علي و بهره گيري از جنگ















علي و بهره گيري از جنگ



از ديگر ويژگيهاي امام علي(ع) در طول حکومت اين بود که جنگ را هدف و يا وسيله اي براي کسب قدرت نمي دانست، بلکه جنگ را آخرين ابزار در جلوگيري از ايجاد فساد دشمنان مي دانست؛ يعني هنگامي که هيچ راه ديگري براي اصلاح دشمنان باقي نمي مانده، اقدام به جنگ مي نمود، گرچه غالباً از سوي دشمنان، جنگ آغاز مي شد؛ زيرا امام(ع) در برخورد با دشمن، ابتدا تلاش مي کردند تا با تبيين موضع حق جويانه خويش، آنان را از گمراهي نجات دهند، سپس در صورت عدم پذيرش، اگر به حال جامعه اسلامي زياني نداشتند، آنها را به حال خود وا گذاشته، حقوق آنها را نيز قطع نمي کردند، اما زماني که دشمنان بر جنگ اصرار مي ورزيدند، امام مي کوشيدند آغازکننده جنگ نباشند. اينک نمونه هايي از اين روش را بررسي مي کنيم:

الف) در توطئه ناکثين، امام(ع) براي مقابله با فتنه ها آمادگي لازم را فراهم آورد و وقتي که آگاه شد سران ناکثين از مکه به سوي بصره حرکت کرده اند، در مدينه به مردم اعلام مي نمايد و از آنان مي خواهد که براي مقابله با پيمان شکنان به سوي بصره حرکت کنند.[1] .

از سوي ديگر، امام(ع) تلاش کرد به هيچ وجه جنگ و درگيري و مسلمان کشي راه نيفتد. لذا در عين حفظ آمادگي، صبر و تحمل پيش کرد و فرمود:

«آنان به دليل خشمي که از سياست من دارند، جمع شده اند، ولي من تا زماني که کيان اجتماعي شما مورد تهديد قرار نگيرد، صبر مي کنم.»[2] .

سپس دعا نمود: «اللهم احقن دماء المسلمين»؛ خدايا خون مسلمانان را تو خود حراست فرما.[3] امام(ع) براي بي اثر کردن توطئه دشمنان در تلاش بود تا با گفت و گو با سپاه و سران سپاه دشمن آنان را از اقدام خطرناکشان باز دارد. در نامه اي به طلحه و زبير سابقه درخشان آنان را بازگو کرده، به زبير «فارس قريش» و به طلحه «شيخ المهاجرين» اطلاق نمود. عايشه را در اقدامش براي رهبري سپاه جمل مذمت نمود و گوشزد کرد: اقدام تو از گناه قاتلان عثمان بزرگتر است.[4] .

آن گاه فرمود: من فردي نيستم که از جنگ هراس داشته باشم.[5] بعد از اين مراحل، وقتي که نامه ها در سران ناکثين اثر نگذاشت امام اقدام ديگري نمود و سفير مخصوص به نزد زبير فرستاد تا با وي مذاکره نمايد. قبل از شروع جنگ هم (در حالي که دو سپاه رو در روي يکديگر بودند)، امام دو مرتبه نماينده فرستاد تا آنها را از بروز جنگ باز دارد.[6] با وجود اين، امام به سپاه خود دستور مي دهد تا شروع کننده نباشند،[7] اما بعد از اينکه چند نفر از نيروهاي علي(ع) با تيرهاي ناکثين به خون غلتيدند، به گونه اي که سپاهيان امام(ع) اعتراض نمودند، آن حضرت فرمودند: «کدام يک از شما با وجود اينکه مي داند کشته مي شود، اين قرآن را به دست مي گيرد و آنان را به آنچه در آن است دعوت مي کند؟» جواني چند بار داوطلب شد که سرانجام با قرآني و بدون سلاح ميدان رفت و شروع به دعوت ناکثين کرد، ولي آنها بر سرش ريخته و قطعه قطعه اش کردند. بدين ترتيب، دستور دفاع مشروع و عادلانه از جانب امام(ع) صادر شد.[8] .

