بخش 24











بخش 24



امير مؤمنان از لشکريان خواست براي جهاد با شاميان آماده شوند، اما آنان گفتند: «تيرهاي ما به پايان رسيده، شمشيرهاي ما کند شده، نيزه هامان از کار افتاده، ما را به کوفه بازگردان تا در آنجا خود را سر و ساماني دهيم. نيز در کوفه ممکن است شمار ما افزون تر شود و بهتر بتوانيم با دشمن بجنگيم.»

طبري نوشته است گوينده اين سخنان اشعث پسر قيس بود.[1] نوشته او دور از حقيقت نيست، چرا که اشعث چنانکه اشارت شد، به نفاق رفتار مي کرد. و مي خواست رفتن علي به شام به تأخير افتد، چرا؟ گمان مي رود او با معاويه سر و سري داشت و چنانکه خواهيم نوشت، شهادت علي با توطئه وي انجام گرفت.

علي (ع) از کوتاهي آنان در کار جنگ آزرده مي شد و مي فرمود:

«ما با رسول خدا بوديم. پدران، برادران و عموهاي خود را مي کشتيم و در خون مي آلوديم، اين خويشاوندکشي ما را ناخوش نمي نمود، بلکه بر ايمانمان مي افزود که در راه راست پابرجا بوديم و در سختيها شکيبا و در جهاد با دشمن کوشا. به جانم سوگند اگر رفتار ما همانند شما بود نه ستون دين بر جا بود و نه درخت ايمان شاداب و خوش نما.»[2] اما اين سخنان و مانند آن به گوش آن مردم فرو نمي رفت. اگر کسي در خطبه هاي امير مؤمنان که براي مردم عراق خوانده است بنگرد، و آنها را بر اساس مضمون و انطباق با شرايط زمان طبقه بندي کند، مي بيند خطبه ها با ستودن عراقيان آغاز مي شود، سپس به گله، شکايت، نفرين و سرانجام به درخواست مرگ از خدا منتهي مي گردد. چرا چنين است؟ موجب آن پيش از اين نوشته شد. ناهماهنگي مردم کوفه با يکديگر و سخت نگرفتن علي با آنان. کوفيان از حاکمي چون زياد و حجاج فرمان مي بردند که بر آنان رحم نکند.

نيز چنانکه اشارت شد مردمي که در دو جنگ جمل و صفين شرکت جستند، کساني بودند که در جنگ هاي خارج از حوزه مسلماني شرکت داشتند. از غنيمت هاي جنگي بهره مي بردند، و در اين دو جنگ نصيبي نيافتند، چرا که علي به آنها مي گفت:

«بصريان يا شاميان مالهاي خود را به قانون اسلام به دست آورده اند و زنان خود را به آئين دين به خانه برده اند، کافر نيستند که شما را در مال و زنان آنان حقي باشد.»

اما دانستن حقيقت اين امر از نظر فقه اسلامي براي آنان يا لااقل براي گروهي از آنان چندان آسان نبود و طبيعي است که اندک اندک از جنگ سير شوند.

در کنار اين موجب ها دسيسه هاي معاويه را نيز نبايد از نظر دور داشت. فريفتن بعض سران خانواده ها را به وعده مال يا دادن مقام. و همين ها براي دلسرد کردن بسياري از عراقيان از علي (ع) کافي بود. اما گروهي هم بودند که تا پايان همچنانکه در آغاز بودند خود را در فرمان امام نهادند و آنچه مي گفت مي پذيرفتند، ليکن شمارشان اندک بود.

از آن سو مردم شام در فرمانبرداري از معاويه يکدل بودند و از دستور او سر نمي پيچيدند. امام در اين باره چنين مي گويد:

«بخدا دوست داشتم معاويه شما را چون دينار و درهم با من سودا کند. ده تن از شما را بگيرد و يک تن از مردم خود را به من دهد! مردم کوفه! گرفتار شما شده ام که سه چيز داريد و دو چيز نداريد. کرانيد با گوشهاي شنوا، گنگانيد با زبانهاي گويا، کورانيد با چشمهاي بينا، نه آزادگانيد در روز جنگ و نه به هنگام بلا برادران يکرنگ.»[3] .

