلام برگرديم به يک روحيه خاصي برمي خوريم که آن روحيه، روحيه تشيع است و تنها آن روحيه ها بودند که مي توانستند وصيت پيغمبر را در مورد علي، صد درصد بپذيرند و دچار ترديد و تزلزل نشوند. نقطه مقابل آن روحيه و آن طرز

[صفحه 123]

تفکر يک روحيه و طرز تفکر ديگري بوده است که وصيتهاي پيغمبر اکرم را با همه ايمان کامل به آن حضرت با نوعي توجيه و تفسير و تأويل ناديده مي گرفتند.

و در حقيقت اين انشعاب اسلامي از اينجا به وجود آمد که يک دسته که البته اکثريت بودند فقط ظاهر را مي نگريستند و ديدشان آنقدر تيز بين نبود و عمق نداشت که باطن و حقيقت هر واقعه اي را نيز ببينند. ظاهر را مي ديدند و در همه جا حمل به صحت مي کردند. مي گفتند عده اي از بزرگان صحابه و پيرمردها و سابقه دارهاي اسلام راهي را رفته اند و نمي توان گفت اشتباه کرده اند. اما دسته ديگر که اقليت بودند در همان هنگام مي گفتند شخصيتها تا آن وقت پيش ما احترام دارند که به حقيقت احترام بگذارند. اما آنجا که مي بينيم اصول اسلامي به دست همين سابقه دارها پايمال مي شود، ديگر احترامي ندارند. ما طرفدار اصوليم نه طرفدار شخصيتها. تشيع با اين روح به وجود آمده است.

ما وقتي در تاريخ اسلام به سراغ سلمان فارسي و ابوذر غفاري و مقداد کندي و عمار ياسر و امثال آنان مي رويم و مي خواهيم ببينيم چه چيز آنها را وادار کرد که دور علي را بگيرند و اکثريت را رها کنند؟، مي بينيم آنها مردمي بودند اصولي و اصول شناس، هم ديندار و هم دين شناس. مي گفتند ما نبايد درک و فکر خويش را به دست ديگران بسپريم و وقتي آنها اشتباه کردند ما نيز اشتباه کنيم. و در حقيقت روح آنان روحي بود که اصول و حقايق بر آن حکومت مي کرد نه اشخاص و شخصيتها.

مردي از صحابه اميرالمؤمنين در جريان جنگ جمل سخت در

[صفحه 124]

ترديد قرار گرفته بود. او دو طرف را مي نگريست. از يک طرف علي را مي ديد و شخصيتهاي بزرگ اسلامي را که در رکاب علي شمشير مي زدند و از طرفي نيز همسر نبي اکرم عايشه را مي ديد که قرآن درباره زوجات آن حضرت مي فرمايد: «و ازواجه امهاتهم»[1] (همسران او مادران امتند)، و در رکاب عايشه، طلحه را مي ديد از پيشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تيرانداز ماهر ميدان جنگهاي اسلامي و مردي که به اسلام خدمتهاي ارزنده اي کرده است، و باز زبير را مي ديد،خوش سابقه تر از طلحه، آنکه حتي در روز سقيفه از جمله متحصنين در خانه علي بود.

اين مرد در حيرتي عجيب افتاده بود که يعني چه؟! آخر علي و طلحه و زبير از پيشتازان اسلام و فداکاران سختترين دژهاي اسلامند، اکنون رو در رو قرار گرفته اند؟ کداميک به حق نزديکترند؟ در اين گيرودار چه بايد کرد؟! توجه داشته باشيد! نبايد آن مرد را در اين حيرت زياد ملامت کرد. شايد اگر ما هم در شرائطي که او قرار داشت قرار مي گرفتيم شخصيت و سابقه زبير و طلحه چشم ما را خيره مي کرد.

ما الان که علي و عمار و اويس قرني و ديگران را با عايشه و زبير و طلحه روبرو مي بينيم، مردد نمي شويم چون خيال مي کنيم دسته دوم مردمي جنايت سيما بودند يعني آثار جنايت و خيانت از چهره شان هويدا بود و با نگاه به قيافه ها و چهره هاي آنان حدس زده مي شد که اهل آتشند. اما اگر در آن زمان مي زيستيم و سوابق آنان را از نزديک مي ديديم شايد از ترديد مصون نمي مانديم.

[صفحه 125]

امروز که دسته اول را بر حق و دسته دوم را بر باطل مي دانيم از آن نظر است که در اثر گذشت تاريخ و روشن شدن حقايق، ماهيت علي و عمار را از يک طرف و زبير و طلحه و عايشه را از طرف ديگر شناخته ايم و در آن ميان توانسته ايم خوب قضاوت کنيم. و يا لااقل اگر اهل تحقيق و مطالعه در تاريخ نيستيم از اول کودکي به ما اين چنين تلقين شده است. اما در آن روز هيچکدام از اين دو عامل وجود نداشت.