ب) امام(ع) بعد از اينکه از بصره به کوفه رهسپار شد، دو نامه، يکي، به اشعث بن قيس کندي و ديگري، به معاويه نوشت. مضمون هر دو نامه اين بود که استانداريِ اين دو نفر مورد خوشايند حضرت نبوده، آنان کناره گيري کنند.[9] معاويه سرپيچي نمود و امام بسيار سعي کرد او را با احتجاج و نصيحت متقاعد کند. در نهج البلاغه نامه هاي فراواني در اين باره موجود است. معاويه در برابر تصميم امام(ع) اصرار بر باقي ماندن بر مسند قدرت از راه جنگ داشت و سپاهيانش به اين شهر يا آن شهر حمله مي کردند تا اينکه امام مجبور به دفاع از کيان جامعه شد. گفت و گوي سياسي بين حضرت علي(ع) و معاويه تقريباً هفده ماه به طول انجاميد.[10] امام بعد از ارسال نامه هاي فراوان و اطلاع از آمادگي معاويه، مردم عراق را به سوي شام بسيج نمود. معاويه وقتي در برابر سپاه امام علي(ع) قرار گرفت اولين اقدامش اين بود که ستوني از نظاميان خود را بين رودخانه فرات و سپاه امام حايل قرار داد. حضرت(ع) کوشيد از راه گفت و گو اين مشکل را حل کند، اما گفت و گو نتيجه اي نبخشيد. لذا عده اي از لشکريان امام(ع) به فرماندهي اشعث و نيز مالک، لشکر معاويه را شکست داده و فرات را در اختيار گرفتند. امام(ع) در برخورد با سپاه معاويه به سوي خيمه گاه معاويه آمده، فرمود: با معاويه سخني دارم، سپس او را نصيحت کرد، اما اثري نبخشيد. امام(ع) در اين مورد هم سعي کرد تا آغازگر جنگ نباشد. به همين دليل به اصحابش فرمودند:

«با آنها تا جنگ با شما را آغاز نکنند، نجنگيد؛ زيرا بحمدالله شما کارتان بر اساس دليل است و آغاز نکردن جنگ نيز حجت ديگري، عليه آنها خواهد بود.»[11] .

ج) آن گاه که خوارج راهشان را از علي(ع) جدا کردند، امام(ع) تا وقتي که آنان قيام مسلحانه نکرده بودند با آنها حداکثر مدارا را مي کرد، حتي حقوقشان را از بيت المال قطع نکرد و آزاديشان را محدود نکرد. در برابر ديگران به او جسارت و اهانت مي کردند، ولي ايشان حلم مي ورزيد. امام(ع) بر منبر در حال سخن گفتن بود که شخصي از وي سؤالي کرد. ايشان فوراً جواب بسيار عالي به او داد و اسباب حيرت و تعجب را برانگيخت و شايد همه تکبير گفتند. يکي از خوارج آنجا بود و گفت: «قاتله الله ما افقه»؛ خدا بکشد او را چقدر داناست! اصحاب امام(ع) خواستند بر سرش بريزند، فرمود: چکارش داريد، يک فحش به من داد؛ حداکثر اين است که فحشي به او بدهيد، نه، کاري با او نداشته باشيد.

