رعايت مسائل اطّلاعاتي و پيروزي











رعايت مسائل اطّلاعاتي و پيروزي



امام علي عليه السلام لشگر را برداشته و راه عراق را در پيش گرفت و از راه سختي آنها را عبور داد و براي آنکه دشمن را غافلگير کند، شب ها راه مي پيمود و روزها پنهان مي شد تا وقتي که خود را به دهانه آن درّه که دشمن در آن منزل گرفته بود، رسانيد.

و چون بدانجا رسيد به همراهان خود دستور داد.

دهان اسبان را ببندند و آنها را در جايي متوقّف کرد و خود در سويي ديگر قرار گرفت.

عمروبن عاص که چنان ديد، به خيال خود دانست که با اين تدبير شکست حتمي است - در صدد کار شکني بر آمده - به خليفه اوّل گفت:

من در اين بيابان ها از علي آشناترم، در اينجا درّندگاني چون گرگ و کفتار وجود دارد که خطرشان براي سربازان ما بدتر از دشمن است، به نزد علي برو و از او اجازه بگير تا به بالاي درّه برويم.

خليفه اوّل پيش حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمد و سخن عمرو عاص را به وي گفت.

ولي امام علي عليه السلام هيچ پاسخي نداد.

خليفه اوّل بازگشت و به آنها گفت:

علي به من پاسخي نداد.

عمرو عاص اين بار خليفه دوّم را فرستاد و به او گفت:

تو قدرت بيشتري در سخن داري.

ولي خليفه دوّم نيز وقتي سخن عمرو بن عاص را براي علي عليه السلام اظهار کرد با سکوت آن حضرت مواجه شد،

عمرو بن عاص که وضعيّت را اينگونه ديد به سربازان اظهار کرد:

ما نمي توانيم خود را به هلاکت اندازيم، بياييد تا به بالاي درّه برويم.

ولي با مخالفت شديد سربازان مواجه شده همگي گفتند:

ما دست از اطاعت و فرمانبرداري فرمانده خود بر نمي داريم.

بدين ترتيب در همان جايي که علي عليه السلام دستور داده بود، ماندند و چون نزديکي هاي سپيده صبح شد، علي عليه السلام دستور حمله داد و لشگريان از هرسو به دشمن حمله کردند.

اعراب بني سليم تا خواستند به خود آيند و آماده جنگ شوند، شکست خورده و مسلمانان بر آنها پيروز شدند که وحي الهي به صورت اين آيات:

«وَالْعادِياتِ ضبْحاً»

تا آخر سوره در شأن علي عليه السلام و لشگريان او نازل گرديد.[1] .

وقتي سپاه پيروز امام علي عليه السلام به مدينه بازگشتند، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم با ديگر مسلمانان به استقبال علي عليه السلام آمدند، چون چشم علي عليه السلام به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم افتاد به احترام آن حضرت از اسب پياده شد،

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

سوار شو که خدا و رسول او از تو خشنودند.

علي عليه السلام از خوشحالي گريان شد، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

«اي علي، اگر نمي ترسيدم که گروه هايي از امّت من درباره تو همان سخني را بگويند که نصاري درباره حضرت عيسي بن مريم گفتند، امروز درباره تو سخني مي گفتم که بر هيچ دسته اي از مردم عبور نکني جز آنکه خاک زير پايت را (به منظور تبرّک) بردارند.»









  1. در نقل ديگري است که چون علي عليه السلام بدانجا رسيد، هنگام سحر بود و صبر کرد تا صبح شد و نماز را با لشکريان خواند و سپس لشکر خود را در چند صف منظّم کرد و آنگاه به شمشير خود تکيه زد و رو به دشمن ايستاد و فرمود:

    اي مردم من فرستاده پيامبر خداصلي الله عليه وآله وسلم به سوي شما هستم تا به شما بگويم: شهادت به يگانگي خدا و رسالت محمّدصلي الله عليه وآله وسلم دهيد و گرنه با شمشير به سختي با شما جنگ خواهم کرد.

    بني سليم به او گفتند: از راهي که آمده اي باز گرد، همان گونه که رفيقانت باز گشتند.

    علي عليه السلام فرمود: من باز نمي گردم! نه به خدا، تا مسلمان نشويد يا شما را با اين شمشير نزنم باز نخواهم گشت، من علي بن ابيطالب بن عبدالمطلّب هستم.

    اعراب مزبور که آن حضرت را شناختند، خود را باخته و پريشان حال گشتند، امّا با اين حال تصميم به جنگ با او گرفتند و حمله از طرفين شروع شد و پس از آنکه شش يا هفت تن از آنها کشته شد، منهدم گشتند و مسلمانان پيروز شدند و غنايمي از ايشان به دست آورده و به مدينه بازگشتند.