برخورد با يك زن جاسوس











برخورد با يک زن جاسوس



زني به نام «ساره» دو سال پس از جنگ «بدر» به مدينه آمد.

وقتي رسول خدا از وِي پرسيد:

آيا اسلام آورده اي؟

گفت: نه.

فرمود: براي چه اينجا آمده اي؟

گفت:

قريش اصل و نسب من مي باشند، گروهي از آنان کشته و گروهي به مدينه مهاجرت نموده اند، و پس از جنگ «بدر» کارِ من رونق خود را از دست داد؛ و من از رويِ احتياج به اينجا آمده ام.

پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم فوراً دستور داد:

پوشاک و خوراک لازم در اختيار او بگذارند.

با اينکه او مشمول محبّت هاي پيامبر اسلام بود، ولي با گرفتن مبلغ ده دينار از «حاطب بن ابي بلتعه» جاسوسي بر ضدّ اسلام را به عهده گرفت، و حاضر شد نامه وي را که حاکي از آمادگي مسلمانان براي فتح مکّه بود به قريش برساند.[1] .

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم سه تن از سربازان رشيد خود «علي عليه السلام، زبير و مقداد» را خواست و به آنها مأموريّت داد که راه مکّه را در پيش گرفته و اين زن را هر کجا ديدند، دستگير کرده و نامه را از وِي بگيرند.

آنان در نقطه اي به نام «روضة خاخ»[2] زن را دستگير کرده و بارهاي او را دقيقاً وارسي کردند، ولي چيزي از او نيافتند.

از طرفي زن جاسوس، بردن نامه از طرف «حاطب» را شديداً تکذيب مي کرد.

علي عليه السلام فرمود:

به خدا قسم، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم هرگز خلاف نمي گويد.

بايد نامه را بدهي، و الاّ به هر قيمتي باشد نامه را از تو مي گيريم.

در اين لحظه «ساره» احساس کرد، امام علي عليه السلام تا فرمان پيامبر را انجام ندهد، دست بر نمي دارد.

خطاب به فرستادگان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم گفت که:

مقداري فاصله بگيريد.

سپس نامه کوچکي را از لابلاي تاب هاي گيسويِ بلند خود بيرون آورد و به حضرت علي عليه السلام داد و توطئه جاسوسي طرفداران قريش ناکام ماند.

پيامبر از اينکه يک مسلمان سابقه داري که حتي در لحظات سختِ اسلام، به ياري اسلام شتافته، دست به چنين کار ناشايسته اي زده است، سخت ناراحت شد.

فوراً «حاطب» را احضار کرد و درباره دادن چنين گزارشي از او توضيح خواست.

وي به خدا و رسول وي سوگند ياد نمود و گفت:

کوچکترين تزلزلي به ايمان من راه نيافته است.

ولي پيامبر مي داند که من در مدينه با حالت تجرّد بسر مي برم و فرزندان و خويشاوندان من در مکّه تحت فشار شکنجه قريش مي باشند؛ منظور من از دادن گزارش اين بود که تا حدّي از فشار و شکنجه نسبت به آنها بکاهند.

از پوزش «حاطب» چنين استفاده مي شود که سران قريش براي کسب اطّلاع از اسرار مسلمانان، بستگان مسلمانان را در مکّه تحت فشار مي گذاردند، و رفع مزاحمت را منوط به اين مي کردند که اسرار مورد نظر آنها را به وسيله مسلمانان مدينه دريافت نموده، در اختيار آنها بگذارند.

با اينکه پوزش او موجّه نبود، ولي پيامبر روي مصالحي (از جمله سوابق او در اسلام)، عُذر او را پذيرفت و او را آزاد ساخت.

حتّي خليفه دوّم از پيامبر درخواست نمود که گَردن او را بزند.

امّا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

او در نبرد بدر شرکت داشت و روزي مورد لطف الهي بود، از اين جهت من او را آزاد مي سازم.

خداوند بزرگ براي اينکه اين جريان بار ديگر تکرار نگردد، آياتي چند در اين باره نازل فرمود:

از آن جمله اين آيه است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَکُمْ مِنْ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَنْ يَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ

اي کساني که ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبت مي کنيد، در حالي که آنها به آنچه از حق براي شما آمده کافر شده اند و رسول اللَّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندي که پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مي رانند؛ اگر شما براي جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت کرده ايد؛ (پيوند دوستي با آنان برقرار نسازيد!) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستي برقرار مي کنيد در حالي که من به آنچه پنهان يا آشکار مي سازيد از همه داناترم! و هر کس از شما چنين کاري کند، از راه راست گمراه شده است![3] .









  1. متن نامه چنين بود:

    مِنْ حَاطِبِ بْنِ اَبي بلتعة الي اَهْلِ مَکّه: اِنَّ رَسُول اللَّه يُريدُکُم فَخُذُوا حذْرَکُمْ: نامه اي از حاطب فرزند «ابوبلتعه» به سوي مردم مکّه: پيامبر خدا آماده حمله است سلاح خود را برگيريد و آماده دفاع باشيد.

  2. و به نقل «ابن هشام» در نقطه اي به نام «خليقه».
  3. سوره ممتحنه آيه 1.