بخش 08











بخش 08



کمتر کسي است که تاريخ صدر اسلام را خوانده باشد و آنچه را در سقيفه گذشت نداند. سران گروه بي آنکه توجه کنند دو ماه پيش رسول خدا به آنان چه گفت، هر يک قوم خود را براي رهبري مسلمانان شايسته تر از ديگري مي دانست. اينان چه مي خواستند؟ غم مسلماني داشتند، يا رتبت و جاه را آرزو مي کردند؟ در پي اجراي سنت بودند يا تأسيس بدعت؟ آنان همگان نزد پروردگار رفته اند. بهتر است درباره شان سخني نگوييم و داوريشان را به خدا واگذاريم. اما چنانکه نوشته ام پس از بيست و سه سال کوشش پيغمبر و پس از ده ها آيه قرآن که مردم را به پيشه ساختن تقوي و پرهيز از بازگشت به جاهليت مي خواند، آن جمع حکومت را بيش از دين ارج نهادند. و گرنه بايد نخست به تجهيز رسول خدا بپردازند سپس بر طبق گفته او آن کس را که شايسته است به رهبري بگزينند. کار آن روز حاضران در سقيفه نشان داد قبيله گرايي همچنان زنده است و اسلام روي پوش موقتي بود که بر روي آن کشيده شد.

آنچه مسلم است اينکه تيره اي يا تيره هايي از قريش نمي خواستند چراغي که در خاندان هاشم روشن شده همچنان افروخته بماند. کردند آنچه کردند و در اينجا به تکرار آن داستان غم انگيز نمي پردازم. کار تعيين خليفه پايان يافت و بايد خاطرها از جانب علي و خاندان پيغمبر آسوده شود. در آن روز بر علي چه گذشت؟... حقيقت را خدا مي داندو اندکي از بسيار آن را در کتاب هاي تاريخ، سيره و کلام مي توان ديد. نيز فصلي در اين باره در کتاب زندگاني فاطمه زهرا (س) نوشته ام. چون در اين نوشته کوشش من اين است که تا بتوانم از زبان علي (ع) بنويسم، سطري چند از نامه اي را که پاسخ او به نامه معاويه است مي آورم. از نامه معاويه و از پاسخي که علي (ع) بدو داده است مي توان دانست چگونه از او بيعت گرفته اند.

«گفتي مرا چون شتري بيني مهار کرده مي راندند تا بيعت کنم، به خدا که خواستي نکوهش کني ستودي، و رسوا سازي و خود را رسوا نمودي. مسلمان را چه نقصان که مظلوم باشد، و در دين خود بي گمان يقينش استوار و از دودلي به کنار. اين حجت که آوردم براي جز تو خواندم. ليکن از آن آنچه به خاطر رسيد بر زبان راندم.»[1] .

آيا در آن روز دنياجويان با علي رفتاري گستاخانه کرده اند؟ اگر نکرده بودند معاويه در نامه خود نمي نوشت و علي (ع) پاسخ او را نمي داد. آري «آن روز که آزمايش به ميان آيد دين داران اندک خواهند بود.»[2] .

گردآمدگان در سقيفه کار خود را پايان دادند. روايات تا حدي ناهماهنگ است. در نامه معاويه آمده که تو را کشان کشان براي بيعت بردند. از سوي ديگر در اسناد ديديم علي (ع) شستن پيغمبر را بعهده داشت. آيا جنازه پيغمبر همچنان در خانه مانده و علي را به زور به مسجد بردند و از او بيعت گرفتند؟ اين شتاب ديگر چرا؟ علي و بني هاشم آمادگي رزمي نداشتند تا بخواهند با خليفه تازه درافتند. چرا به آنان فرصت ندادند تا از کار به خاک سپردن پيغمبر فارغ شوند؟ و از آن شگفت تر، مسلمانان چرا خاموش ايستادند تا علي را با چنان حالت به مسجد ببرند؟ چرا گرد او را نگرفتند؟ آيا زر و زوري در ميان بود؟ آري و اگر زر اندک بود زور نيروي فراواني داشت، نه زور يک دو تن. چنانکه نوشتم جز خاندان هاشم و تني چند، کسي با علي روي موافق نشان نمي داد واگر به زبان موافق بود به رفتار خلاف آن مي نمود. علي (ع) در اين باره چنين مي گويد:

«نگريستم و ديدم مرا ياري نيست و جز کسانم مددکاري نيست. دريغ آمدم آنان دست به ياريم گشايند، مبادا به کام مرگ درآيند. ناچار خار غم در ديده شکسته، نفس در سينه و گلو بسته از حق خود چشم پوشيدم و شربت تلخ شکيبايي نوشيدم.»[3] .

