نجات يك دوشيزه











نجات يک دوشيزه



در زمان حکومت حضرت علي عليه السلام در يکي از روزها که مردم در محکمه عدالت حضرتش اجتماع کرده بودند ناگهان ده نفر جوان مسلح، زن جواني را احاطه کرده بودند و به محضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند،

جوانان که بر صورت نقابي داشتند، نقاب ها را برداشتند و شرط تحيت و احترام را به جا آوردند و جالب توجّه اين که اين جوانان همه شبيه يکديگر و دختري که همراهشان بود شباهت کامل به آنان داشت،

در اين ميان که همه در شگفتي ماندند.

جواني که از همه بزرگتر بود به سخن آمد و گفت:

يا اميرالمؤمنين! ما همگي فرزندان يک پدر و مادريم.

و به سوي دختر جوان اشاره کرد و گفت:

(واين زن) تنها خواهر ماست که او را چون جان عزيز مي داشتيم و از بيم آن که مبادا شوهرش دهيم و قدرش را نشناسد او را به همسري نداديم، و اين راز را با او در ميان نهاديم که ما همگي در راه تأمين رفاه تو کوشش خواهيم کرد و هرچه خدا به ما دهد در پاي تو مي ريزيم به شرط آن که ازدواج نکني،

خواهر ما به خواش ما تن داد و شوهر نکرد، اما پس از مدّتي پيمان خود را از ياد برد و راه خيانت را پيشه کرد و امروز که مي بينيد از راه نامشروع آبستن شده است و آبروي ما را در ميان قوم و قبيله مان برده است، که چند تن از برادران قصد قتل او را داشتند تا لکه ننگي که به دامنشان آمده با خون گلويش شستشو کنند، ولي من و چند تن از برادران ديگر آنها را از اجراي اين تصميم بازداشتيم و صلاح ديديم ماجراي خود را به محضر شما عرضه داريم و علاج اين مشکل را از رأي حکيم و فکر قويم شما بخواهيم.

امّا آن دختر که به ظاهر حامله بود هر گناهي را انکار مي کرد و از اين اتّفاقي که برايش پيش آمده بود، اظهار بي اطّلاعي مي کرد.

امام علي عليه السلام فرمان داد تا قابله محل را خبر کنند.

قابله آمد، حضرت به او فرمود تا زن جوان را به خلوت ببرد و مقداري لَجَن و خزه تازه در طشتي بزرگ بريزد وآن دختر را بر روي طشت بنشاند، و نتيجه آزمايش خود را به آن حضرت اطّلاع دهد.

قابله، فرمان اميرالمؤمنين عليه السلام را به کار بست و پس از انجام آن آزمايش، عرض کرد:

من اين کار را کردم، پس از چند لحظه خون و خونابه اي در ميان طشت جاري شد و بعد از آن ديدم زالوي بزرگي از رَحِم دختر به درون طشت آمد و به دنبال آن نيز مقداري خون و خونابه فرو ريخت و برآمدگي شکم دختر به حال طبيعي برگشت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

راز کار اين دوشيزه پاکدامن آن است که نوبتي پس از دوران حيض براي غسل به چشمه اي رفته و براي شستشوي خود در ميان چشمه نشسته بود که در آنجا زالويي در رَحِم او وارد شده و از خون درونش تعذيه مي کرد تا شکم او را به صورت زن حامله در آورده است، و اکنون که بوي «لَجَن» و «خَزه» تازه به آن زالو رسيد از رَحِم سرازير شده و به درون طشت آمد، و بدانيد که اين راز از اسرار و علومي است که پيغمبر خداصلي الله عليه وآله وسلم به من آموخته است.[1] .









  1. عدالت و قضا در اسلام، ص263 - و حديقة الشيعه، ص396 - و خلاصة الاخبار، ص287.