بهترين وسيله تهذيب نفس











بهترين وسيله تهذيب نفس



بحثهاي گذشته در باب عشق و محبت مقدمه بود و اکنون مي خواهيم کم کم به نتيجه برسيم. مهمترين بحث ما- که در حقيقت بحث اصلي ما است- اينست که آيا عشق و علاقه به اولياء و دوستي نيکان، خود هدف است يا وسيله اي است براي تهذيب نفس و اصلاح اخلاق و کسب فضائل و سجاياي انساني؟!

در عشقهاي حيواني، تمام عنايت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضاء و رنگ و زيبائي پوست اوست و آن غرائز است که انسان را مي کشد و مجذوب مي سازد، اما پس از اشباع غرائز ديگر آن آتشها فروغ ندارد، و به سردي مي گرايد و خاموش مي گردد.

اما عشق انساني همچنانکه گفتيم حيات است و زندگي، اطاعت آور است و پيروساز. و اين عشق است که عاشق را مشاکل با معشوق قرار مي دهد و وي مي کوشد تا جلوه اي از معشوق باشد و کپيه اي از روشهاي او، همچنانکه خواجه نصيرالدين طوسي در شرح اشارات بوعلي مي گويد:

[صفحه 68]

«و النفساني هو الذي يکون مبدأ و مشاکله نفس العاشق لنفس المعشوق في الجوهر، و يکون أکثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرش عن نفسه... و هو يجعل النفس لينة شيقة ذات وجد ورقة منقطعة عن الشواغل الدنيوية[1] .

«عشق نفساني آنست که مبدأش همرنگي ذاتي عاشق و معشوق است، بيشتر اهتمام عاشق به روشهاي معشوق و آثاري است که از نفس وي صادر مي گردد. اين عشق است که نفس را نرم و پرشوق و وجد قرار مي دهد، رقتي ايجاد مي کند که عاشق را از آلودگيهاي دنيائي بيزار مي گرداند».

محبت به سوي مشابهت و مشاکلت مي راند و قدرت آن سبب مي شود که محب به شکل محبوب درآيد. محبت مانند سيم برقي است که از وجود محبوب به محب وصل گردد، و صفات محبوب را به وي منتقل سازد. و اينجاست که انتخاب محبوب اهميت اساسي دارد. لهذا اسلام در موضوع دوستيابي و اتخاذ صديق بسيار اهتمام ورزيده و در اين زمينه آيات و رواياتي بسيار وارد شده است، زيرا دوستي همرنگ ساز است و زيباساز و غفلت آور، آنجا که پرتو افکند عيب را هنر مي بيند و خار را گل و ياسمن[2] .

[صفحه 69]

در قسمتي از آيات و روايات از همنشيني و دوستي مردم ناپاک

[صفحه 70]

و آلوده سخت بر حذر داشته است و در قسمتي از آنها به دوستي پاکدلان دعوت کرده است.

ابن عباس مي گفت در محضر پيغمبر بوديم پرسيدند بهترين همنشينان کيست؟ حضرت فرمود:

«من ذکرکم بالله رويته، و زادکم في علمکم منطقه، و ذکرکم بالاخرش عمله»[3] .

«آنکس که ديدنش شما را به ياد خدا بيندازد و گفتارش بر دانشتان بيفزايد و رفتارش شما را به ياد آخرت و قيامت بيندازد».

بشر به اکسير محبت نيکان و پاکان سخت نيازمند است که محبت بورزد و محبت پاکان او را با آنها همرنگ و همشکل قرار دهد.

براي اصلاح اخلاق و تهذيب نفس طرق مختلفي پيشنهاد شده و مشربهاي گوناگوني پديد آمده است. از جمله مشرب سقراطي است. طبق اين مشرب انسان بايد خود را از راه عقل و تدبير اصلاح کند. آدمي اول بايد به فوائد تزکيه و مضرات آشفتگي اخلاق ايمان کامل پيدا کند و سپس با ابزار دستي عقل يک يک صفات مذموم را پيدا کند (مثل کسي که مي خواهد موها را تک تک از داخل بيني بچيند، يا مثل کشاورزي که از لابلاي زراعت با دست خود يک يک علفهاي هرزه را بکند، يا مثل کسي که مي خواهد گندم را با دست خود از ريگ و کلوخ پاک کند) و آنگاه آنها را از خرمن هستيش پاک کند. طبق اين روش

[صفحه 71]

بايد با صبر و حوصله و دقت و حساب و انديشه، تدريجا مفاسد اخلاقي را زايل کرد و غشها را از طلاي وجود پاک کرد و شايد بتوان گفت که براي عقل امکان پذير نيست که از عهده برآيد.

فيلسوفان، اصلاح اخلاق را از فکر و حساب مي خواهند، مثلا مي گويند: عفت و قناعت باعث عزت و شخصيت انسان است در نظر مردم، و طمع و آز موجب ذلت و پستي است. يا مي گويند علم موجب قدرت و توانائي است، علم چنين است و علم چنان، «خاتم ملک سليمان است علم»، علم چراغي است فرا راه انسان که راه را از چاه روشن مي کند. و يا مي گويند حسد و بدخواهي بيماري روحي است، از نظ ر اجتماعي عواقب سوئي را دنبال خواهد داشت و از اين قبيل سخنان.

