بخش 03











بخش 03



کساني که با تاريخ اسلام آشنايند مي دانند، در روزگاري که از آن سخن مي گوييم، در مکه نه قانوني بود که امنيت اجتماعي را نگهبان باشد، و نه ديني که مردم را از کار زشت باز دارد. قبيله ها به آئين سنتي خود زندگي مي کردند، و آنان که در مکه مي زيستند با يکديگر پيمان هايي داشتند. از جمله آنکه هيچ قبيله اي با قبيله ديگر درنيفتد. و آنجا که لازم است، بايد از يکديگر حمايت کنند. با گرويدن تدريجي مردم مکه به مسلماني، پايداري اين پيمانها مشکل گشت و قريش خطر را نزديک ديد.

جواناني از خاندان هاي گوناگون مسلمان مي شدند، در حاليکه پدرانشان بر شرک بودند، زني از تيره اي مسلمان مي شد، شوي او که از تيره ديگر بود در کفر به سر مي برد. برادري در کنار پيغمبر ايستاده بود و برادرش با پيغمبر دشمني مي کرد. نتيجه آنکه پيوندها هر روز سست تر مي گرديد و بر نگراني سران قبيله ها مي افزود.

هر چه مسلماني در خاندان ها پيشتر مي رفت، اين شکاف فراخي بيشتري مي يافت. قريش که پيرامون مکه مي زيست و قصي (پسر کلاب جد آنان) ايشان را به درون شهر مکه آورد بازرگاني مکه را در اختيار گرفته بود. کاروان آنان سالي دو بار به جنوب و شمال عربستان مي رفت و سود سرشاري نصيبشان مي گشت. معروف است که پول جاي امن مي خواهد، اما مکه اندک اندک امنيت خود را از دست مي داد. هر چه مي گذشت ثروتمندان بر زوال ثروت خويش بيشتر مي ترسيدند. چنانکه در ديگر کتابها نوشته ام قريش از اينکه محمد (ص) مردم را به خداي يگانه مي خواند بيمي نداشت، چرا که بتان را از روي اعتقاد ارزشي نمي نهاد. اما در ميان آنچه پيغمبر از زبان وحي بر مردم مي خواند آيه هايي بود که از آن مي ترسيدند، و آن را براي ثروت خود تهديدي مي ديدند؛سفارش يتيمان، سخت نگرفتن بر بردگان، پرهيز از اندوختن مال و رعايت حال عيال. ناچار براي زدودن اين خطر بتان را وسيلت ساختند، و بگوش مردم درانداختند که محمد (ص) خدايان را دشنام مي دهد. بدين رو هر روز بر نو مسلمانان سخت گرفتند و بر سخت گيري افزودند. رسول خدا به مسلمانان رخصت رفتن به حبشه را داد. سران قريش تني چند را نزد پادشاه حبشه فرستادند و از او خواستند آنان را به اين فرستادگان بسپارد. اما جعفر پسر ابوطالب در مجلس پادشاه وي را از دعوت محمد (ص) آگاه ساخت و او پس از شنيدن آيه هائي از قرآن، اسلام را ستود و توطئه قريش به نتيجه نرسيد و مهاجران همچنان نزد نجاشي ماندند. در بندان بني هاشم در شعب ابوطالب هم سودي نداشت. دشوارتر آنکه يثرب پذيره مسلماني شد. روبرو شدن با اين پيش آمد براي مردم مکه آسان نبود. اکنون جنوبيان مي خواهند سروري را از شماليان بگيرند و مشتي کشاورز و دسته اي خداوندان شتران آبکش بر قريش رياست کند. چنين کاري پذيرفتني نيست. چه بايد کرد؟ تا محمد کشته نشود اين شعله خاموش نخواهد شد. اما اگر او را بکشند بني هاشم خون خواه اويند و هر خانواده از آنها با خانواده هايي پيوند دارد، درگيري ميان قريش پديد مي آيد و آرامش به هم مي خورد. راهي ديگر بايد جست. يک دو تن نمي توانند اين گره را بگشايند، بايد در اين باره به مشورت پرداخت. سران خانواده ها در (دار الندوه) که مجلس شوراي آنان بود گرد آمدند. پس از گفتگوي بسيار که تفصيل آن در کتاب هاي سيره از جمله سيره ابن هشام[1] آمده است، همگان بر اين اقدام يک سخن شدند که از هر قبيله جواني چابک بگزينند و هر يک از آنان شمشيري برنده در دست گيرد، شب هنگام بر محمد درآيند و به يکبار شمشير خود بر او زنند تا تني خاص کشنده او نباشد. چون چنين کنند بني هاشم نمي توانند با همه قبيله ها درافتند، ناچار به خون بها گردن مي نهند.

