بخش 06











بخش 06



در سال هشتم از هجرت مکه گشوده شد. علي (ع) بت هايي را که در خانه کعبه نهاده بودند، برانداخت و براي افکندن بت ها بر دوش پيغمبر (ص) بالا رفت. با فتح مکه قريش خواه و ناخواه تسليم شدند. پس از نبرد حنين ثقيف نيز دست از مقاومت کشيد. با مسلماني پذيرفتن اين دو خاندان بزرگ عرب، ديگر قبيله ها ايستادگي را بي نتيجه ديدند.

در روزهاي پس از فتح مکه که رسول خدا (ص) در آن شهر به سر مي برد، خالد پسر وليد را با دسته اي براي دعوت به اسلام به بيرون مکه فرستاد، اما به آنان رخصت جنگ نداد. خالد با مردم خود به سروقت بني جذيمه رفت و به آنان گفت: «سلاح ها را بيفکنند که مردم تسليم شده اند.» يکي از مردم جذيمه گفت: «اگر ما سلاح را به زمين بگذاريم ما را اسير خواهند کرد، سپس گردن خواهند زد.» اما کساني از قبيله او وي را گرفتند و کوشيدند تا سلاح خود را بيفکند. چون سلاح را نهادند خالد فرمان داد دست هاي آنان را بستند و بسياري را کشت. چون خبر به رسول خدا رسيد، گفت:

ـ «خدايا از آنچه خالد پسر وليد کرد بيزارم.» آنگاه علي را خواند و فرمود:

ـ «به سر وقت آن مردم رو! و در کار آنان بنگر و کارهايي را که به روش جاهليت رخ داده از ميان ببر.»

علي با مقداري مال که رسول خدا در اختيار او نهاده بود نزد آنان رفت. خون بهاي کشتگان را داد و غرامت مال ها را پرداخت و سرانجام از آنان پرسيد:

ـ «آيا خونبهايي نپرداخته و مالي ادا نشده داريد؟» گفتند: «نه!» ـ علي نزد رسول (ص) بازگشت. فرمود:

ـ «نيکو کردي و کاري به حق کردي.» سپس برخاست و رو به قبله دست ها را گشود و سه بار گفت:

ـ «خدايا از آنچه خالد پسر وليد کرد بيزارم.»[1] .

در سال نهم که آن را سنة الوفود[2] نام نهاده اند نمايندگان بسياري از قبيله ها به مدينه آمدند تا نشان دهند پذيراي دعوت پيغمبرند. آمدن اين نمايندگان بر پيغمبر جالب توجه است. بعضي مي گفتند پيش از آنکه کسي را به سر وقت ما بفرستي نزد تو آمده ايم و چنانکه مي بينيم در اين گفتار نوعي مفاخرت است. و نوشته اند اين آيه درباره اين مردم نازل شد:

«يمنون عليک أن أسلموا قل لا تمنوا علي اسلامکم بل الله يمن عليکم أن هديکم للايمان»[3] .

بعضي با خود خطيب و شاعر آورده بودند تا با خطيبان و شاعران رسول درافتند. اينان از پس حجره ها فرياد يا محمد برآوردند. و آيه ذيل در سرزنش اين دسته است:

ان الذين ينادونک من وراء الحجرات أکثرهم لا يعقلون.[4] .

بهر حال مي توان گفت با آمدن اين نمايندگان سراسر شبه جزيره به فرمان اسلام درآمد، اما پيداست که اسلام همه آن مردم به معني درست اين کلمه نبود. آنان گفتند مسلمانيم يعني با تو جنگ نمي کنيم تا با پذيرفتن اسلام در امان مانند، و خونشان محفوظ باشد. اما احکام اسلام را هم پذيرفتند؟ اگر پذيرفتند به دل بود يا به زبان؟ جاي ترديد است. قرآن درباره چنين مردم مي گويد:

«قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا»[5] .

بخصوص که بعضي از نمايندگان مي گفتند مسلمان مي شويم بدان شرط که زکات ندهيم. و از اين گونه شروط که هيچ کدام پذيرفتني نبود.