و باز در مقايسه اصحاب خود با پيروان معاويه مي فرمايد:

«آنان بر باطل خود فراهمند و شما در حق خود پراکنده و پريش، شما امام خود را در حق نافرماني مي کنيد و آنان در باطل پيرو امام خويش. آنان با حاکم خود کار به امانت مي کنند و شما کار به خيانت. آنان در شهرهاي خود درستکارند و شما فاسد و بدکردار.»[4] .

چون عمرو، ابوموسي را فريب داد، تا علي (ع) را از خلافت خلع کرد و معاويه را براي خلافت معين ساخت، معاويه دانست هنگام دست اندازي به عراق نزديک شده است. اما نخست بايد بيم خود را در دل مردم آن ايالت بيفکند. براي ترساندن عراقيان فرماندهاني به ناحيت هاي مرزي آن سرزمين فرستاد تا دست به غارت و کشتن مردم بگشايند و رعيت را بترسانند. علي (ع) پيوسته مردم خود را به جهاد مي خواند اما آنان هر روز بهانه اي مي آوردند و امام که درنگ آنان را در کارزار با مردم شام مي ديد سرزنششان مي کرد و مي فرمود:

«زشت بويد! و از اندوه بيرون نياييد که آماج بلاييد. بر شما غارت مي برند و ننگي نداريد. با شما پيکار مي کنند و به جنگي دست نمي گشايند. خدا را نافرماني مي کنند و خشنودي مي نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم گوييد هوا سخت گرم است مهلتي ده تا گرما کمتر شود، و اگر در زمستان فرمان دهم گوييد سخت سرد است فرصتي ده تا سرما از بلادمان به در شود. شما که از گرما و سرما چنين مي گريزيد با شمشير آخته کجا مي ستيزيد.»[5] .

معاويه در سال سي و هشتم هجري عبد الله بن عمرو حضرمي را به بصره فرستاد وبدو گفت: «بيشترين مردم اين ايالت در خونخواهي عثمان با ما يارند. تو ميان مضريان فرود بيا و با أزديان دوستي کن که آنان همگان با تواند و مردم ربيعه را که همگي هواخواه علي هستند بخوان و بترسان.»

ابن حضرمي به بصره رسيد. عبد الله پسر عباس که از جانب علي (ع) حاکم بصره بود، زياد بن ابيه را به جاي خود گمارده و خود به کوفه نزد علي رفته بود. ابن حضرمي نزد بني تميم رفت. عثمانيان گرد او فراهم آمدند. وي خطبه اي خواند و در آن عثمان را مظلوم و علي را کشنده او شناساند و از آنان خواست به خونخواهي وي برخيزند. ضحاک پسر قيس هلالي که از جانب عبد الله عباس رئيس نيروي محافظ شهر (شرطه) بود گفت: «چه درخواست بدي! تو هم آمده اي آنچه طلحه و زبير از ما خواستند مي خواهي؟ آنان اينجا آمدند، ما در بيعت علي بوديم و کارهامان راست بود. ما را از يکديگر جدا کردند و به جان هم افکندند. اکنون ما با علي بيعت کرده ايم و او از گناه ما درگذشت. مي خواهي باز به جان هم بيفتيم تا معاويه امير شود؟ به خدا يک روز حکومت علي بهتر از معاويه و خاندان اوست.»[6] .