جبرئيل رسول خدا را آگهي داد که بايد اين شب در بستر خود نخوابي. رسول خدا علي را گفت: ـ «در جاي من بخواب و به تو آسيبي نخواهد رسيد.»

علي پرسيد:

ـ «اگر من جاي تو بخوابم تو در امان خواهي ماند.»

گفت: «بلي.»

علي لبخندي بر لب آورد و سجده گذارد. آيه و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاة الله[2] درباره علي در اين حادثه نازل شد. ميبدي نويسد: «و گفته اند که اين آيت در شأن امير المؤمنين علي بن ابي طالب آمد. آنگه که مصطفي هجرت کرد و علي را بر جاي خواب خود مي خوابانيد»[3] اما بيشتر مفسران سني نزول آيه را درباره ديگران نوشته اند.

ابن هشام نوشته است: «رسول خدا (ص) بيرون آمد و مشتي خاک برداشت و بر سر آن گروه پاشيد و آيه هاي نخست تا نه سوره يس را خواند و آنان از بيرون رفتن وي آگاه نشدند. علي (ع) در مکه ماند تا امانت مردمان را که نزد پيغمبر نهاده بودند به خداوندان آن برگرداند، چرا که هر کس را امانتي بود و خواستي ضايع نشود نزد او مي نهاد.»[4] .

رسول خدا (ص) اندکي پس از آنکه به مدينه رسيد ابو واقد ليثي را با نامه اي به مکه فرستاد و از علي خواست به يثرب آيد.

علي با فاطمه دختر پيغمبر و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبير بن عبد المطلب که مورخان از آنان به فواطم تعبير مي کنند، روانه مکه شد. در ميان راه گروهي از مشرکان مکه راه را بر او گرفتند. علي (ع) با آنان درافتاد و يکي از آنان را که جناح مولاي حرب بن اميه بود از پا درآورد و مانده آنان پراکنده شدند و علي با همراهان سالم به يثرب درآمد.

چنانکه مي دانيم رسول خدا (ص) پس از پيمان سوم که در عقبه با نمايندگان يثرب بست بدان شهر رفت و مسلمانان هم رو بدانجا نهادند. مهاجراني که از مکه به يثرب رفتند از مردم شمال عربستان و از تيره عدناني بودند و مردم يثرب از جنوب و از قحطانيان. و اين دو تيره از دير زمان با يکديگر هم چشمي داشتند و هر يک ديگري را تحقير مي کرد. خود را عرب اصيل و تيره ديگر را عرب پيوسته مي خواند. اکنون که همگان مسلماني پذيرفته اند بايد با هم يکدل شوند و کدورتي را که از يکديگر دارند از دل بزدايند. رسول خدا (ص) هر يک از مهاجران را با مردي از انصار برادر ساخت و علي بن ابي طالب (ع) را برادر خود خواند. ابن هشام نوشته است: «رسول الله سيد پيغمبران و امام پرهيزگاران و فرستاده پروردگار عالميان بود. از بندگان خدا همانندي نداشت و علي بن ابي طالب برادر او بود.»[5] .







  1. ج 2، ص 92 به بعد.
  2. بقره:. 207.
  3. کشف الاسرار، ج 1، ص. 554.
  4. سيره ابن هشام، ج 2، ص. 98.
  5. سيره ابن هشام، ج 2، ص. 124.