شک نيست که اين راه، راه صحيحي است و اين وسيله، وسيله خوبي است، اما سخن در ميزان ارزش اين وسيله خوبي است با مقايسه با يک وسيله ديگر. همچنان که اتومبيل مثلا وسيله خوبي است، اما در مقام مقايسه با هواپيما مثلا بايد ديد ارزش اين وسيله در چه حد است.

ما قبلا درباره ارزش راه عقل از نظر راهنمائي، يعني از اين نظر که چه اندازه استدلالات به اصطلاح عقلي در مسائل اخلاقي واقع نما است و صحيح است و مطابق است و خطا و اشتباه نيست، بحثي نداريم، همين قدر مي گوئيم که مکاتب فلسفي اخلاقي و تربيتي لا تعد و لا تحصي است و هنوز اين مسائل از نظر استدلالي از حدود بحث و اختلاف و تجاوز نکرده است، و باز مي دانيم که اهل عرفان به طور کلي مي گويند:

[صفحه 72]

پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت بي تمکين بود


بحث ما فعلا در اين جهت نيست، بلکه در اينست که ميزان برد اين وسائل چقدر است؟

اهل عرفان و سير و سلوک به جاي پويش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پيشنهاد مي کنند. مي گويند کاملي را پيدا کن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بياويز که از راه عقل و استدلال، هم بي خطرتر است و هم سريعتر. در مقام مقايسه، اين دو وسيله مانند وسائل دستي قديم و وسائل ماشيني مي باشند. تأثير نيروي محبت و ارادت در زايل کردن رذائل اخلاقي از دل از قبيل تأثير مواد شيميائي بر روي فلزات است. مثلا يک کليشه ساز با تيزاب اطراف حروف را از بين مي برد نه با ناخن و يا سر چاقو و يا چيزي از اين قبيل. اما تأثير نيروي عقل در اصلاح مفاسد اخلاقي مانند کار کسي است که بخواهد ذرات آهن را از خاک با دست جدا کند، چقدر رنج و زحمت دارد؟ اگر يک آهن رباي قوي در دست داشته باشد ممکن است با يک گردش همه آنها را جدا کند. نيروي ارادت و محبت مانند آهن ربا صفات رذيله را جمع مي کند و دور مي ريزد. به عقيده اهل عرفان، محبت و ارادت پاکان و کملين همچون دستگاه خودکاري، خودبخود رذائل را جمع مي کند و بيرون مي ريزد. حالت مجذوبيت اگر بجا بيفتد از بهترين حالات است و اينست که تصفيه گر و نبوغ بخش است.

آري آنانکه اين راه را رفته اند، اصلاح اخلاق را از نيروي محبت مي خواهند و به قدرت عشق و ارادت تکيه مي کنند. تجربه نشان داده

[صفحه 73]

است که آن اندازه که مصاحبت نيکان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است خواند صدها جلد کتاب اخلاقي مؤثر نبوده است.

مولوي پيام محبت را به ناله ني تعبير کرده است، مي گويد:


همچو ني زهري و ترياقي که ديد؟
همچو ني دمساز و مشتاقي که ديد؟


هر که را جامه ز عشقي چاک شد
او ز حرص و عيب کلي پاک شد


شاد باش اي عشق خوش سوداي ما
اي طبيب جمله علتهاي ما[4] .


گاهي بزرگاني را مي بينيم که ارادتمندان آنان حتي در راه رفتن و لباس پوشيدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقليد مي کنند. اين تقليد اختياري نيست، خودبخود و طبيعي است. نيروي محبت و ارادت است که در تمام ارکان هستي محبت اثر مي گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب مي سازد. اينست که هر انساني بايد براي اصلاح خويش دنبال اهل حقيقتي بگردد و به او عشق بورزد تا راستي بتواند خويش را اصلاح کند.


گر در سرت هواي وصال است حافظا
بايد که خاک درگه اهل هنر شوي


انساني که قبلا هر چه تصميم مي گرفت عبادت يا عمل خيري انجام دهد باز سستي در ارکان همتش راه مي يافت وقتي که محبت و ارادت آمد ديگر آن سستي و رخوت مي رود و عزمش راسخ و همتش

[صفحه 74]

نيرومند مي گردد.


مهر خوبان دل و دين از همه بي پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد


تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد
از سمک تا به سماکش کشش ليلي برد


من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه
ذره اي بودم و عشق تو مرا بالا برد


خم ابروي تو بود و کف مينوي تو بود
که در اين بزم بگرديد و دل شيدا برد[5] .


