علم امام و رسول عين علم ذات حق است
و البتّه اين در صورتي است که لفظ رسول در جملة مَنِ ارْتَضَي' مِنْ رَسُولٍ مختصّ به انبياي مرسل باشد، و الاّ اگر اعمّ از آنها و از انبياي غير مرسلين بوده باشد نياز به استثناء و تخصيص ديگري نيست، و جملة إِلاَّ مَنِ ارْتَضَي به تنهائي تمام صنوف أنبياء و مرسلين را از لاَ يُظْهِرُ عَلَي' غَيْبِهِ خارج ميکند و به همه از چاشني شيرين علم غيب ميچشاند. و امّا دربارة امام به همان معنائي که قرآن لفظ امام را در آن معني استعمال ميکند، از طرفي ميبينيم خداوند أئمّه را به صبر و يقين توصيف ميکند: وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ کَانُوا بِـَايَاتِنَا يُؤْقِنُونَ،[2] «و ما از ميان ايشان افرادي به عنوان امام قرار داديم که به امر ما هدايت مينمايند به علّت صبري که نمودهاند و به علّت آنکه ايشان کساني بودهاند که به آيات ما يقين داشتهاند». و از طرف ديگر انکشاف غطاء غيب و رؤيت ملکوت آسمانها و زمين را مقدّمة حصول مقام يقين قرار ميدهد. وَ کَذَ ' لِکَ نُرِي إِبْر ' هِيمَ مَلَکُوتَ السَّمَـ'وَ ' تِ وَ الاْرْضِ وَ لِيَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ،[3] «و همينطور بدان که: ما ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان ميدهيم (براي آنکه به وحدانيّت خدا و صفات او اقرار کند و تسليم ربّ العاليمن گردد، و آزر و قوم او را که عبادت اصنام مينمايند در ضلالت بنگرد» و به جهت آنکه او از اهل يقين باشد». و نيز در سورة تکاثر، رؤيت دوزخ و مشاهدة ملکوت جهنّم را ملازم با علم يقيني ميشمرد، و بنابراين علم يقيني لازمهاش، کشف حجاب غيب، و برچيدن بساط اعتبار و کثرت، و دخول در عالم توحيد و وحدت ذات حقّ است. کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَروُنَّ الْجَحِيمَ،[4] «أبداً چنين نيست؛ اگر شما به علم اليقين بدانيد البتّه البتّه دوزخ و جحيم را خواهيد ديد». و عليهذا تمام امامان و سالکين راه معرفت حضرت احديّت که به پيروي و تبعيّت راه امامان، از مراحل عالم مادّه و طبع عبور کرده و در منهاج راستين صراط مستقيم تزکية نفس قدم برداشتهاند، کشف حجب ظلمانيّه و نورانيّه براي آنها امري ضروري بوده است، و معني و مفهوم فَکَشْفَنا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.[5] . «پس ما غطاء و پردة فهم و ادراک تو را باز کرديم و حجابهاي جهل را از جلوي ديدگان دل تو برداشتيم تا بالنّتيجه چشم تو در امروز تيزبين و حادّ شده است» براي آنان محقّق بوده آنچه براي مردم عادّي مشکل و يا محال است، براي آنها آسان و ممکن گرديده است. امر چهارم آنکه: مراد از غيب در اين آية کريمه، غيبي است که در اين زندگي دنيوي، در روي بسيط زمين از حواسّ ظاهريّه ما مخفي است، گرچه براي بعضي ديگر که با حواسشان ادراک ميکنند پنهان نباشد. مثلاً وقايع فردا براي ما غيب است ولي براي کساني که در ظرف فردا ميآيند شهود است و غيب نيست. و اِخبار از اشياء مشاهَد در خارج براي آدم کور و کر غيب است ولي براي آدم بينا و شنوا، شهود است. آنچه در عوالم عِلْوي براي ملائکه مورد شهود و علم آنهاست براي مردم ساکن در نشأة طبيعت غيب است. زيرا مشهود و غيب بايد بر اساس ظروف و نشئاتي که مورد بحث قرار گيرد، ملاحظه شود. عالم قيامت و وقايع جارية بر اموات، طبق نصّ قرآن، غيب است و ايمان به معاد را قرآن ايمان به غيب دانسته است، با آنکه حوادث براي مردگان، عين شهود است: ذَ ' لِکَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ و النَّاسُ وَ ذَ ' لِکَ يَوْمٌ مَّشْهُودٌ.