علي (ع) و چند تن از فرزندان هاشم که گرد جنازه پيغمبر بودند سرانجام کار شستن و کفن کردن او را پايان دادند.

ابن هشام نوشته است: «علي و عباس و فضل و قثم پسران او و اسامة و شقران خادمان رسول شستن و کفن کردن او را عهده دار شدند.»[4] گويا کار شستن را علي (ع) عهده دار بود و آن چند تن وي را ياري مي کردند. علي (ع) هنگام شستن پيکر پاک رسول خدا (ص) چنين گفت:

«پدر و مادرم فدايت باد، با مرگ تو رشته اي بريد که در مرگ جز تو کس چنان نديد. پايان يافتن دعوت پيغمبران و بريدن خبرهاي آسمان. مرگت مصيبت زدگان را به شکيبايي واداشت، و همگان را در سوگي يکسان گذاشت. و اگر نه اين است که به شکيبايي امر فرمودي و از بيتابي نهي نمودي، اشک ديده را با گريستن بر تو به پايان مي رسانديم و درد همچنان بي درمان مي ماند و رنج و اندوه هم سوگند جان. و اين زاري و بيقراري در فقدان تو اندک است، ليکن مرگ را باز نتوان گرداند، و نه کس را از آن توان رهاند پدر و مادرم فدايت، ما را در پيشگاه پروردگارت به ياد آر و در خاطر خود نگاهدار.»[5] .

ابوبکر به خلافت گزيده شد. دنياطلبان علي را واگذاردند، و از گرد او پراکنده شدند. در آن روز تنها کسي که مي توانست به دفاع از سنت رسول برخيزد، دختر پيغمبر بود وتنها جايي که دادخواست در آنجا مطرح مي شد مسجد مسلمانان.

دختر پيغمبر به مسجد آمد خطبه اي سراسر موعظت، حق طلبي و ارشاد بر آن مردم خواند. متن و ترجمه اين خطبه را از روي اسناد دست اول در کتاب زندگاني آن بانوي بزرگوار آورده ام.[6] در اينجا سطري چند از آن را که مناسب مقام است مي نويسم:

«چون خداي تعالي همسايگي پيمبران را براي رسول خويش گزيد، دورويي آشکار شد و کالاي دين بي خريدار. هر گمراهي دعويدار، و هر گمنامي سالار، و هر ياوه گويي در کوي و برزن در پي گرمي بازار. شيطان از کمينگاه خود سر برآورد، و شما را به خود دعوت کرد، و ديد چه زود سخنش را شنيديد و سبک در پي او دويديد. و در دام فريبش خزيديد، و به آواز او رقصيديد. هنوز دو روزي از مرگ پيغمبرتان نگذشته و سوز سينه ما خاموش نگشته، آنچه نبايست، کرديد و آنچه از آنتان نبود، برديد و بدعتي بزرگ پديد آورديد. به گمان خود خواستيد فتنه برنخيزد و خوني نريزد اما در آتش فتنه افتاديد و آنچه کشتيد به باد داديد.»

در آن مجلس که نيمي مجذوب و نيمي مرعوب بودند، اين سخنان آتشين که از دلي داغدار، حق طلب و سنت دوست برمي خاست چه اثري نهاد؟ خدا مي داند.

