مقدمه















مقدمه



طرح موضوع

اخلاق و سياست از مهم ترين مقولاتي است که بشر همواره در مسير زندگي اش به آن محتاج بوده است. با کمي تعمق و غور در تاريخ بشر روشن مي گردد که در ادوار مختلف ، فرمانروايان و حاکمان با اين دو مقوله حياتي به گونه اي متفاوت برخورد نموده اند به گونه اي که پيامدهاي آن جامعه را تحت تأثير خود قرار داده است.

برخي از آنها بين اين دو مقوله تفکيک قائل شده و سياست منهاي اخلاق را سرلوحه تصيمات خويش قرار داده اند و هيچ گونه رابطه اي بين آنها قائل نيستند. در مقابل ديدگاه ديگري است که قائل به تلفيق اين دو مقوله و برقراري رابطه عميق بين آنها است و سعادت جامعه را در گرو اخلاقي بودن سياست هاي آن جامعه تلقي نموده اند.

در بخش اول در مبحثي تحت عنوان چارچوب نظري به بررسي گفتمان هاي مختلف ، در موضوع اخلاق و سياست و رابطه آن دو در مکاتب و ديدگاه هاي انديشمندان و فلاسفه سياسي خواهيم پرداخت.

اهميت موضوع از آن رو قابل توجه است که درک ديدگاه امام علي عليه السلام از رابطه بين دين و سياست ، براي کساني که خود را پيرو محض آن حضرت مي دانند و او را الگوي کامل و تمام عيار «انسانِ اسلام» مي شمارند رهيافتي زنده و واقعي در عرصه زندگي سياسي نشان مي دهد.

بررسي جايگاه و نقش اخلاق در سياست و تعامل اين دو با يکديگر يکي از دغدغه هاي اصلي فلاسفه سياسي و صاحبان انديشه در طول تاريخ بوده است. براي نمونه پيشگامان انديشه سياسي در يونان باستان ، سياست را بر پايه اخلاق استوار کردند. سقراط معتقد بود که دانش سياسي بايد مقدم بر هر چيز ، مردم را با وظايف اخلاقي خود آشنا سازد. افلاطون نيز در کتاب جمهوريت ، حکومت ها را با معيار اخلاقيات محک مي زند و در نگاه ارسطو سياست وسيله اي براي نيل به سعادت و زندگي اخلاقي است. لذا ارسطو در کتاب اخلاق نيکو ماخوس ، اخلاق را به عنوان مدخلي بر سياست مي شناسد و پيوند ميان اين دو مفهوم ، زيربناي تفکر فلسفي او را تشکيل مي دهد. چه او سياست را دانش برتر و غايت آن را خير انسان تلقي مي کند يعني همان چيزي که علم اخلاق در پي آن است. در آيين هاي بودايي ، يهودي ، مسيحي و اسلام ، رستگاري و نوع بشر از مسير عمل به فضيلت ها و تعاليم اخلاقي ، محور حرکت انسان را تشکيل مي دهد.

اين موضوع ، اذهان متفکران دوره هاي متفاوت در غرب و شرق را به خود مشغول داشته است. کوتاه سخن اين که تمام حکما ، متکلمان و انديشه ورزان در سراسر حيات بشر هر کدام به زبان و شيوه اي ، اخلاق و پيوند آن با سعادت و رستگاري انسان را مورد توجه قرار داده اند. به همين لحاظ تاريخ انديشه سياسي در واقع کوششي است براي تبيين سير تطور و تحول انديشه ورزي و نظريه پردازي در خصوص کم و کيف رابطه ميان اخلاق و سياست و تشخيص شرايطي که يکي بر ديگري چيرگي يافته است.

بنابراين ، لازم است قبل از پرداختن به بينش امام علي در اين موضوع ، مختصرا ديدگاه هاي پيشگامان انديشه سياسي مورد کاوش قرار گيرد ، تا از يک سو چارچوب مفهومي مناسبي براي تحقيق ارائه و از سوي ديگر تفوق و برجستگي هاي ديدگاه امام علي عليه السلام بر ساير نگرش ها آشکار گردد. و هم چنين روشن گردد که با توجه به ويژگي هاي خاص جامعه ما ، تنها الگوي ارائه شده از جانب امام علي عليه السلام مي تواند موجب سعادت و رستگاري فرد و جامعه گردد.

پايه اصلي اخلاق در بينش امام علي عليه السلام آموزه هاي وحياني و تعاليم اسلامي است. در انديشه اسلامي ريشه اخلاق ، مذهب بوده و بايد و نبايدها را دين مشخص مي کند اما در انديشه سياسي غرب اخلاق بيش تر متکي بر عرف ، تاريخ و فرهنگ مي باشد و کم تر از حوزه دين سيراب مي شود. حتي برخي از متفکران پست مدرن غربي ، اخلاق را دست ساز بشر تلقي مي کنند. روشن است در جامعه ديني ايران ، الگوهاي غربي نمي تواند پاسخ گوي نيازهاي معنوي انسان باشد.