اخلاق و سياست در قرون وسطي















اخلاق و سياست در قرون وسطي



در تاريخ انديشه سياسي غرب ، قرون وسطي که بيش از ده قرن را در خود جاي مي دهد ، حائز اهميت است. چرا که آغاز آن مصادف است با انحطاط اخلاقي و بحران معنوي ناشي از تعارض دين و سياست يا کليسا و حکومت ، و پايان آن زماني است که ماکياولي در عرصه تاريخ انديشه ظهور نموده و بنيان انديشه و اخلاق سياسي را دگرگون ساخت. ويژگي عمده اين دوران هژموني کليسا و تکريم بيش از حد قدرت بر مبناي تعاليم مسيحيت و نظرات ارسطو مي باشد.[1] .

در حقيقت در اين دوره همه چيز متأثر از کليسا و آموزه هاي مسيحيت بود. و قدرت سياسي در دست اسقف ها و کليساها قرار داشت و آنها خود را صاحب اختيار تام مي دانستند و مدعي اعمال سلطه بر دولت بودند. در واقع دولت آلت اجراي مقاصد مذهبي بود. لذا دو پديده اخلاق و سياست آن چنان در هم آميخته شدند که قابل تفکيک نبودند. عمده ترين متفکر اين دوران «آگوستين» است که بر اين باور است که دستگاه حکومت تا مادامي مشروعيت دارد که منافع و اهداف اخلاقي افراد يک جامعه را تأمين کند و مردم صاحب حکومت عدل باشند.[2] .

از ميان ديگر چهره هاي اخلاقي تفکر سياسي قرون وسطي «توماس آکويناس» است که در اثر معروف به «کتاب خداشناسي» مباحثي راجع به سياست و اخلاق و مسائل اجتماعي مطرح نموده است. وي نيز به اهميت نقش اخلاق در زندگي سياسي پي برده و توصيه هايي را بيان مي دارد.









  1. گائتانوموسکا وگاستون بوتو ، پيشين ، ص86.
  2. کارل ياسپرس ، «آگوستين» ، ترجمه محمد حسن لطفي ، تهران ، انتشارات خوارزمي ، 1372 ، ص15.