واقع نگري در برخورد با مخالفان و دشمنان















واقع نگري در برخورد با مخالفان و دشمنان



حق گرايي و پايداري بر اصول منافاتي با در نظر گرفتن شرايط و وضعيت اجتماعي ندارد. مهم آن است که توجه به شرايط و اوضاع اجتماعي نبايد بدان حد باشد که انسان را به مصالحه بر سر اصول و حقايق وا دارد. از ويژگيهاي برجسته حيات سياسي حکومت علوي آن است که در چارچوبه ارزشها و حقايق و بر اساس مصالح، به انتخاب بهترين گزينه اقدام مي نمود و در اين جهت به شرايط و اوضاع جامعه توجه کامل داشته است. مواردي براي نمونه بيان مي شود:

الف) علي(ع) پس از بيعت مردم و عهده دار شدن قدرت، معاويه را براي حکومت شامات شايسته نمي دانست. عبدالله بن بجلي را که براي اين مسؤوليت شايستگي داشت، به جاي او در نظر گرفت و به شام فرستاد. اصحابش با اطلاعاتي که از اصرار معاويه براي ماندن بر اريکه قدرت داشتند، به امام پيشنهاد کردند که براي جنگ با معاويه و بر سر جاي نشاندن وي، هر چه سريعتر خارج شوند. امام در پاسخ فرمودند:

«اينکه من مقدمات جنگ را با اهل شام فراهم کنم، در حالي که جرير را هم به آنجا فرستاده ام، بستن باب مسالمت به روي آنان است. ممکن است آنها بيعت با عبدالله را اراده کنند و با خروج ما به جنگ، نبايد آنان را از اين خير منصرف کرد.»[1] .

بنابراين تعهد و اصرار بر اصول نبايد مانع از توجه به واقعيات و شرايط شود. حضرت اولاً، براي آنکه حجت را بر دشمن تمام نمايد و به احتمال تسليم شدن دشمنان توجه کند، جنگ با دشمن را به تأخير انداخت و ثانياً، ارسال کارگزار براي وادار کردن معاويه به تسليم با تهيه مقدمات جنگ منافات دارد (يعني تهيه مقدمات جنگ با مذاکره و گفت و گو منافات دارد)، پيشنهاد اصحاب خود براي جنگ را رد کرد.

ب) معاويه در جنگ صفين براي رهايي از شکست (با پيشنهاد عمروعاص) قرآنها را بر فراز نيزه ها کرد و از حکميت قرآن سخن مي گفت. عده اي از سپاهيان ساده انديش امام(ع) فريب اين حيله را خوردند و شمشيرهاي خويش را بالا برده، شعارِ «لا حکم الّا لله» سر دادند.[2] اينان (که بعداً خوارج ناميده شدند) در برابر امام ايستادند و به امام گفتند: بايد حکميت را بپذيري، در غير اين صورت تو را به قتل خواهيم رساند، همان گونه که عثمان را به قتل رسانديم. اين ماجرا در حالي صورت مي گرفت که مالک اشتر به کنار خيمه گاه معاويه رسيده بود[3] و اندک فرصتي، ريشه تباهي را مي کند. خوارج به امام مي گفتند: به مالک دستور بده، برگردد و گرنه تو را خواهيم کشت.[4] امام به مالک پيام رساند که برگردد، ولي مالک که از توطئه خبر نداشت، مقاومت کرد و پيام فرستاد: اندکي فرصت دهيد؛ اکنون زماني نيست که مرا از موقعيتي که دارم، خارج کنيد؛ به مقدار دوشيدن يک شتر فرصت دهيد![5] دوباره پيک امام رسيد که مالک، بايد برگردي. مالک که احساس کرد اتفاق مهمي افتاده، شايد جان امام در خطر باشد، برگشت.

اين برخورد امام(ع) با عده اي از سپاهيان ساده انديش، نشانگر عمق موقعيت شناسي حضرت است. خود امام به عده اي از يارانش که از پذيرش پيشنهاد داوري و حکميت تعجب کردند، فرمودند: «کنتُ امس اميراً، فاصبحتُ اليوم مأموراً»؛ ديروز فرمانده بودم، ليک امروز (که برخي ياران ساده انديشم (يعني خوارج) اصرار بر پذيرش حکميت دارند) فرمانبر شده ام.[6] نمونه ديگري از درک شرايط، پذيرش حکميت ابوموسي اشعري بود، در حالي که امام قصد داشت عبدالله بن عباس را (که فردي زيرک بود) پيشنهاد کند، ولي باز اصرار و تهديد خوارج، امام را به پذيرش حکميت ابوموسي وادار ساخت.[7] .









  1. صبحي صالح، همان، خطبه 43، ص84.
  2. ابوالفضل نصر بن مزاحم المنقري، وقعة صفين، تحقيق و شرح عبدالسلام محمدهارون، ص481 و احمد بن ابي يعقوب بن جعفر بن واضح اليعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص88.
  3. ابوجعفر محمد بن جرير الطبري، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، تاريخ الرسل و الملوک (تاريخ الطبري)، ج4، ص34 و احمد بن ابي يعقوب، همان، ج2، ص88.
  4. احمد بن ابي يعقوب، همان، ج2، ص491.
  5. محمد بن جرير طبري، همان، ج4، ص314.
  6. احمد بن ابي يعقوب، همان، ج2، ص484.
  7. ابوالحسن علي بن الحسن المسعودي، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج2، ص391 و 392.