قطع دست غلام سياه











قطع دست غلام سياه



«اصبغ بن نباته» نقل مي کند که:

روزي در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام بودم که بين مردم حکومت مي کرد.

ناگهان جماعتي بر آن حضرت وارد شدند و غلام سياهي را دست بسته آوردند

گفتند:

يا اميرالمؤمنين اين غلام دزدي کرده است، مجازاتش کن.

حضرت فرمود:

اي غلام آيا تو دزدي کردي؟

عرض کرد: آري، يا اميرالمؤمنين.

حضرت علي عليه السلام فرمود:

مادرت به عزاي تو بنشيند، اگر براي مرتبه دوم اقرار کني، دست تو را قطع مي کنم.

غلام گفت:

دزدي کردم.

حضرت علي عليه السلام فرمود:

حکم خدا را درباره او جاري کنيد.

و آنگاه انگشتان او را قطع کردند.

غلام انگشتان قطع شده خود را به دست چپ گرفت که خون از او جاري بود.

ابن کوّاي يشکري او را ديد و گفت:

چه کسي دست تو را قطع کرد؟

غلام گفت:

(قَطَعَ يَميني سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ قَائِدُ الْغُرّ الُْمحَجَّلين وَ اَوْلَي النَّاسِ بِا الْمُؤْمِنين، عَلِيِّ بْنِ اِبي طالِب اِمَامُ الْمَهْدِي وَ زَوْجُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ بِنْتَ مُحِمَّدِ الْمُصْطَفي اَبُوالْحَسَنِ الُْمجْتَبي وَ اَبُوالْحَسَنِ الْمُرْتَضي...)

«دست مرا رهبر مردان و زنان و سزاوارتر از مؤمنان به خودشان، علي بن ابيطالب پيشواي هدايت کننده و شوهر فاطمه زهراعليها السلام دختر محمد مصطفي صلي الله عليه وآله وسلم و پدر حسن و حسين قطع کرد.»

ابن کوّا گفت:

بسيار عجب است او دست ترا قطع کرده و تو او را ستايش مي گوئي؟

غلام گفت:

دست مرا به حق قطع کرده چرا او را ثنا نگويم و حال آنکه محبت او در پوست و گوشت و خون من آميخته شده است.

به خدا قسم دست مرا قطع نکرد مگر بحق که خداوند متعال آنرا بر من روا داشته است.

ابن کوّا بر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد و آنچه بين او و غلام گذشته بود را شرح داد.

حضرت فرمود:

ما را دوستاني است که اگر آنها را با شمشير پاره پاره کنيم محبت ما در دل هاي آنها زيادتر مي شود،

و ما را دشمناني است که هرچه بر آنها خدمت کنيم دشمني آنها زيادتر مي شود.

سپس به امام حسن عليه السلام فرمود:

برو، اين غلام سياه را بياور.

وقتي حاضر شد، حضرت فرمود:

اي غلام من دست تو را قطع کردم و تو مرا مدح و ثنا مي گويي.

غلام عرض کرد:

چرا شما را ثنا نکنم و حال آن که پوست و گوشت و خون من به محبّت شما آميخته است و شما دست مرا به حق قطع نمودي و مرا از عذاب آخرت نجات دادي.

آن حضرت فرمود:

دست خود را نزديک من آر.

آن حضرت دست بريده را به جاي خود گذارد و رداي خود را به روي او کشيد، پس برخاست و دو رکعت نماز به جاي آورد و دعائي قرائت فرمود.

چون عبا را عقب زد، ديديم دست آن غلام مثل اوّل صحيح و سالم شده است.

غلام از جا برخاست و گفت:

(آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولُهُ وَ لِعَلِيٍّ اَلَّذي رَدَّ الْيَدَ الْمَقْطُوعَةَ بَعْدَ تَخْلِيَتِهَا مِنَ الزّنَدِ)

«ايمان آوردم به خداوند و به رسالت محمدصلي الله عليه وآله وسلم و ايمان آوردم به امامت علي عليه السلام که انگشتان قطع شده را به جاي خود بازگرداند.»

پس روي قدم هاي آن حضرت افتاد و گفت:

بِاَبي اَنْتَ وَ اُمِّي

«پدر و مادرم فداي تو، يا علي»[1] .









  1. بحارالانور مرحوم مجلسي.