تاريخ، بزرگاني را سراغ دارد که عشق و ارادت به کملين- لااقل در پندار ارادتمندان- انقلابي در روح و روانشان به وجود آورده است. ملاي رومي يکي از آن افراد است. او از اول اينچنين سوخته و پرهيجان نبود. مردي دانشمند بود اما سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدريس بود. از روزي که با شمس تبريزي برخورد کرد و ارادت به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشي در درونش برا فروخت و همچون جرقه اي بود که در انبار باروت افتاده است، شعله ها افروخت. او خود ظاهرا مردي است اشعري مسلک، ولي مثنوي او بي شک يکي از بزرگترين کتابهاي جهان است. اشعار اين مرد همه اش موج است و حرکت. ديوان شمس را به ياد مراد و محبوب خويش سروده است. در مثنوي نيز زياد از او ياد مي کند.

در مثنوي، ملاي رومي را مي بينيم به دنبال مطلبي است اما همين که به ياد شمس مي افتد طوفاني سخت در روحش پديد مي آيد

[صفحه 75]

و امواج خروشاني را در وي به وجود مي آورد. مي گويد:


اين نفس جان دامنم برتافته است
بوي پيراهان يوسف يافته است


کز براي حق صحبت سالها
باز گو رمزي از آن خوش حالها


تا زمين و آسمان خندان شود
عقل و روح و ديده صد چندان شود


گفتم اي دور اوفتاده از حبيب
همچو بيماري که دور است از طبيب


من چه گويم يک رگم هشيار نيست
شرح آن ياري که او را يار نيست


شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر


فتنه و آشوب و خونريزي مجو
بيش از اين از شمس تبريزي مگو[6] .


و اين مصداق راستين گفته حافظ است:


بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش


از اينجا مي توانيم استفاده کنيم که کوشش و کشش، يا فعاليت و انجذاب بايد همراه باشند. از کوشش بدون جذبه کاري ساخته نيست کما اينکه کشش بدون کوشش به جائي نمي رسد.

[صفحه 76]


صفحه 68، 69، 70، 71، 72، 73، 74، 75، 76.








  1. شرح اشارات، ج 3 ص 383، طبع جديد.
  2. از براي عشق، معايبي نيز هست. از جمله معايب آن اينکه عاشق در اثر استغراق در حسن معشوق از عيب او غفلت مي کند که: «حب الشي ء يعمي و يصم» دوستي هر چيز کور و کر مي کند

    «و من عشق شيئا أعشي بصره و امرض قلبه». (نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 107(

    «هر کس که چيزي را دوست دارد چشمش را معيوب و دلش را مريض مي کند.»

    سعدي در گلستان مي گويد: «هر کسي را عقل خود به کمال نمايد و فرزند خود به جمال.» اين اثر سوء با آنچه در متن خوانديم که اثر عشق حساسيت هوش و ادراک است، منافات ندارد. حساسيت هوش از اين نظر است که انسان را از کودکي خارج کرده و قوه را به فعليت مي رساند و اما اثر سوء عشق اين نيست که آدمي را کودن مي کند، بلکه آدمي را غافل مي کند، مسئله کودني غير از مسئله غفلت است. بسياري از اوقات اشخاص کم هوش در اثر حفظ تعادل احساسات، کمتر در غفلت مي باشند. عشق فهم را تيزتر مي کند اما توجه را يک جهت و متوحد مي سازد و لهذا در متن گفته شد که خاصيت عشق توحد است، و در اثر همين توحد و تمرکز است که عيب پيدا مي شود و از توجه به امور ديگر مي کاهد.

    بالاتر از آن، نه تنها عشق عيب را مي پوشاند بلکه عيب را حسن جلوه مي دهد، زيرا يکي از آثار عشق اينست که هرجا پرتو افکند آنجا را زيبا مي کند، يک ذره حسن را خورشيد، بلکه سياهي را سفيدي و ظلمت را نور جلوه مي دهد و به قول وحشي:


    اگر در کاسه چشمم نشيني
    بجز از خوبي ليلي نبيني


    و ظاهرا به اين علت است که عشق مثل علم نيست که صددرصد تابع معلوم باشد. عشق جنبه داخلي و نفسانيش بيش از جنبه خارجي و عيني مي باشد يعني ميزان عشق تابع ميزان حسن نيست بلکه بيشتر تابع ميزان استعداد و مايه عاشق است. در حقيقت عاشق داراي مايه و ماده و آتش زير خاکستري است که دنبال بهانه و موضوع مي گردد. همينکه به موضوعي احيانا برخورد کرد و توافقي دست داد- که هنوز رمز اين توافق به دست نيامده و لهذا گفته مي شود عشق بي دليل است- آن قوه داخلي تجلي مي کند و به اندازه توانائي خودش حسن مي سازد و نه به آن اندازه که در محبوب وجود دارد. اينست که در متن مي خوانيم عاشق عيب معشوق را هنر مي بيند و خارش را گل و ياسمن.

  3. بحارالانوار، ج 15، کتاب العشرش، ص 51، طبع قديم.
  4. مثنوي معنوي.
  5. علامة طباطبائي.
  6. مثنوي معنوي.