بخش 10











بخش 10



خلافت ابو بکر به درازا نکشيد. وي در جمادي الاخر سال 13 هجري درگذشت و چنانکه نوشته اند در آخرين روز زندگي عمر را به جانشيني خود معين کرد علي (ع) در اين باره فرمايد:

«شگفتا! کسي که در زندگي مي خواست خلافت را وا گذارد، چون اجلش رسيد کوشيد تا آن را به عقد ديگري درآرد.»[1] .

ابوبکر هنگامي از جهان رفت که سپاهيان مسلمان از سوي شرق به سرزمين ايران و از سوي شمال به متصرفات امپراتوري روم درآمده بودند. اين کشورگشائي در دوره عمر ادامه يافت و به دنبال گشودن سرزمين ها، مشکل ها پديد گرديد، چنانکه برخي سنت ها هم دگرگون شد.

بيشترين مردمي که در آغاز ظهور اسلام، مسلماني را پذيرفتند از مال دنيا نه تنها بهره اي نداشتند بلکه در تنگدستي به سر مي بردند، و تني چند که از اندک مکنتي برخوردار بودند نيم يا همه آن را در راه اسلام هزينه کردند. آنان با رسول خدا و يا به فرمان او با مشرکان جنگيدند و به تعبير بهتر جهاد کردند. از جهاد خود تبليغ مسلماني را مي خواستند و رضاي خدا را مي جستند. طبيعي است که در ميان چنين مردمي ستيزه برسر مال يا منصب پيش نيايد.

پس از گشوده شدن مکه، مسلماني در سرزمين عربستان پيش مي رفت و مردم بدان گردن مي نهادند اما همه به دل مسلمان نمي شدند. ميان مسلمان شدگان کساني بودند که جز پذيرفتن اسلام راهي نداشتند. قرآن از اينان چنين خبر مي دهند:

«و قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا.»[2] .

چنانکه نوشته شد اگر سالياني چند همچنان سايه رسول خدا بر سر اين مردم بود و بيست سال يا دهسال ديگر از تربيت وي برخوردار مي شدند، همه يا گروه بسياري از آنان مسلمان راستين مي گشتند و بسياري از مشکلات که پس از رحلت پيغمبر حوزه مسلماني را فرا گرفت پديد نمي آمد. اما چنين نشد.

از فتح مکه بيش از دو سال و اندي نگذشته بود که پيغمبر به جوار پروردگار رفت و ماهي چند نگذشت که سپاهيان اسلام به فتح سرزمين هاي غير عربي پرداختند. در دوران کوتاه خلافت ابوبکر سربازان و فرماندهان آنان در جبهه ها سرگرم بودند، بدين رو دگرگوني چشم گيري در وضع اجتماعي مردم پديد نگرديد. اما در دوران خلافت عمر از يک سو سيل درآمد به خزانه دولت سرازير گرديد، و از سوي ديگر منصب حکومت شهرها و ايالت ها خواهان فراوان يافت و طبيعي است که جمعي به فکر گردآوري مال و يا به دست آوردن جاه بيفتند. ديوان حقوق بگيران دولت نيز که در آغاز کاري حساب شده و آسان مي نمود، مشکلي بزرگ پديد آورد. در اين دفتر پرداخت مقرري بيشتر مردم بر اساس سبقت در مسلماني تعيين گرديد. نتيجه آنکه دسته اي، تنها به نام زودتر مسلمان شدن از بيت المال بيشتر از ديگران مي گرفتند.[3] .

مي توان گفت در طول دوازده سال پس از رحلت پيغمبر (ص) اندک اندک گروهي از مسلمانان مدينه و مکه که ستون اصلي اين دين به حساب مي آمدند، به دنيا بيشتر ازآخرت نگريستند. عدالت و تقوي (که دو رکن اصلي در اسلام است) جاي خود را به دست اندازي به مال و رسيدن به جاه داد. از سوي ديگر مردماني از نژاد غير عرب خود را در اختيار سران فاتح نهادند و سپاهيان اسلام با رسيدن به سرزمين آنان، دنياي تازه اي پيش روي خود ديدند. عربي که ساده مي زيست، تجمل آنان را ديد و به زندگاني پر زرق و برق رو آورد و بدان خو گرفت.

عمر در ذو الحجه سال بيست و سوم از هجرت با خنجري که به پهلوي او زدند، در بستر افتاد و پس از چند روز درگذشت. پيش از مردن، شش تن از ياران پيغمبر، يعني علي، عثمان، زبير، سعد پسر ابو وقاص، عبد الرحمان پسر عوف و طلحه را که در آن روز در مدينه نبود نامزد کرد تا به مشورت بپردازند و در مدت سه روز خليفه مسلمانان را تعيين کنند.

