ناكثين و قاسطين و مارقين











ناکثين و قاسطين و مارقين



علي در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد کرد و با آنان به پيکار برخاست: اصحاب جمل که خود آنان را ناکثين ناميد و اصحاب صفين که آنها را قاسطين خواند و اصحاب نهروان يعني خوارج که خود آنها را مارقين مي خواند[1] .

«فلما نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخري و قسط آخرون».[2] .

«پس چون به امر خلافت قيام کردم، طائفه اي نقض بيعت کردند، جمعيتي از دين بيرون رفتند، جمعيتي از اول سرکشي و طغيان کردند».

[صفحه 105]

ناکثين از لحاظ روحيه پول پرستان بودند، صاحبان مطامع و طرفدار تبعيض. سخنان او درباره عدل و مساوات بيشتر متوجه اين جمعيت است.

اما روح قاسطين روح سياست و تقلب و نفاق بود. آنها مي کوشيدند تا زمام حکومت را در دست گيرند و بنيان حکومت و زمامداري علي را درهم فرو ريزند. عده اي پيشنهاد کردند با آنها کنار آيد و تا حدودي مطامعشان را تأمين کند. او نمي پذيرفت زيرا که او اهل اين حرفها نبود. او آمده بود که با ظلم مبارزه کند نه آنکه ظلم را امضا کند. و از طرفي معاويه و تيپ او با اساس حکومت علي مخالف بودند. آنها مي خواستند که خود مسند خلافت اسلامي را اشغال کنند، و در حقيقت جنگ علي با آنها جنگ با نفاق و دوروئي بود.

دسته سوم که مارقين هستند روحشان روح عصبيتهاي ناروا و خشکه مقدسيها و جهالتهاي خطرناک بود. علي نسبت به همه اينها دافعه اي نيرومند و حالتي آشتي ناپذير داشت.

يکي از مظاهر جامعيت و انسان کامل بودن علي اينست که در مقام اثبات و عمل با فرقه هاي گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شده است و با همه مبارزه کرده است. گاهي او را در صحنه مبارزه با پول پرستها و دنياپرستان متجمل مي بينيم، گاهي هم در صحنه مبارزه با سياست پيشه هاي ده رو و صد رو، گاهي با مقدس نماهاي جاهل و منحرف.

بحث خود را معطوف مي داريم به دسته اخير يعني خوارج. اينها، ولو اينکه منقرض شده اند اما تاريخچه اي آموزنده و عبرت انگيز دارند. افکارشان در ميان ساير مسلمين ريشه دوانيده و در نتيجه در

[صفحه 106]

تمام طول اين چهارده قرن با اينکه اشخاص و افرادشان و حتي نامشان از ميان رفته است ولي روحشان در کالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمي سخت براي پيشرفت اسلام و مسلمين به شمار مي رود.

[صفحه 107]


صفحه 105، 106، 107.








  1. و قبل از آن حضرت، پيغمبر آنان را به اين نامها ناميد که به وي گفت: ستقاتل بعدي الناکثين و القاسطين و المارقين» پس از من با ناکثين و قاسطين و مارقين مقاتله خواهي کرد. اين روايت را ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 1 ص 201 نقل مي کند و مي گويد اين روايت يکي از دلائل نبوت حضرت ختمي مرتبت است، زيرا که اخباري صريح است از آينده و غيب که هيچگونه تأويل و اجمالي در آن راه ندارد.
  2. نهج البلاغه، خطبه شقشقيه )3(.