کشتن خالد، سعد بن عباده را و نسبت دادن آن به جن
وليکن سَعْدبن عُباده از مدينه بيرون رفت و ديگر در آنجا نماند و به شام سفر کرد و در قُراء غسّان که از نواحي دمشق بود وارد شد و غسّان از عشيره و طائفة سعد بودند. بيرون رفتن سعد نيز براي اطرافيان خلافت مسألهانگيز بود و بالاخصّ با مخالفت و عدم بيعت أميرالمؤمنين عليه السّلام و جميع بني هاشم و بسياري از انصار و سرشناسان از مهاجرين، ايجاد نگراني کرده بود. خالدبن وليد در آن هنگام در شام بود و در تيراندازي مشهور، در شام با يک نفر ديگر از قريش که او نيز در تيراندازي مهارت تام داشت به جهت امتناع سَعْدبن عباده از بيعت با قريش با يکديگر همدست و همداستان شده شبي در سياهي آن شب، خود را در بين درختي و شاخههاي انگور مختفي نموده و در کمين نشستند. چون سعد بن عباده در مسير خود از آنجا ميگذشت دو تير به جانب او افکندند و دو بيت شعر سرودند و آن دو بيت را نسبت به جنّ دادند: نَحْنُ قَتَلْنَا سَيِّدَ الْخَزْرَجِ سَعْدَبْنَ عُبَادَةٌ وَ رَمَيْنَاهُ بِسَهْمَيْنِ فَلَمْ نُخْطِ فُؤادَهْ «ما سيّد خزرج: سعدبن عباده را کشتيم، به او دو عدد تير پرتاب کرديم و در نشانهگيري به قلبش خطا ننموديم». شبي در مدينه از درون چاهي اين شعر را خواندند و مردم پنداشتند که اين ابيات از جنّ است و آنها وي را کشتهاند.
توضيح اين مسأله آنستکه: چون سَعْد بن عُباده[1] رئيس قبيلة خَزْرَج از انصار مدينه پس از آن جريان مفصّلي که در سقيفة بني ساعده بوقوع پيوست از بيعت با أبوبکر امتناع ورزيد و دست اندرکاران و محاميان أبوبکر در صدد برآمدند از او اجباراً بيعت گيرند، پسر سَعْد که نامش قَيْس بود به آنها گفت: من به شما نصيحتي ميکنم، از من بپذيريد. گفتند: آن نصيحت چيست؟ گفت: سَعْد قسم يادکرده است که با شما بيعت نکند، و پدرم مردي است که چون قسم بخورد عمل ميکند و در اينصورت او بيعت نميکند مگر آنکه کشته شود، و کشته نميشود مگر آنکه تمام فرزندان او و اهل بيت او با وي کشته گردند، و آنها هم کشته نميگردند مگر آنکه تمام قبيلة خزرج کشته شوند، و قبيلة خزرج نيز کشته نميشوند مگر آنکه با آنها تمام قبيلة أوس کشته شوند (زيرا هر دو از انصارند در قبال مهاجرين) و قبيلة أوْس و خَزْرج هم کشته نميشوند مگر آنکه يمن با آنها کشته شوند. بنابراين با اصرار خود بر بيعت او، امر خودتان را که پا گرفته و محکم شده و تمام شده است خراب ننمائيد. آنها نصيحت قيس بن سعد بن عباده را شنيدند و پذيرفتند و ديگر متعرّض سَعْد نشدند.