گفتگوي موافق و مخالف آغاز شد. عبد الله نامه معاويه را که در آن وعده سالي دو بار عطا داده بود برايشان خواند. زياد چون چنين ديد مردم بکر بن وائل را که در طاعت علي بودند فرا خواند و جنگ درگرفت. ابن حضرمي نخست در قلعه اي پناه برد. سپاه زياد او را و هر که در قلعه بود آتش زدند. ازديان بر تميميان پيروز گرديدند و شاعر آنان چنين سرود:

ما زياد را به خانه او برگردانديم و پناهنده تميميان دود شد و به هوا رفت، زشت باد مردمي که پناهنده خود را کباب کردند، حالي که با دو درهم مي توان گوسفندي را پوست کند و کباب کرد، آنگاه که سر او را به شراره آتش کباب مي کردند، او آن مردم فرومايه را به ياري خود خواند تا او را نجات دهند، ولي ما پناهنده خود را ياري مي کنيم مبادا بدو آسيبي رسد، تنها شرافت خانوادگي است که پناهنده اي را حمايت مي کند، تميميان حرمت پناهنده خود را رعايت نمي کنند، تميميان در گذشته نيز با زبير چنين کردند، شامگاهي او را کشتند.

در اين بيت ها بنگريد. از روزي که رسول خدا از جهان رفت تا روزي که اين قطعه را سروده اند سي سال نگذشته است و مي بينيم آنچه در اين بيت ها نيست اسلام است و اطاعت از امام مسلمانان و آنچه در آن ديده مي شود تعصب نژادي و قبيله اي است و چه زود مسلمانان بدانچه قرآن آنان را از آن مي ترساند بازگشتند.

«و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفاءن مات او قتل انقلبتم علي أعقابکم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزي الله الشاکرين.»[7] .

و دور نيست اين فقره که قسمتي از خطبه قاصعه است به چنين حادثه اي اشارت داشته باشد.

«سرکشي را از حد گذرانديد و با روياروئي خدا و صف آرائي برابر مؤمنان زمين را در تباهي کشانديد. خدا را، خدا را، بپرهيزيد از بزرگي فروختن، از روي حميت و نازيدن به روش جاهليت که حميت زادگاه کينه است. بترسيد از پيروي مهتران و بزرگانتان که به گوهر خود نازيدند، و نژاد خويش را برتر ديدند و آن عيب را بر خود پسنديدند و بر نعمت خدا انکار ورزيدند.»[8] .

در همين سال (سي و هشتم) خريت پسر راشد از مردم بني ناجيه که در نبرد جمل وصفين در رکاب علي (ع) بود با سي تن سوار نزد علي آمد و گفت:

ـ «نه فرمان تو را مي برم و نه در پي تو نماز مي خوانم و فردا از تو جدا مي شوم.» امام فرمود:

ـ «در اين حال خدا را نافرماني کرده اي و پيمانت را بر هم زده اي. جز به خود زياني نمي رساني چرا مي خواهي از من ببري؟»

ـ «چون تو در دين خدا حاکم قرار دادي و در اجراي حق ناتوان شدي و به مردم ستمکار تکيه کردي.»

ـ «پس بيا با هم قرآن و سنت پيغمبر را بنگريم. چيزهائي را با تو در ميان نهم که من از تو داناترم. شايد آنچه را اکنون منکري بپذيري!»

ـ «من نزد تو خواهم برگشت.»

ـ «مبادا شيطان تو را بفريبد و نادانان از راه صوابت باز دارند؟ بخدا اگر از من راه راست را خواهي به تو نشان مي دهم.» خريت از علي (ع) جدا شد و نزد مردم خود رفت و از کوفه بيرون رفتند. و در راه مرد دهقان مسلماني را کشتند. علي يکي از ياران خود را با سپاهي در پي او فرستاد و آنان با وي درگير شدند. شب هنگام خريت گريخت و به اهواز رفت و جمعي بدو پيوستند و سهل پسر حنيف عامل علي را بيرون کردند. از سوي علي، معقل پسر قيس به سر وقت او رفت و با آنان جنگ کرد و شکستشان داد، اما خريت از رزمگاه گريخت و به بحرين رفت و در آنجا مردم را به جنگ علي خواند.







  1. طبري، ج 6، ص. 3385.
  2. خطبه. 56.
  3. خطبه. 97.
  4. خطبه. 25.
  5. خطبه. 27.
  6. الکامل، ج 3، ص. 360.
  7. آل عمران، آيه. 144.
  8. خطبه. 192.