بخش 23











بخش 23



اکنون ببينيم خوارج چه مي گفتند و از حکم داوران چه دريافتند که به جنگ با علي (ع) پرداختند. آنان به گمان نادرست خود چيزي خلاف حکم خدا ديده بودند و براي زدودن آن تا پاي جان ايستادند. آن چه بود؟ آيا ادعاي معاويه در مظلوم کشته شدن عثمان بود؟ اگر چنين است گماردن داور در چنين موضوع نه تنها خلاف حکم خدا نيست بلکه موافق قرآن است. قرآن درباره اين داوري ها مي گويد:

«و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حکما من أهله و حکما من أهلها».[1] .

«فإن جاؤک فاحکم بينهم»،[2] .

«أن احکم بينهم بما أنزل الله»[3] .

و آيه هائي از اين قبيل. و روشن است که خوارج بر اين گونه داوري اعتراضي نداشتند. مي بينيم چون پسر عباس از جانب علي نزد آنان رفت، گفت: «چرا بر گماردن داور خرده مي گيريد؟ حالي که خدا گفته است:

«ان يريدا إصلاحا يوفق الله بينهما»[4] خوارج گفتند:

ـ «پاره اي مسائل است که بنده مي تواند در آن داوري کند و خدا حکم آن را به مردم واگذارده، اما حکمي را که خود امضاء کرده بندگان را نرسد که در آن داوري کنند چنانکه حکم زناکار را تازيانه زدن و حکم دزد را بريدن دست معين کرده و مردم نمي توانند در آن دخالت کنند.»

اکنون بايد ديد حکمي که خدا آن را امضا کرده و دگرگوني پذير نيست و ابوموسي و پسر عاص بر خلاف آن رفته اند چيست؟

حقيقت اين است که اين مشکل را متن آشتي نامه پديد آورده است. چنانکه در تاريخ هاي دست اول مي بينيم و چنانکه اشارت شد، از عبارت آشتي نامه، نمي توان دانست داوران در کتاب خدا و سنت رسول بنگرند تا چه موضوعي را روشن کنند. پيش از اين نوشته شد چون اشعث آشتي نامه را بر مردم مي خواند عروة بن اديه گفت:

«مي خواهيد در دين خدا داور بگماريد؟» پس به گمان او (چنانکه بعدا ديگر خوارج نيز چنان دانستند) و «لا حکم الا لله» گفتند، موضوع داوري چيزي فراتر از عثمان و کشته شدن او به حق و يا به ستم بوده است. چيزي که بر اساس دريافت خوارج پذيرفتن آن خلاف عقيدت اسلامي و مخالف حکم خداست. بر همين اساس است که مي بينيم چون علي به خوارج گفت: «من شما را از عاقبت اين کار آگاه کردم و گفتم اين نيرنگي است از شاميان، نپذيرفتيد.» آنان گفتند: «آري ما کافر شديم اکنون توبه مي کنيم.» روشن است که پذيرفتن داوري درباره کشته شدن عثمان کفر نيست تا خوارج از آن توبه کنند. با آشنائي که خوارج به حلال و حرام داشتند و با آنکه از معني قرآن کم و بيش آگاه بودند نمي توان گفت آنان اصولا با گماردن داوران مخالف بودند، و داور گماردن را مطلقا، مانند گرائيدن به کفر مي دانستند، چرا که به گفته خودشان در برخي مسائل مي توان داور گمارد و نگريستن در اينکه عثمان سزاوار کشته شدن بود يا به ناروا کشته شده است، از آن گونه مسائلي نيست که نتوان در آن انديشه کرد و رأي داد. آري دريافت خوارج ازگماردن داوران چيز ديگري فراتر از خونخواهي معاويه بوده است. آنان مي انديشيدند علي با پذيرفتن حکومت ابوموسي و عمرو، داوري در خلافت خود را به دست آنان سپرده است. آن روز هم پسر اديه از آشتي نامه همين را پنداشت و خرده گرفت و نگران شد. اما ديگران نه و چون داوران به خلع علي و معاويه از خلافت رأي دادند براي همه آنان اين توهم پيش آمد که موضوع داوري عمرو و ابوموسي خلافت بوده است و به اعتراض برخاستند.

آنان مي گفتند: «حکومت از آن خداست و خدا گزيدن خليفه را به مردم واگذارده و مردم تو را گزيده اند و تو را حق آن نيست که مردم را در اين باره به داوري بگماري. خداست که مي تواند حکومت را به کسي بدهد يا از او بگيرد و خواست خدا با اجماع مردم متحقق مي شود.»