[6] . «روز قيامت روزي است که مردم به جهت آن روز گرد ميآيند، و آن روز مشهود است». امر پنجم: طبق اصول اعتقاديّة اسلام و منطق قرآن، تمام موجودات، اسماء و صفات حضرت حقّ ـ جلّ و علا ـ ميباشند، و خلقت به معناي ايجاد شيء، جدا از حيطة ذات و اسم و صفت و فعل ذات أحديّت نيست، بلکه به معناي ظهور وتجلّي و آيه و نشان دهندة ذات پاک ظاهر و با جلاي اوست. هر موجودي که به وجود آيد و خلقت هستي را در بر کند اسمي است از اسماء او. از جهت وجود و هستي اسم حيّ است، و از جهت مقدوريّت حقّ به قدري که داراي قدرت است، اسم قادر. و از جهت معلوميّت حضرت حقّ به قدري که به قدر سعة وجودية خود داراي علم است، اسم عالم. و همچنين نسبت به سائر اسماء و صفات باري تعالي شأنه العزيز در تحت اسامي کثيره قرار ميگيرد و به او سميع و بصير و حکيم و مريد و مختار و غيرها اطلاق ميشود. *پله=2 بنابراين افرادي که به علم غيب خداوندي به اذن حضرت او راه مييابند نه آنست که خود عالم به غيبي شدهاند در برابر ذات حقّ، تا منافات با توحيد باشد، بلکه حقيقةً عين علم اوست که در اينها ظهور کرده است. و اين عين توحيد است. خداوند به قدر ذرّة خَردلي از علم بيکران خود، مستقلاًّ به غير نميدهد و نميتواند هم بدهد. زيرا اعطاء ملازم با تنقيص علم لايتناهي، بلکه تنقيص ذات اوست، تَعَالَي اللَهُ عَنْ ذَلِکَ. امّا اعطاء غير استقلالي، منافات با توحيد ندارد بلکه عين توحيد است. اعطاء غير استقلالي، يعني ظهور و تجلّي و درخشش و تابندگي همچون خورشيد که نور و شعاع خود را در عالم ميگسترد و به هر موجودي از ذَرَّه تا دُرَّه و از بسيط خاک تا افلاک و کهکشانها، همه جا و همه را نورپاشي ميکند و همه به قدر سعه و گشايش ظرف وجودي خودشان از او نور و حرارت ميگيرند و تربيت ميشوند و رشد مينمايند، ولي نور از خورشيد جدا نميشود و به موجودات که پرتو ميدهد، در آنها إلي الابد نميماند. تا هنگامي که خورشيد بر فراز آسمان است اشياء را نوراني ميکند، و نور را به اشياء نميبخشد بلکه موقّتاً تابشي بطور عاريت و موقّت دارد. چون شب فرار رسد و اين چشمة نور در زير افق پنهان گردد، تمام درخشش و نور و ظهور را با خود ميبرد و چنان دست اين اشياء را از نور خود خالي ميگذارد که ابداً قبلاً چنين تصوري را هم نمينمودند. حال خورشيد که نور را از خودش جدا نميکند و به حيطة ذات و فعل او از نورپاشي نقصاني وارد نميشود، براي او چه تفاوت ميکند که فقط به يک ذرّه نور بدهد يا تمام عوالم طبيعت و فضاي غير مرئي و ستارگان بيحدّ و حصر را نور دهد. خورشيد بخيل نيست، به همه نور ميدهد، پرتو ميافکند، شعاعش را ميگسترد بدون هيچ مضايقه و دريغي. غايةالامر ذرّه به مقدار کوچکي خود، و کوه و صحرا و دشت و دريا و اقيانوس و فضاي وسيع هم هر کدام به نوبة خود و به قدر ظرفيّت و قابليّت و استعداد خود. علم خداوند ـ جلّ شأنه ـ هم بر همين مثابه است. موجودات آئينهها و ظروف براي تجلّي و درخشش علم ذات او است، و براي خدا هم بُخلي نيست که از