بخش 01











بخش 01



امير مؤمنان علي (ع) فرزند ابو طالب و جد او عبد المطلب پسر هاشم است. نام عبد المطلب عامر بود و شيبة الحمد شهرت داشت. گويند چون زاده شد موهايي سپيد بر سر او رسته بود، پس او را شيبه لقب دادند. و چون مطلب عموي او پس از مرگ هاشم به مدينه رفت و شيبه را با خود به مکه آورد، از او پرسيدند: «اين کودک کيست؟» گفت: «بنده من است.» و گفته اند مردم چنان پنداشتند که مطلب در اين سفر بنده اي با خود آورده است. از اين رو عامر به عبد المطلب مشهور گرديد. عبد المطلب فرزند هاشم است و هاشم پسر عبد مناف. خاندان هاشم شاخه اي از عبد مناف اند و شاخه ديگر آن بني عبد شمس نياي امويان است. و هر دو خاندان از قريش اند. خاندان هاشم در قريش به بزرگواري و گشاده دستي شناخته بودند، هر چند مکنتي چون خاندان عبد شمس نداشتند.

مادرش فاطمه، دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است. فاطمه چندي تربيت رسول خدا را عهده دار بود و براي او چون مادر مي نمود. او از جمله مسلمانان صدر اول است که به مدينه هجرت کرد. رسول خدا پيوسته او را گرامي مي داشت و چون درگذشت او را در پيراهن خود کفن کرد.[1] .

کنيه مشهور او ابو الحسن و لقب هايش فراوان است. از آن لقب ها آنچه ميان ايرانيان شهرت دارد اسد الله و حيدر است.

لقب اسد الله را رسول خدا (ص) بدو داد[2] و مادرش وي را حيدر خواند چنانکه در بيتي که به حضرتش منسوب است آمده:


أنا الذي سمتني امي حيدره
کليث غابات کريه المنظره[3] .



و حيدر در لغت عربي به معني شير، است.

ولادت او را روز جمعه سيزدهم رجب، يا بيست و سوم آن ماه و بعضي نيمه شعبان نوشته اند. چه سالي؟ سي سال يا بيست و نه سال پس از عام الفيل. عام الفيل چه سالي بوده است؟ سالي که أبرهه سردار حبشي با پيلهاي خود براي ويران کردن مکه آمد. اما آن چه سالي بود؟ در آن روزگار ضبط دقيق روز و ماه و حتي سال را نمي توانستند، چرا که بيشترين مردم خواندن و نوشتن نمي دانستند. حادثه ها در ذهن اين و آن بود نه در صفحه کاغذ. و چون حادثه اي بزرگ پديد مي آمد آن را مبدأ تاريخ قرار مي دادند. آمدن پيلان به مکه و کشته شدن آنها به سنگ ريزه هايي که پرندگان مي افکندند، واقعه اي بزرگ بود، بدين رو تاريخ را با سال آن واقعه در حافظه نگاه مي داشتند.

چون رسول خدا در عام الفيل به دنيا آمده است و سن او هنگام رحلت 63 سال بود، ولادت او را بين 569 تا 570 ميلادي ضبط کرده اند. و چون ولادت علي را در سي سالگي رسول (ص) نوشته اند بايستي علي (ع) در 599 يا 600 ميلادي تولد يافته باشد.

عالمان شيعه عموما و گروهي از دانشمندان سنت و جماعت نوشته اند علي (ع) در خانه کعبه به دنيا آمد. اما بعضي از سنيان يا اين مکرمت را براي او ننوشته اند و يا آن را نپذيرفته اند. مسعودي نويسد: «در کعبه زاده شد.»[4] مفيد نوشته است: «پيش از او و بعد از او کسي در خانه کعبه به دنيا نيامد.»[5] .

مؤلف سيرة الحلبيه نوشته است: «علي (ع) در سن سي سالگي رسول (ص) در کعبه متولد شد.»[6] در ديوان سيد حميري که با تحقيق شاکر هادي شکر در بيروت چاپ شده قطعه اي ديده مي شود که مطلع آن اين است:

ولدته في حرم الإله و أمنه

و البيت حيث فناؤه و المسجد[7] .

