اخلاق و سياست در يونان باستان















اخلاق و سياست در يونان باستان



در يک بينش کلي راجع به يونان باستان مي توان گفت: خداوندان انديشه سياسي آن عصر ، سياست را بر پايه اخلاق بنا کردند ، براي نمونه سقراط بر اين باور بود که دانش سياسي بايد مقدم بر هر چيز ، مردم را با وظايف اخلاقي خود آشنا سازد. شاگرد وي افلاطون در کتاب «جمهوريت» حکومت ها را با معيار اخلاقيات محک مي زند. افلاطون معتقد است هدف حکمران بايد معطوف به خوشبختي و سلامت اخلاقي جامعه باشد و از نظر او سعادت به نحو آشکاري با اخلاق بستگي دارد.[1] و ارسطو نيز به تبع استاد خود در کتاب اخلاق نيکوماخوس ، اخلاق را به عنوان مدخلي بر سياست قرار مي دهد و پيوند ميان اين دو مقوله بستر تفکر فلسفي او را شکل مي دهد. ارسطو ، اداره شهر را مبتني بر اخلاق دانسته و عمل مطابق عقل را مبناي عمل اخلاقي مي داند. به عبارت ديگر در بينش ارسطويي موضوع اخلاق تصميم عقلاني درباره اموري است که به ما بستگي داشته و ما قادر به تحقيق آن هستيم.[2] در انديشه ارسطو ، سعادت تنها در زندگي مدني تحقق يافته و اين زندگي جز با عمل به فضيلت که موضوع بحث اخلاق است قابل وصول نيست. لذا مفهوم سعادت از مجراي اخلاق و در عرصه مطلوب ترين نظام سياسي مطرح مي شود. بنابراين وي جامعه اي را سياسي مي داند که اخلاقي باشد. تعبير وي چنين است: «جامعه سياسي بايد فضيلت را پاس بدارد»[3] در نتيجه ذهن متفکران و فلاسفه باستان معطوف به اين عرصه از انديشه بوده و آنان دنبال چاره جويي و ارائه الگوي نظري در اين باره بودند.









  1. کائتانو موسکا و گاستون بوتو «تاريخ عقايد و مکتب هاي سياسي از عهد باستان تا امروز» ، ترجمه حسين شهيدزاده ، تهران انتشارات مرواريد ، 1370 ، ص51.
  2. ارسطو ، «اخلاق نيکوماخوس» ، ترجمه محمد حسن لطفي ، تهران ، نشر طرح نو ، 1378 ، ص70.
  3. ارسطو ، «سياست» ، ترجمه دکتر حميد عنايت ، تهران ، انتشارات خوارزمي ، 1364 ، ص124.