امام علي(ع) هنگام خلافتش نماز جماعت هم مي خواند و مردم به وي اقتدا مي کردند، اما خوارج به او اقتدا نمي کردند و مي گفتند: علي(ع) مسلمان نيست و کافر و مشرک است. در يکي از اين نمازها، امام(ع) مشغول قرائت حمد و سوره بود. شخصي به نام ابن کوّاب (از خوارج) آمده، با صداي بلند اين آيه را خواند: «اي پيغمبر! به تو وحي شده و به پيغمبران پيشين هم وحي شده است اگر تو هم مشرک بشوي، تمام اعمالت هدر رفته است.»[12] با خواندن اين آيه خواست بگويد: علي! ما سابقه ات را در اسلام مي دانيم، اما چون مشرک شدي، نزد خدا هيچ اجري نداري. علي(ع) به حکم آيه: «اذا قريء القرآن فاستمعوا له و أنصتوا لعلّکم ترحمون[13] » سکوت کرد و گوش فرا داد. وقتي سخن آن فرد تمام شد، نماز را ادامه داد. آن شخص دو مرتبه همان آيه را تکرار کرد. باز علي(ع) سکوت کرد و آيه را گوش داد. وقتي او تمام کرد نماز را ادامه داد. بار سوم و يا چهارم که او شروع کرد، ديگر علي(ع) اعتنا نکرد و اين آيه را خواند: «فاصبر انّ وعد الله حق و لا يستخفنّک الذين لا يوقنون».[14] آن گاه نمازش را ادامه داد. بدين ترتيب، خوارج تا دست به فتنه نزده بودند، علي(ع) با آنها مدارا مي کرد، اما آنها کارشان به جايي کشيد که علي(ع) را وادار کردند در مقابلشان اردو بزند؛ با اين توضيح که خوارج مي گفتند: حال که علي کافر شده است راهي جز قيام عليه او نيست. نتيجتاً ياغيانه در بيرون شهر خيمه زده، مي گفتند: ديگران مسلمان نيستند و ما نمي توانيم از آنها زن بگيريم و به آنها زن بدهيم. ذبايح آنها (گوشتي که ذبح مي کنند) حرام است و بالاتر اينکه، کشتن زنان و اطفال آنها جايز است. پس از آن شروع به غارت و کشتار کردند. وضع عجيبي به پا شد! از يکي از صحابه پيامبر(ص) که به همراه همسرش از نزديک آنان مي گذشت، خواستند که از علي(ع) تبري بجويد. چون او اين کار را نکرد وي را به همراه همسر باردارش کشتند و شکمشان را با نيزه دريدند. در برابر چنين رفتار وحشيانه اي علي(ع) پس از فرستادن ابن عباس و مؤثر نشدن صحبتهاي او، خود با آنان گفت وگو، کرد. در نتيجه اين گفت وگو هشت هزار نفر، از دوازده هزار نفر خوارج پشيمان شدند و مابقي که امان امام(ع) را نپذيرفتند با شمشير آن حضرت کشته شدند و کمتر از ده نفر از آنها موفق به فرار شدند که يکي از آنها عبدالرحمن ابن ملجم مرادي بود.

علي(ع) در روزهاي پايان عمر خويش در برخورد با ابن ملجم اوج انسانيت را به نمايش گذاشت. در پايان براي کوتاه شدن کلام مي گوييم که اصول بيان شده، شمه اي از شخصيت والا و الهي علي(ع) و شيوه حکومت وي بود.









  1. ابن مسعود، همان، ج2، ص358.
  2. صبحي صالح، همان، خطبه 168 و محمد بن جرير طبري، همان، ص243، ج4، ص168.
  3. ابن مسعود، همان، ج2، ص361.
  4. ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه الدينوري، الامامة و السياسة، ج1، ص90 و ابومحمد احمد بن اعثم الکوفي، الفتوح، ج2، ص468.
  5. ابومحمد احمد بن اعثم الکوفي، همان، ج2، ص472.
  6. محمد بن محمد بن نعمان بغدادي (شيخ مفيد)، همان، ص336.
  7. ابن مسعود، همان، ج2، ص361.
  8. عبدالفتاح عبدالمقصود، همان، ج3، ص.
  9. ابن قتيبه دينوري، همان، ج1، ص111.
  10. ر.ک: همان، ص121.
  11. صبحي صالح، همان، نامه 14، ص373.
  12. زمر (39)، آيه 65.
  13. اعراف (7)، آيه 204.
  14. روم (30)، آيه 60.