بخش 16











بخش 16



از طلحه و زبير که در ديده مسلمانان ارجي داشتند و نيز از مال و مکنت برخوردار بودند، ميگذريم و به سر وقت شخصيت ديگري مي رويم. شخصيتي که اگر پا در ميان نمي نهاد و به خونخواهي عثمان بر نمي خاست و چنانکه خدا او را فرموده است[1] در خانه مي نشست، آن دو تن نمي توانستند نيروئي فراهم آورند و با علي درافتند، و نخستين مسلمان کشي را پس از رحلت پيغمبر در حوزه اسلامي پديد آورند و آن اندازه کشته از دو لشکر بر جاي گذارد. آن شخصيت ام المؤمنين عايشه زن پيغمبر (ص) دختر ابوبکر است.

چنانکه نوشته اند عايشه حدود هشت سال پيش از هجرت پيغمبر در مکه متولد شد. در شش يا هفت سالگي با مهريه اي که بيشتر رقم آنرا چهارصد درهم نوشته اند به عقد پيغمبر درآمد. چون رسول خدا (ص) از مکه به مدينه رفت، در شوال نخستين سال از هجرت، حالي که نه ساله يا ده ساله بود با پيغمبر عروسي کرد و هنگامي که رسول خدا (ص) به جوار حق رفت هيجده يا نوزده سال داشت.

تذکره نويسان در فضل و فضيلت عايشه حديث ها و داستان هاي فراوان نوشته اند تاآنجا که ابن عبد البر نويسد: «در فقه و شعر و پزشکي يگانه عصر بود»[2] اين دانشها و به خصوص پزشکي را در اين مدت کوتاه چگونه آموخت؟ خدا مي داند و مرا نمي رسد در اين باره مناقشتي کنم.

عمر رضا کحاله در کتابي که به نام اعلام النساء نوشته يکصد و بيست صفحه از کتاب خود را بدو اختصاص داده است.

عايشه هنگامي که به خانه پيغمبر آمد، زهرا را در کنار پدرش ديد و از همان روز نخستين از محبت فراوان پيغمبر به دخترش و شوهر آينده او آگاه شد. طبيعي است که گرد رشک بر خاطر او بنشيند. ديري نگذشت که زهرا به خانه علي رفت و خدا او را فرزنداني کرامت فرمود، حاليکه عايشه براي رسول خدا فرزندي نزاد. اگر کسي با خواندن زندگينامه عايشه بگويد او با علي (ع) ميانه خوبي نداشت، گناهي نکرده است. نه تنها با علي که با زن و فرزندان او نيز. و بخصوص دختر پيغمبر که دوستي رسول با او روز افزون بود. هنگامي که رسول خدا (ص) زنده بود حادثه ديگري نيز پيش آمد که بر ناخشنودي او از علي افزود. روزي که منافقان بر عايشه تهمت نهادند، پيغمبر با اطرافيان، از جمله با علي (ع) مشورت کرد و او گفت:

ـ «زنان بسيارند در اين باره از خادمه بپرس، تا آنچه رخ داده به تو بگويد.»[3] و اگر چنين باشد همين جمله بس است که عايشه از علي دلي خوش نداشته باشد. خود او يکبار اين ناخشنودي را بر زبان آورد و آن هنگامي بود که از بصره روانه مدينه گرديد. گفت:

ـ «ميان من و او از دير باز گله هائي است که ميان زن و خويشاوندان شوهرش روي مي دهد.»[4] .

عايشه پس از رحلت رسول خدا در خانه ماند، چرا که به نص قرآن کسي رخصت نداشت زنان پيغمبر را پس از مرگ وي به عقد خود درآورد.[5] او تنها و بي فرزند به سر مي برد، در حاليکه فرزندان علي مي باليدند و در ديده صحابه پيغمبر گرامي بودند. همين ها براي برانگيختن ناخشنودي کافي است و خدا مي داند چيزهاي ديگري هم در ميان بوده؟ يا نه. طبري مي نويسد چون خبر قتل علي بدو رسيد گفت:


فألقت عصاها و استقر بها النوي
کما قر عينا بالاياب المسافر[6] .


