بخش 15











بخش 15



اکنون جاي آنست که طلحه و زبير، اين دو صحابي سابق در اسلام را بهتر بشناسانيم: زبير، پسر عوام پسر خويلد (پدر خديجه زن پيغمبر) و مادر او صفيه دختر عبد المطلب و عمه پيغمبر است. زبير در جنگ بدر همراه رسول خدا بود، او از کساني است که عثمان مال فراوان بدو بخشيد. مبلغ اين مال را ابن سعد در طبقات ششصد هزار نوشته است.[1] .

طلحه، پسر عبيد الله از تيم، و با ابوبکر از يک تيره است. پيش از اسلام بازرگاني مي کرد و با عثمان دوستي داشت. در جنگ احد کنار پيغمبر بود. او را از زمين برداشت تا به مردم بنماياند کشته نشده است. در آن نبرد دست خود را بر تيري که به سوي پيغمبر افکنده بودند گرفت، انگشتي از وي جدا گرديد، سپس دستش شل شد. چنانکه نوشته شد وقتي که عمر او را جزء اصحاب شورا معين کرد، وي بيرون مدينه بود، چون بازگشت، کار بيعت با عثمان پايان يافته بود. طلحه در خانه نشست عبد الرحمان پسر عوف نزد او رفت و او را از مخالفت ترساند. و نوشته اند عثمان خود نزد او رفت و او را راضي کرد و طلحه با او بيعت نمود. عثمان در دوره خلافتش مالهاي فراوان به طلحه مي بخشيد. چنانکه طلحه وقتي از وي پنجاه هزار وام گرفت، پس از چندي به عثمان گفت: «مال تو حاضر است کسي را بفرست تا تحويل دهم.» عثمان گفت: «آن مبلغ مزد جوانمردي تو است.» جز اين مبلغ مالهاي ديگري نيز بدو داد. با اين همه چنانکه از گفته مروان نوشته اند، طلحه از کساني بود که در کشتن عثمان دست داشت. در جنگ جمل مروان پسر حکم تيري به طلحه افکند و او را کشت و به أبان پسر عثمان گفت: «امروز يکي از کشندگان پدرت را کشتم.» علي (ع) درباره جدائي او و بهانه ساختن خون عثمان گويد:

«به خدا که طلحه بدين کار نپرداخت و خونخواهي عثمان را بهانه نساخت، جز از بيم آنکه خون عثمان را از او خواهند که در اين باره متهم مي نمود و در ميان مردم آزمندتر از او به کشتن عثمان نبود.»[2] .

و درباره تهمتي که بر او نهاده و کشتن عثمان را بدو نسبت داده بودند مي فرمايد:

«اگر کشتن عثمان را فرمان داده بودم قاتل من بودم، و اگر مردمان را از قتل وي باز داشته ام، ياري او کرده بودم ليکن جز اين نيست: آنکه او را ياري کرد نتواند گفت من از آن که او را خوار گذارد بهترم، و آنکه او را خوار گذارد نتواند گفت آنکه او را ياري کرد از من بهتر است.»[3] .

گروهي ديگر از بيعت کنندگان از او مي خواستند کشندگان عثمان قصاص شوند. در نهج البلاغه و کتابهاي تاريخ، گفتاري را از امام مي بينيم که در پاسخ خواسته هاي اين گروه است. طبري نوشته است چون طلحه و زبير با علي بيعت کردند مردمي از صحابه نزد علي (ع) رفتند و گفتند:

ـ «شرط ما اقامه حدهاست و اين مردم در خون اين مرد (عثمان) شريک اند.»[4] و علي در پاسخ آنان گفت:

«برادران چنين نيست که آنچه را مي دانيد ندانم. ليکن چگونه نيروئي فراهم آوردن توانم. اين مردم با ساز و برگ و نيرو به راه افتادند. بر آنان قدرتي ندارم و آنان بر ما مسلط گرديده اند. اينهايند که بردگان شما به هواخواهي آنان به پا خاسته اند و باديه نشينان شما به آنان پيوسته اند.»[5] .

اين درخواست را چه کسي يا کساني از علي (ع) کرده اند و در کجا و چه وقت بوده؟ مسلم است هنگامي که امام در مدينه به سر مي برد. و از عبارت طبري بر مي آيد که درهمان هفته هاي نخست خلافت بوده است. اما خواهندگان که بوده اند؟ طبري نوشته است صحابه بودند يعني از مردم مدينه، نه آنانکه از مصر و ديگر شهرها به راه افتادند. شايد کساني که از آغاز سوداي حکومت در سر داشتند، و چون علي را مرد دنيا نديدند، بهانه آغاز کردند و سرانجام از او بريدند. هر چه بوده است نشان مي دهد بر خلاف آنان که بر علي (ع) هجوم آوردند و با او بيعت کردند. مردمي بيشتر نگران خود بودند تا نگران مسلمانان و چنانکه خواهيم ديد اين نگراني بي جا نبوده است.

طلحه و زبير جزء کساني بودند که با علي (ع) بيعت کردند، اما چنانکه نوشته شد پس از روزي چند ناخشنودي نمودند. آنان تنها نمي خواستند در کارها با علي به مشورت نشينند، چه هر مسلماني در کارهاي عمومي حق نظر دادن دارد. آنان مي خواستند در کار حکومت با او شريک باشند و چنين توقعي هيچگاه برآورده نمي شد. چرا که کار حکومت بر اساس قرآن و سنت بود و هيچکس در فهم اين دو به علي نمي رسيد. علي (ع) پرورده رسول خدا بود و آشنا به کتاب خدا و سنت رسول و ناسخ و منسوخ، آن چنانکه گويد:

«و از اين گونه (حديث و معناي آن) چيزي بر من نگذشت جز آنکه معني آنرا از او پرسيدم و به خاطر سپردم.»[6] .

بهر حال، اين دو تن که بيعت علي (ع) در گردن آنان بود از جمع بريدند و روي به مکه نهادند. از زبير پرسيده بودند: «تو با علي (ع) خويشاوندي و با او بيعت کردي چرا به مخالفت با وي برخاستي؟» گفته بود: «از من به اکراه بيعت گرفتند راضي نبودم. دستم با علي (ع) بيعت کرد نه دلم.» و علي (ع) در پاسخ او فرمايد:

«پندارد با دستش بيعت کرده است نه با دلش، پس بدانچه بدستش کرده اعتراف مي کند و به آنچه به دلش بوده ادعا. بر آنچه ادعا کند دليلي روشن بايد، يا در آنچه بود و از آن بيرون رفت [جمع مسلمانان ] درآيد.»[7] .







  1. الطبقات الکبري، ج 3، بخش 1، ص. 75.
  2. خطبه. 174.
  3. خطبه. 30.
  4. تاريخ طبري، ج 6، ص. 3080.
  5. نهج البلاغه، خطبه. 168.
  6. خطبه. 210.
  7. خطبه. 8.