علوم خود به غير بدهد بطور ظهور و تابش، خواه شعوري باشد که به يک مگس ميدهد و يا علمي باشد که به افراد عادي انسان و جنّ و فرشته و حيوان عنايت ميکند و يا علمي باشد که از خزانة خاصّ خود به إمام و رسول مرحمت ميکند. اگر آنان را بر علم غيب، و غيب الغيب، و بر سرّ و بر سرّ مستور، و سرّ مستسرّ، و بر خزانههاي پنهان از دستبرد بشر و فرشته مطّلع گرداند اين يک امر عادّي بوده و به قدر ذَرّة سر سوزني از کبريائيّت و عظمت او کاسته نميشود، بلکه عين کبريائيّت و عظمت و جمال اطلاقي اوست که در عوالم امکان موجودي را آئينة تمام نماي صفات خود بنمايد. امام آئينه است، آيه و مرآت است، اسم است، غايةالامر آئينة تمام نماي صفات باري و از جمله آئينة تمام نماي علم باري. وَ لِلَّهِ الاْسْمَآءُ الْحُسْنَي' فَادْعُوهُ بِهَا وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا کَانُوا يَعْمَلُونَ.[7] . «و از براي خداست اسمهاي نيکو. پس خدا را با اين اسمهاي نيکو بخوانيد، و واگذاريد کساني را که در اسمهاي خدا کفر و إلحاد ميورزند. ايشان به زودي به پاداش اعمال زشت و نکوهيدة خود خواهند رسيد». امر ششم: تمام موجودات عالم طبيعت اعمّ از جماد و حيوان انسان، با وجود اختلاف و تفاوتي که در بين افراد آنها مشاهده ميشود همگي داراي جنبة وحدت و يگانگي هستند که با صرف نظر از خصوصيّات زمان و مکان و سائر عوارض و اعراض که موجب تشخّص و تفرّد و تحقّق خارجي آنان است آن امر وحداني، موجود است و تمام اين افراد متفاوت و اشخاص مختلف بواسطة همان امر وحداني و مشترک در ميان جميع، موجود ميشوند و رشد ميکنند و در راه مسير تکامل خود، طَيّ طريق مينمايند. آن امر وحداني که از عالم امر و ملکوت است در لسان شرع، به مَلَک و فرشتة تدبير از آن نام برده شده است و در لسان فلسفه و حکمت به مُثُل أفلاطونيه. مرحوم ملاّ صدراي شيرازي ـ أعلي الله مقامه الشّريف ـ در «أسفار أربعة» خود اين مطلب را برهاني نموده و ما نيز در دورة علوم و معارف اسلام در قسمت «معاد شناسي» در مجلس 17 ، از جلد سوّم از آن ياد کرده و در آنجا به اثبات رسانيدهايم. طبق فلسفه و نظريّة اسلام، علومي که براي بشر حاصل ميشود به واسطة ملائکة علم تحقّق ميپذيرد و هر کس هر علمي داشته باشد از راه مَلَکِ علم به او افاضه ميشود تا برسد به علم کّلي حضرت حقّ که توسط جبرائيل و روح، داده ميشود.
امر سوّم آنکه: عموم آية مورد بحث که در مَطْلع گفتار ذکر شد: عَـ'لِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَدًا چون در مورد رسولان مرضيّ و پسنديدة حضرت حقّ تخصيص خورد، و با ادات استثناء: إِلاَّ مَنِ ارْتَضَي' مِنْ رَسُولٍ آنان از مفاد فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي' غَيْبِهِ استثناء شدند در اين صورت اباي از تخصيص در مورد ساير پيامبران که رسول نيستند و فقط نبي هستند، ندارد. و در اين موقعيّت ميبينيم که: خداوند طبق آيات قرآن به انبياء که قسيم رُسُل هستند، وحي فرستاده و آنها را از غيب مطّلع گردانيدهاست: إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْکَ کَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ،[1] «ما بسوي تو (اي محمّد) وحي فرستاديم همچنانکه بسوي نوح و انبيائي که پس از او آمدهاند، وحي فرستاديم».