اين بيت را ابن منظور به معقر بن حمار نسبت داده است (لسان العرب، ذيل نوي) و ذيل (عصي) از ابن بري نويسد از عبد ربه سلمي است و گفته اند از سليم بن ثمامه حنفي است، آنرا هنگامي گفت که زن خود را از يمامه به کوفه فرستاد. سپس عايشه از کسي که خبر کشته شدن علي را بدو داده بود پرسيد:

ـ «او را که کشت؟» گفتند:

ـ «مردي از بني مراد.» گفت:


فإن يک نائيا فلقد نعاه
غلام ليس في فيه التراب


ـ «اگر دور است، جواني خبر مرگ او را داد که خاک در دهانش مباد (دهانش سالم) ماناد.»

زينب دختر ابو سلمه گفت:

ـ «درباره علي چنين مي گوئي؟» گفت:

ـ «من فراموشکارم و چون فراموش کنم مرا ياد آريد.»[7] .

اما عمر رضا در حالي که اين داستان را آورده نويسد: «چون خبر کشته شدن علي (ع) رسيد، ياران رسول گفتند نزد عايشه برويم و از اندوه او بر پسر عم پيغمبر آگاه شويم. چون به خانه او رفتند، دانستند او از پيش خبر شده و از گريه و ناله باز نمي ايستد.»[8] کدام يک از اين دو داستان راست است؟ خدا مي داند. مرا حد آن نيست که بخواهم نسبت به زني که رسول خدا (ص) بدو علاقه داشته جسارتي بکنم. اما آنچه با علي (ع) کرد، نشان مي دهد گفته عمر رضا از ابن عبد ربه چندان با حقيقت وفق نمي دهد، مگر آنکه بگوئيم چون آدمي را حالت هائي است که هر روز و بلکه هر لحظه دگرگوني مي پذيرد، هر دو حادثه رخ داده است. روزي آن و روزي اين.

عايشه از عثمان هم دلي خوشي نداشت و روز دربندان وي چون از او خواستند به ياري او برود نپذيرفت و در حاليکه عثمان در مخاطره بود به مکه رفت.[9] .

طبري نوشته است: حالي که عثمان در محاصره بود به مکه رفت. و در مکه مردي که او را أخضر مي گفتند بدو درآمد. عايشه از او پرسيد:

ـ «مردم چه کردند؟» گفت:

ـ «عثمان مردم مصر را کشت.» عايشه گفت:

ـ «انا لله، آيا مردمي را که به طلب حق آمده اند و منکر ستم اند مي کشند؟ به خدا ما بدين راضي نيستيم.» سپس ديگري بر وي درآمد. عايشه از او پرسيد:

ـ «مردم چه کردند؟» گفت:

ـ «مصريان عثمان را کشتند.» عايشه گفت:

ـ «شگفتا که أخضر مقتول را قاتل گمان برد.» و اين گفته مثل شد که «أکذب من أخضر»[10] .

سپس از مکه به راه افتاد. در راه بازگشت مردي از خويشاوندانش او را ديد از او پرسيد: ـ «چه خبر داري؟»

گفت: «عثمان را کشتند و مردم با علي بيعت کردند.» عايشه گفت:

ـ «مرا به مکه بازگردانيد.» چون به مکه رسيد عبد الله بن عامر حضرمي که از جانب عثمان حاکم مکه بود پرسيد:

ـ «چرا بازگشتي؟» گفت:

ـ «چون عثمان به ستم کشته شد و کار بدين سان به پايان نمي رسد. خون عثمان را بخواهيد.» و نخست کسي که با او همراه شد «همين عبد الله بود.»[11] .