اين بود آنچه خوارج مي پنداشتند و مي گفتند و چنانکه نوشته شد از آغاز چنين موضوعي در ميان نبود، و از داوران نخواسته بودند در اين باره به گفتگو نشينند اين نظر را نوشته يعقوبي تأييد مي کند:

«مردم چون سخن ابوموسي و عمرو پسر عاص را شنيدند بانگ برآوردند که به خدا سوگند دو داور بر خلاف آنچه در کتاب خداست رأي دادند.»[5] اين تصريح به خوبي روشن مي سازد که خرده گيري نخستين دسته خوارج بر مسأله داوري چه بوده است. خوارج به علي گفتند:

ـ «تو با گماردن داور، در خلافت خود دچار ترديد شده اي. اگر شايسته خلافتي چرا داوران را برگزيدي؟ و اگر در شايستگي خود شک داري، ديگران بايستي بيش از تو در اين باره بدگمان باشند.»[6] .

آنچه اين نظر را تأييد مي کند اين است که، اسکافي نوشته است خوارج به علي گفتند: «چرا در آشتي نامه نام خود و پدرت را نوشتي و لقب امير المؤمنين را که خدا به تو داده انداختي؟»[7] .

از اين اعتراض کاملا روشن است خوارج چرا از علي جدا شدند، و خرده گيري آنان بر سر داوري در مسأله امامت بود نه گماردن داور.

در حالي که علي (ع) از آغاز با گماردن داور موافق نبود و چنانکه چند بار به صراحت گفت: «اين پيشنهاد را نيرنگي از جانب شاميان مي دانست. ديگر اينکه داوران را نگماردند تا بدانند چه کسي شايسته خلافت است و چه کسي نه. آنان خود را به کاري که در عهده شان نبود در انداختند.»

در آغاز خرده گيري خوارج اين بود. اما پس از آن پيشتر رفتند و در بحث هايي درآمدند: «اگر مسلماني کافر شود و توبه ناکرده بميرد حال او چگونه خواهد بود؟ جاودانه در دوزخ مي ماند يا نه؟ اسلام چيست؟ اقرار به زبان است يا اعتقاد قلبي؟ خليفه مسلمانان بايد از قريش باشد يا از قبيله هاي ديگر نيز مي توان خليفه را انتخاب کرد؟» و در پي پديد آمدن هر نظر فرقه اي از جمع جدا گرديد. شرايط آن عصر هم براي چنين گفتگو مساعد بود و چنانکه نوشته شد خوارج سالها با خليفه ها در افتادند و با گذشت زمان بيشتر فرقه ها هم از ميان رفت.

داستان خوارج شگفت انگيزترين و دردناک ترين حادثه اي است که در دوران خلافت علي (ع) رخ داده است. طلحه و زبير حکومت مي خواستند معاويه ديده به خلافت دوخته بود، اما خوارج به هيچ يک از اين دو امتياز دل نبسته بودند. خوارج چنانکه نوشته شد شب زنده دار و قاري قرآن بودند و به گفته مالک اشتر پيشاني هاي آنان اثر سجده داشت. از سوي ديگر بيشتر آنان علي را به خوبي مي شناختند. از حديث هايي که رسول خدا درباره او فرموده بود آگاه بودند. زندگاني ساده و زاهدانه او را پيش چشم داشتند. دقت او را در اجراي احکام الهي مي ديدند. نيک مي دانستند او به گماردن داور راضي نبود. آنان و ديگر سپاهيان او را بدين کار مجبور کردند، با اين همه با وي به مخالفت برخاستند و تا پاي جان ايستادند. چرا چنين کردند.؟

شايد اين سخن امير مؤمنان پاسخي براي اين پرسش باشد:

«آنکه به طلب حق درآيد و راه خطا بپيمايد، همانند آن نيست که باطل را طلبد و بيابد.»[8] .

معاويه و جدائي طلبان باطل را مي طلبيدند و خوارج حق را جستجو مي کردند، اما از راه گرديدند. شيطان را حيله ها و بندهاست که جز با پناه بردن به خدا از آن بندها نمي توان رست.

علي در يکي از سخنان خود به خوارج، که گويا پس از دست گشودن آنان به کشتار مردم بي گناه مخاطبشان ساخته، چنين فرمايد:

«اگر به گمان خود جز اين نپذيريد که من خطا کردم و گمراه گشتم چرا همه امت محمد را به گمراهي من گمراه مي پنداريد و خطاي مرا به حساب آنان مي گذاريد و به خاطر گناهي که من کرده ام ايشان را کافر مي شماريد شمشيرهاتان برگردن، بجا و نابجا فرود مي آريد، و گناهکار را با بي گناه مي آميزيد و يکي شان مي انگاريد... شما بدترين مردميد و آلت دست شيطان و موجب گمراهي اين و آن.»[9] جنگ با خوارج پايان يافت و خاطرها از فتنه انگيزي آنان ايمن گشت.







  1. نساء، آيه. 35.
  2. مائده، آيه. 42.
  3. مائده، آيه. 49.
  4. نساء، آيه. 35.
  5. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص. 166.
  6. ترجمه الفرق بين الفرق، ص. 73.
  7. المعيار و الموازنه، ص. 200.
  8. گفتار. 61.
  9. خطبه. 127.