علي (ع) علاوه بر شرکت در غزوه ها که رسول خدا (ص) خود در آنها حاضر بود، فرماندهي چند سريه[6] را به عهده داشت. از آن جمله سريه اي است که در سال ششم هجري به سوي بني سعد به فدک روانه شد. به رسول خدا خبر دادند، بني سعد مي خواهند يهوديان خيبر را ياري دهند. پيغمبر علي (ع) را با صد تن به سر وقت آنان فرستاد. علي با مردم خود شبها راه مي رفت و روز را کمين مي کرد چون به آبي که «همج» نام داشت و ميان خيبر و فدک بود رسيد مردي را ديد و از او حال بني سعد را پرسيد. گفت: «اگر مرا امان دهيد شما را به سر وقت آنان مي برم.» چون امانش دادند وي آنان را بر سر بني سعد برد و در اين سريه غنيمت قابل ملاحظه اي به دست مسلمانان افتاد.[7] .

در سال دهم از هجرت رسول خدا (ص)، علي را به يمن فرستاد. پيش از آن خالد پسر وليد را براي مسلمان کردن آنان بدانجا فرستاده بود. اما نپذيرفته بودند. علي (ع) با نامه رسول خدا بدانجا رفت و نامه را بر مردم آن سرزمين خواند. قبيله همدان همگي در يک روز اسلام آوردند. علي داستان را براي رسول خدا (ص) نوشت و پيغمبر سه بار فرمود: «سلام بر مردم همدان باد.» سپس مردم يمن پي در پي رو به اسلام آوردند و علي به پيغمبر نامه نوشت و رسول الله شکر خداي را به جا آورد.[8] در سال دهم رسول خدا به حج رفت و احکام آن را به مردم تعليم فرمود و در خطبه معروف خود گفت:

«مردم! نمي دانم شايد سالي ديگر شما را در اينجا ببينم يا نه. از امروز خون و مال شما بر يکديگر حرام است تا آنکه خدا را ديدار کنيد.»

هنگام بازگشت از مکه در منزل جحفه (آنجا که کاروان ها از يکديگر جدا مي شوند) به امر خدا مردمان را ايستاداند و در آن مجمع علي را به جانشيني خود به آنان شناساند و فرمود:

«هر کس من مولاي اويم علي مولاي اوست.»

چنانکه نوشته شد جانشيني علي سالها پيش انجام گرفته بود، اما آن مجمع در مکه و جمع خاندان هاشم بود، و سالها از آن مي گذشت. در غدير خم آن مطلب به اطلاع عموم مسلمانان رسيد. حديث غدير آنچنان شهرت دارد که کمتر مورخي آن را نياورده است اما چون خود را برابر کاري که در سقيفه انجام شد ديده اند. تا آنجا که توانسته اند دست به تأويل هاي نادرست زده اند.







  1. سيره ابن هشام، ج 4، ص 55ـ. 53.
  2. جمع وفد است. وفد به رسولي آمدن نزد کسي است.
  3. بر تو منت مي نهند که مسلمان شدند، بگو به مسلمان شدنتان بر من منت منهيد، خدا بر شما منت مي نهد که شما را به ايمان راه نمود. (حجرات: آيه 17).
  4. آنان که تو را از پس حجره ها مي خوانند بيشتر آنان نمي دانند. (حجرات: آيه 4).
  5. عرب هاي (بياباني) گفتند ايمان آورديم، بگو ايمان نياورديد، بگوييد گردن نهاديم و هنوز ايمان در دلهاي شما در نيامده است. (حجرات: آيه 14).
  6. سريه دسته اعزامي است که از سوي رسول خدا فرستاده مي شد و خود در آن شرکت نداشت.
  7. طبقات، ج 2، بخش 1، ص. 65.
  8. کامل ابن اثير، ج 2، ص 300، و نگاه کنيد به طبقات ابن سعد، ج 2، بخش 1، ص. 122.