به هر حال اين مرد محضر اميرالمؤمنين شرفياب شد و گفت: ايمکن ان يجتمع زبير و طلحه و عائشة علي باطل؟ آيا ممکن است طلحه و زبير و عايشه بر باطل اجتماع کنند؟ شخصيتهائي مانند آنان از بزرگان صحابه رسول الله چگونه اشتباه مي کنند و راه باطل را مي پيمايند آيا اين ممکن است؟

علي در جواب سخني دارد که دکتر طه حسين دانشمند و نويسنده مصر مي گويد سخني محکمتر و بالاتر از اين نمي شود. بعد از آنکه وحي خاموش گشت و نداي آسماني منقطع شد سخني به اين بزرگي شنيده نشده است.[2] فرمود:

«انک لملبوس عليک، ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله، و اعرف الباطل تعرف اهله»[3] .

«سرت کلاه رفته و حقيقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمي شود شناخت. اين صحيح

[صفحه 126]

نيست که تو اول شخصيتهائي را مقياس قرار دهي و بعد حق و باطل را با اين مقياسها بسنجي: فلان چيز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چيز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نبايد مقياس حق و باطل قرار گيرند. اين حق و باطل است که بايد مقياس اشخاص و شخصيت آنان باشند».

يعني بايد حقشناس و باطل شناس باشي نه اشخاص و شخصيت شناس، افراد را (خواه شخصيتهاي بزرگ و خواه شخصيتهاي کوچک) با حق مقايسه کني. اگر با آن منطبق شدند شخصيتشان را بپذيري و الا نه. اين حرف نيست که آيا طلحه و زبير و عايشه ممکن است بر باطل باشند؟

در اينجا علي معيار حقيقت را خود حقيقت قرار داده است و روح تشيع نيز جز اين چيزي نيست. و در حقيقت فرقه شيعه مولود يک بينش مخصوص و اهميت دادن به اصول اسلامي است نه به افراد و اشخاص. قهرا شيعيان اوليه مردمي منتقد و بت شکن بار آمدند.

علي بعد از پيغمبر جواني سي و سه ساله است با يک اقليتي کمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پيرمردهاي شصت ساله با اکثريتي انبوه و بسيار. منطق اکثريت اين بود که راه بزرگان و مشايخ اينست و بزرگان اشتباه نمي کنند و ما راه آنان را مي رويم. منطق آن اقليت اين بود که آنچه اشتباه نمي کند حقيقت است بزرگان بايد خود را بر حقيقت تطبيق دهند.

[صفحه 127]

از اينجا معلوم مي شود چقدر فراوانند افرادي که شعارشان شعار تشيع است و اما روحشان روح تشيع نيست.

مسير تشيع همانند روح آن، تشخيص حقيقت و تعقيب آن است و از بزرگترين اثرات آن جذب و دفع است اما نه هر جذبي و هر دفعي- گفتيم گاهي جذب، جذب باطل و جنايت و جاني است و دفع، دفع حقيقت و فضائل انساني- بلکه دفع و جذبي از سنخ جاذبه و دافعه علي، زيرا شيعه يعني کپيه اي از سيرتهاي علي، شيعه نيز بايد مانند علي دو نيروئي باشد.

اين مقدمه براي اين بود که بدانيم ممکن است مذهبي مرده باشد ولي روح آن مذهب در ميان مردم ديگري که به حسب ظاهر پيرو آن مذهب نيستند بلکه خود را مخالف آن مذهب مي دانند زنده باشد. مذهب خوارج امروز مرده است. يعني ديگر امروز در روي زمين گروه قابل توجهي به نام خوارج که عده اي تحت همين نام از آن پيروي کنند وجود ندارد، ولي آيا روح مذهب خارجي هم مرده است؟ آيا اين روح در پيروان مذاهب ديگر حلول نکرده است؟

آيا مثلا خداي نکرده در ميان ما، مخصوصا در ميان طبقه به اصطلاح مقدس ماب ما اين روح حلول نکرده است؟

اينها مطلبي است که جداگانه بايد بررسي شود. ما اگر روح مذهب خارجي را درست بشناسيم شايد بتوانيم به اين پرسش پاسخ دهيم. ارزش بحث درباره خوارج از همين نظر است. ما بايد بدانيم علي چرا آنها را «دفع» کرد، يعني چرا جاذبه علي آنها را نکشيد و برعکس، دافعه او آنها را دفع کرد؟

مسلما چنانکه بعدا خواهيم ديد تمام عناصر روحي که در

[صفحه 128]

شخصيت خوارج و تشکيل روحيه آنها مؤثر بود از عناصري نبود که تحت نفوذ و حکومت دافعه علي قرار گيرد. بسياري از برجستگيها و امتيازات روشن هم در روحيه آنها وجود داشت که اگر همراه يک سلسله نقاط تاريک نمي بود آنها را تحت نفوذ و تأثير جاذبه علي قرار مي داد، ولي جنبه هاي تاريک روحشان آنقدر زياد نبود که آنها را در صف دشمنان علي قرار داد.

[صفحه 129]


صفحه 122، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129.








  1. سوره احزاب، آيه 6.
  2. علي و بنوه، ص 40.
  3. روضة الواعظين، ص 31.