در سندهاي دست اول جز اشارات مبهم نمي بينيم. آن اندازه روشن است که اساس گفته او را ناديده گرفته، سخن را به ميراث کشاندند. حالي که او آن خطبه را براي گرفتن چند اصله خرما و چند من گندم نخواند. خانداني که از گلوي خود مي برند و گرسنگان را سير مي کنند، براي شکم فرزندانشان اشک نمي ريزند. آنچه او مي خواست زنده نگاهداشتن سنت بود و بر پا بودن عدالت. مي ترسيد جاهليت که زير پوشش مساوات اسلام خفته است سربرآورد و مفاخرت هاي قبيله اي از نو زنده گردد. امروز بني تيم پيش افتاد، فردا نوبت به بني عدي برسد و از آن پس به خاندان اميه و ابوسفيان که تا نيرو داشتند با اسلام جنگيدند و چون راهي ديگر پيش پاي خود نديدند به دل نه، که به زبان مسلمان شدند.

دختر پيغمبر سخناني ديگر نيز با زناني که به بيمارپرسي آمده بودند گفت. سخناني که از آينده نزديک خبر مي داد و از بدعت ها که در دين پديد مي گردد و از اسلام که فراموش مي شود و از جاهليت ديرين که روي کار مي آيد:

«واي بر آنان، چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار يابد و خلافت بر پايه نبوت استوار ماند. آنجا که فرود آمد نگاه جبرئيل امين است و بر عهده علي که عالم بر امور دنيا و دين است؟ به خدا سوگند اگر پاي در ميان مي نهادند، و علي را بر کاري که پيغمبر به عهده او نهاد مي گذاردند، آسان آسان آنان را به راه راست مي برد، و حق هر يک را بدو مي سپرد. چنانکه کسي زياني نبيند و هر کس ميوه آنچه کشته است بچيند. تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سير و زبونان در پناه صولت او دلير مي گشتند.»[7] .

از رحلت رسول خدا زماني دراز نگذشت که همسر علي، زهراي اطهر در بستر بيماري افتاد و به جوار حق شتافت. کتاب هاي تاريخ و سيره کوتاهترين مدت را چهل شب و درازترين را هشت ماه نوشته اند. مرگ زهرا غمي ديگر بود که بر دل علي نشست. مرگي مظلومانه. اندکي از بسيار اين حادثه جان سوز را در کتاب زندگاني فاطمه زهرا (س) نوشته ام. در اينجا سخناني را که علي (ع) هنگام به خاک سپردن او گفته است مي آورم. سخناني که بيان دارنده ميزان رنج و آزردگي اوست:

«درود بر تو اي فرستاده خدا از من و دخترت که در کنارت آرميده و زودتر از ديگران به تو رسيد. اي فرستاده خدا مرگ دختر گراميت عنان شکيبايي از کفم گسلانده و توان خويشتن داريم نمانده. اما براي من که سختي جدايي تو را ديده و سنگيني مصيبتت را کشيده ام جاي تعزيت است. تو را در آنجا بالين ساختم که قبر تو بود و جان گراميت ميان سينه و گردنم از تن مفارقت نمود. همه ما از خداييم و به خدا بازمي گرديم. امانت باز گرديد و گروگان به صاحبش رسيد. کار هميشگي ام اندوه است وتيمار خواري، و شبهايم شب زنده داري. تا آنکه خدا خانه اي را که تو در آن به سر مي بري برايم گزيند. زودا دخترت تو را خبر دهد، که چسان امتت فراهم گرديدند، و بر او ستم ورزيدند. از او بپرس چنانکه شايد، و خبر گير از آنچه بايد، که ديري نگذشته و ياد تو فراموش نگشته. درود بر شما! درود آنکه بدرود گويد نه که رنجيده است و راه دوري جويد. اگر باز گردم نه از خسته جاني است و اگر بمانم نه از بدگماني است، اميدوارم بدانچه خدا شکيبايان را وعده داده است.»[8] .







  1. نهج البلاغه، نامه. 28.
  2. حسين بن علي (ع).
  3. نهج البلاغه، خطبه. 26.
  4. سيره ابن هشام، ج 4، ص. 342.
  5. نهج البلاغه، گفتار. 235.
  6. زندگاني فاطمه زهرا (س)، ص 135ـ. 126.
  7. زندگي فاطمه زهرا، ص. 151.
  8. نهج البلاغه، گفتار. 202.