مصحح ديوان اين قطعه را از مناقب ابن شهر آشوب و دلائل صدوق آورده است. در مناقب اين بيت ها و نيز بيت هاي ديگري در اين باره از محمد بن منصور سرخسي آمده است.[8] پس شهرت واقعه در آغاز سده چهارم مسلم بوده است و اگر بيت ها از سيد حميري باشد اين داستان در آغاز سده دوم هجري نيز شهرت داشته است. در اثبات اين فضيلت کتابهايي نوشته اند که از متأخران مرحوم شيخ محمد علي اردوبادي را مي توان نام برد که نگارنده را با او دوستي بود.

در اينجا به مناسبت، داستاني را مي آورم که پنجاه و چند سال پيش برايم رخ داد.

سالياني که در نجف اشرف به سر مي بردم، مبتلا به درد چشم شدم بسيار آزارم مي داد. دو سه بار به مطب پزشکي به نام دکتر محمد العيد رفتم و هر بار يک ربع دينار، يعني اندکي کمتر از يک چهارم ماهيانه ام را به او مي دادم. قطعه فلزي به پلک چشمم مي کشيد و مي گفت: «همت جوانان را داري.» چرا چنين مي گفت؟ نمي دانم. اگر درد چشم بيشتر نمي شد کمتر نمي گرديد. پسين روزي در يکي از ايوان هاي صحن مقدس روبروي گنبد مطهر نشسته بودم افسرده و از رنج چشم آزرده، روي به گنبد کردم و گفتم: «يا علي من براي درس خواندن به شهر تو آمده ام و تنها وسيلتم چشم است.»

گريه ام گرفت، دو رباعي به ذهنم آمد و در آن حال زمزمه کردم:


اي بارگهت قبله گه اهل نياز
وي روضه حضرت تو خلوتگه راز


در خانه کعبه زادي و زادگهت
شد قبله مسلمين بهنگام نماز


اي ذات خداي را تو مرآت جلي
وي نور مبين کاشف سر ازلي


در مدح تو اين بس که نبودي دوزخ
لو اجتمع الناس علي حب علي


در همين حال بودم که يکي از آشنايان که نامش را فراموش کرده ام به صحن درآمد. مرا ديد و حالم را پرسيد. گفتم: «از چشم درد رنج مي برم.» گفت: «فردا بيا با هم به کوفه برويم سيد احمد ربيعي چشمت را ببيند.»

فردا به همراهي او به کوفه رفتم به خانه سيد درآمديم. پيرمردي بود نوراني در زير زمين خانه نشسته، تني چند گرد او. نوبت به من رسيد با ذره بيني درشت چشمم را نگاه کرد. پاره اي کاغذ برداشت و چيزي بر آن نوشت و چون بدستم داد، نوشته بود آرجدل. گفت: «روزي سه بار در چشم بريز.» دو بار ريختم و نمي دانم به نوبت سوم نيازي افتاد يا نه، همان روز درد چشم آرام گرفت.

آرجدل چنان تأثيري داشت؟، يا حالت افسرده من و نياز به درگاه مولاي کارساز؟، يا تصادف؟ هر چه اسمش را مي گذاريد بگذاريد. بپذيريد يا نه چشمم بهبود يافت. اما سالها بعد که چشمم از نو درد گرفت آرجدل سودي نداد. درباره آنچه سروده ام، بر من مگيريد و مرا به غلو و يا ترک ادب شرعي کردن نسبت مدهيد. خود مي دانيد که چون بارقه عشق بدرخشد، عقل مي گدازد. از اين گذشته مگر شاعر اهل بيت مرحوم سيد جعفر حلي درباره فرزند او نسروده است:


و قد انجلي من مکة و هو ابنها
و به تشرفت الحطيم و زمزم







  1. ارشاد، ج 1، ص. 2.
  2. ذخائر العقبي، محب الدين طبري ص 92 و بعضي کتابهاي ديگر.
  3. طبقات، ج 2، بخش 1، ص 81. و در بعض مأخذها نيم بيت دوم چنين است: «ضرغام آجام و ليث قسورة».
  4. مروج الذهب، ج 2، ص. 2.
  5. ارشاد، ج 1، ص. 2.
  6. السيرة الحلبيه، ج 1، ص. 139.
  7. ديوان، ص. 155.
  8. مناقب، ج 2، ص 175ـ. 174.