اگرهاي داوري
اگر همه انسان ها با روح حق گرائي و خويش به حقيقت مي پيوستند و همه جا با حق، و براي حق، و در راه حق تلاش مي کردند، و به حق خويش قانع مي شدند. اگر همه انسان ها با جان عدالت خواه خود براي اجراي عدالت مي کوشيدند، عدالت را در همه جوانب آن مي شناختند. و عدالت جو، و عدالت خو، بودند. اگر همه انسان ها به يکديگر احترام مي گذاشتند و در احترام متقابل، براي حقوق فردي و اجتماعي يکديگر ارزش قائل شده و به حريم حقوقي ديگران تجاوز نمي کردند. اگر انسان ها با ارزش هاي اخلاقي تربيت مي شدند و با ارزش ها زندگي مي کردند، و براي انسان ها و انسانيّت ارزش قائل مي شدند. اگر روح تجاوز طلبي، برتري جوئي، امتياز خواهي، در بشريّت ريشه کن مي شد. اگر غرائز حيواني انسان ها چونان شهوت و خشم و غضب و قدرت طلبي تعديل مي گرديد. اگر همه انسان ها به وظائف خود آشنا بودند. اگر همه انسان ها تنها خدا را مي پرستند، خداشناس و خداترس بودند و همه جا خدا را مي ديدند و از سرانجام زشتي ها و اعمال نادرست مي ترسيدند. روح تجاوز طلبي، ستيزه جوئي، برتري طلبي، غارتگري، جنگ طلبي، کينه توزي و انتقام از ميان برداشته مي شد و همه فرشته خو مي شدند. ديگر نيازي به مبحث قضا و داوري نبود. ديگر نيازي به محاکم قضائي نداشتيم که نيکو سرودند: بهشت آنجاست آزاري نباشد امّا هزاران افسوس که بسياري در پرتو تعاليم پيامبران آسماني تربيت نشدند خودسازي نکردند. و نتوانستند عرائز حيواني سرکش خود را کنترل و تعديل کنند. و با انواع روش ها و شيوه هاي دروغين و شيطاني در فکر فريب دادن انسان ها هستند، به ديگران ستم مي کنند، و با انواع حيله ها و نيرنگ ها به حريم اجتماعي و اقتصادي ديگران تجاوز مي کنند. همه چيز را براي خود مي خواهند، و براي رسيدن به مقاصد شوم خود در حق همه کس جَفا مي کنند، ارزش ها را ناديده مي انگارند. اينجاست که مسئله قضا و داوري مطرح مي شود و يک ضرورت اجتماعي است.
اگر همه انسان ها بر أساس فطرت خداجوي خويش، راه کمال و تکامل را تداوم مي دادند.
کسي را با کسي کاري نباشد