ابن اثير نوشته است:

«صهيب را گفت امامت نماز را در اين سه روز به عهده گير و اين شش تن را در خانه اي درآور تا به مشورت بنشينند. اگر پنج تن آنان طرفدار يک تن بودند و يکي نپذيرفت، او را بکش. و اگر چهار تن طرفدار يکي و دو تن مخالف بودند آن دو را گردن زن، و اگر سه تن با يک نفر بودند عبد الله (بن عمر) را داور قرار دهيد. اگر به حکم داور راضي شدند خوب و گرنه آن طرفي را که عبد الرحمان بن عوف در آنست بپذيرند. و هر کس مخالف بود او را بکش.»[4] .

در برخي روايت هاست که صهيب را مأمور نماز خواندن کرد و ابو طلحه انصاري را بر هيأت مشاوران گمارد.[5] با چنين ترکيبي از ياران رسول خدا و چنان سفارشي درباره پذيرفتن رأي آنان، از آغاز معلوم بوده است علي به خلافت نخواهد رسيد، زيرا عبد الرحمن به خاطر خويشاوندي، طرف عثمان را رها نمي کرد. در پايان سه روز عبد الرحمان نزد علي رفت و گفت: «اگر خليفه شوي به کتاب خدا و سنت رسول و سيرت دو خليفه پس از او رفتار خواهي کرد؟» علي (ع) گفت: «اميدوارم در حد توان و علم خود رفتار کنم.» و چون از عثمان پرسيد گفت: «آري.»[6] .

عبد الرحمن با عثمان بيعت کرد و بدين ترتيب کار انتخاب خليفه پايان يافت.

نخستين خرده اي که بر ترکيب اين شورا مي توان گرفت اين است که اگر خلافت پس از رسول خدا خاص علي (ع) نيست و پيغمبر وي را در غدير خم به جانشيني خويش نگمارد و اگر انتخاب امام امت به عهده شورا است، چرا اعضاي اين شورا بايد همگي از مهاجران باشند؟ چرا انصار نبايد در اين مجلس راه يابند؟ اگر رسول خدا گفته باشد «الائمة من قريش» معني آن اين است که امام بايد از قريش باشد نه آنکه تنها قريش مي توانند امام را بگزينند.

دوم اينکه چرا تنها شش تن به مشورت نشينند؟ مگر آن روز اصحاب حل و عقد تنها اين شش تن بودند؟ سوم اينکه اگر يک تن يا دو تن مخالف بود چرا بايد گردن آنان را بزنند؟

چهارم اينکه اگر پس از سه روز نتوانستند کسي را بگزينند چرا همه را بکشند. اين همه سختگيري و ترساندن اعضاي شورا براي چه بود؟ و چرا بايد طرف عبد الرحمن پسر عوف قوي باشد؟ اين چراهاست که در طول 14 قرن بي پاسخ مانده يا پاسخي که بدان داده اند قانع کننده نيست. بهتر است سخن علي (ع) را در اين باره بخوانيم:

«چون زندگاني او به سر آمد گروهي را نامزد کرد و مرا در جمله آنان درآورد. خدا را. چه شورائي! من از نخستين چه کم داشتم که مرا در پايه او نپنداشتند و در صف اينان گذاشتند؟ ناچار با آنان انباز و با گفتگوشان دمساز گشتم. اما يکي از کينه راهي گزيد و ديگري داماد خود را بهتر ديدو اين دوخت و آن بريد تا سومين به مقصود رسيد.»[7] .

در اين کتاب نمي خواهم به داوري بنشينم و به خود اجازه نمي دهم در بحثي درآيم که شايد بعض برادران مرا آزرده کند. اما تنها من نيستم که به تحليل چنان داستان و آنچه در آن روزها رخ داد مي پردازم. چنين پرسش ها براي هر خواننده پيش خواهد آمد و تا آنجا که ممکن است بايد منصفانه بدان پاسخ داد.







  1. خطبه. 3.
  2. حجرات:. 14.
  3. براي اطلاع بيشتر رجوع شود به تاريخ تحليلي، ص 126ـ 130، و رجوع شود به پس از پنجاه سال، ص. 49.
  4. کامل، ج 3، ص 67، طبري، ج 5، ص 80ـ. 2779.
  5. طبري، ج 5، ص. 2724.
  6. طبري، ج 5، ص. 2786.
  7. نهج البلاغه، خطبه. 3.