و در روايت ديگر آورده است هنگامي که عايشه از مکه به مدينه باز مي گشت عبد بن ام کلاب را ديد از او پرسيد: «چه خبر؟»

ـ «عثمان را کشتند و هشت روز صبر کردند.»

ـ «سپس چه کردند؟»

ـ «بهترين کار را به بهترين صورت به پايان رساندند و بر علي گرد آمدند.» عايشه گفت:

ـ «کاش آسمان به زمين مي آمد و اين کار بر علي درست نمي شد. مرا بازگردانيد.»

چون به مکه رسيد مي گفت عثمان را به ستم کشتند به خدا خون او را خواهم خواست. ام کلاب گفت:

ـ «تو نخستين کسي هستي که سخنت را برمي گرداني مگر نمي گفتي نعثل[12] را بکشيد که کافر شد؟» گفت:

ـ «او توبه کرد.» با رسيدن او به مکه امويان سر بلند کردند. سعيد پسر عاص، وليد پسر عقبه و ديگر بني اميه بر او گرد آمدند. عبد الله پسر عامر از بصره و يعلي پسر اميه از يمن و طلحه و زبير که از مدينه آمده بودند فراهم شدند. عايشه گفت: ـ «مردم کاري بزرگ و حادثه اي ناپسند پديد آمد، نزد برادران خود به بصره برويد شاميان براي ياري شما بسند شايد خدا خون عثمان را بخواهد.»

و نوشته اند چون به مکه بازگشت به مسجد رفت. مردم نزد او فراهم شدند. بدانها گفت:

ـ «مردم، جمعي آشوبگر از شهرها و بيابانها و بردگان مردم مدينه گرد آمدند و خوني را که حرام بود ريختند و حرمت مدينه را در هم شکستند. مالي را که بدانها حرام بود بردند. به خدا انگشتي از عثمان بهتر است از زميني که پر از مانند اينان باشد.»[13] .

روايت هاي طبري چنين است و ديگر سندها هم کم و بيش اين مطلب را نوشته اند. اما راستي چرا مادر مؤمنان چنين کرد؟ او عثمان را در محاصره گذاشت و روانه مکه شد، حالي که مي توانست با مردم سخن بگويد. او چون ام حبيبه نبود که شورشيان با او گستاخانه رفتار کنند. و اگر هم چنين رفتاري مي کردند عايشه وظيفه خويش را انجام داده بود. چرا پس از آنکه شنيد مردم با علي بيعت کردند گفت مرا به مکه بازگردانيد و چرا سخن از شام به ميان مي آورد؟ آيا جز اين است که با اين گفتار معاويه را آگاه مي کند که بايد برخيزد و با علي (ع) درافتد؟ با فراهم آمدن طلحه، زبير و عايشه و مهاجراني که پس از کشته شدن عثمان از مدينه به مکه رفتند، اين شهر پايگاه مقاومتي برابر مرکز خلافت گرديد و جدائي طلبان در پي فراهم آوردن مال و سلاح افتادند.







  1. احزاب، آيه. 33.
  2. الاستيعاب.
  3. طبري، ج 3، ص. 1523.
  4. طبري، ج 6، ص. 3231.
  5. احزاب، آيه. 53.
  6. «عصاي خود را افکند و در جاي خود آرام گرفت چنانکه سفر کرده با بازگشت ديده را روشن کرد.» ابن سعد نوشته است سفيان پسر امية بن ابوسفيان خبر شهادت علي را به عايشه داد و او اين بيت را خواند (طبقات، ج 3، ص 27).
  7. طبري، ج 6، ص. 3466.
  8. اعلام النساء، ج 3، ص. 103.
  9. طبري، ج 6، ص. 3098.
  10. طبري، ج 6، ص. 3098.
  11. طبري، ج 6، ص. 3098.
  12. نعثل مرد مصري بود که ريشي بلند داشت و عايشه عثمان را بدو تشبيه مي کرد.
  13. .طبري، ج 6، ص 3097، جمهرة خطب العرب، ج 1، ص. 126.