بخش 09











بخش 09



چون خبر رحلت پيغمبر در سرزمين عربستان پراکنده گرديد، بيشتر قبيله ها و نو مسلمانان به آئين جاهليت ديرين بازگشتند. چرا که رها کردن آئين پدران براي آنان دشوار بود و دشوارتر از آن پرداخت زکات که آن را نشانه سرشکستگي مي شمردند.

خبر مرتد شدن اين مردم به مدينه رسيد و در شهرها و شهرک ها اثر گذاشت. اما تني چند که آينده نگر بودند ميدانستند کار حکومت قبيله اي پايان يافته و دري که اسلام به روي مردم اين سرزمين گشوده بسته نخواهد شد، و به سود آنان خواهد بود که از اسلام پشتيباني کنند. چنانکه سهيل پسر عمرو بر در خانه کعبه ايستاد و فرياد کرد: «مردم مکه، مبادا شما آخرين مسلمانان و نخستين از دين برگشتگان باشيد. به خدا کار اسلام درست خواهد شد.»

اين سهيل همانست که در پيمان حديبيه از نوشتن بسم الله و محمد رسول الله، در آشتي نامه ممانعت کرد. اما ابو سفيان که تا توانست با پيغمبر جنگيد و در فتح مکه از بيم کشته شدن به سفارش عباس عموي پيغمبر به زبان مسلمان شد و در دل دشمن اسلام بود، فرصت را غنيمت شمرد و نزد علي آمد و گفت: «چه شده است که کار حکومت را بايد پست ترين خاندان از قريش عهده دار شود. به خدا اگر بخواهي مدينه را پر از سوار وپياده مي کنم.» علي (ع) گفت: «ابوسفيان از ديرباز دشمن اسلام بوده اي.»[1] .

ابوسفيان مي خواست درون مدينه را هم دچار آشوب سازد. شايد بتواند اسلام را از ميان ببرد و رياست از دست رفته خود را بيابد. علي (ع) از آنچه در دل او بود و از آنچه در بيرون مي گذشت آگاه بود و دانست براي باقي ماندن نام مسلماني بايد خاموش بنشيند و با در دست گيرندگان حکومت مدارا کند. او در اين باره چنين مي گويد:

«دامن از خلافت درچيدم و پهلو از آن پيچيدم، و ژرف بينديشيدم که چه بايد کرد؟ و از اين دو کدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم؟ که جهاني تيره است و بلا بر همگان چيره. بلايي که پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير. چون نيک سنجيدم شکيبايي را خردمندانه تر ديدم.»[2] .

چون ديد مردم او را رها کردند و به سوي دنيا روآوردند، با آنکه مي توانست با آنان درافتد و حقي را که از آن اوست باز ستاند، لب فرو بست و چيزي نگفت، چنانچه خود گويد:

«به صبر گراييدم حالي که ديده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شکسته ميراثم ربوده اين و آن و من بدان نگران»[3] .

ماهها و شايد سالها بعد مردي از بني اسد از او پرسيد: «چرا مردم شما را از خلافت باز داشتند، حالي که بدان سزاوارتر بوديد؟» فرمود:

«برادر اسدي، نا استواري و ناسنجيده گفتار. اما تو را حق خويشاوندي است.[4] بدان! خودسرانه خلافت را عهده دار شدن و ما را که نسبت برتر است و پيوند با رسول خدا استوارتر، به حساب نياوردن، خودخواهي بود. گروهي بخيلانه به کرسي خلافت چسبيدند و گروهي سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند. داور خدا است و بازگشتگاه روز جزاست.»[5] .

او اگر خلافت را مي خواست براي آن بود که سنت رسول خدا را بر پاي دارد و عدالت را بگمارد. نه آنکه دل به حکومت خوش کند و مردم را به حال خود واگذارد. وي در نامه اي که هنگام خلافت ظاهري خود به عثمان پسر حنيف که از جانب او در بصره حکومت داشت نوشت، و او را سرزنش کرد که چرا به مهمانيي رفته که توانگران در آن بوده اند نه مستمندان، گويد:

«بدين بسنده کنم که مرا امير مؤمنان گويند و در ناخوشايندي هاي روزگار شريک مردم نباشم، يا در سختي زندگي برايشان نمونه اي نشوم.»[6] .

نيز مي گويد:

«اگر شب را روي اشتر خار بيدار مانم و در طوق هاي آهنين گرفتار، از اين سو و آن سويم کشند، خوشتر دارم تا روز رستاخيز بر خدا و رسول درآيم حالي که بر بنده اي ستم کرده باشم. بخدا عقيل را ديدم پريشان و سخت درويش، کودکانش از درويشي پريش. موي ژوليده و رنگشان تيره گرديده. از من خواست مني گندم بدو دهم. پي در پي آمد و گفته خود را تکرار کرد. گوش به سخن او نهادم، پنداشت دين خود را بدو دادم. آهني گداخته را به تنش نزديک ساختم فرياد برآورد. گفتم نوحه گران بر تو بگريند از آهني که انساني به بازيچه آن را گرم کرده مي نالي و مي خواهي مرا به آتش دوزخ بکشاني.»[7] .

علي خلافت را حق خود مي دانست، اما حرمت دين و وحدت مسلمانان را برتر از آن مي ديد و مي گفت:

«مي دانيد سزاوارتر از ديگران به خلافت منم به خدا سوگند بدانچه کرديد گردن مي نهم، چند که مرزهاي مسلمانان ايمن بود و کسي را جز من ستمي نرسد. من خود اين ستم را پذرفتارم و اجر اين گذشت و فضيلتش را چشم مي دارم و به زر و زيوري که بدان چشم دوخته ايد ديده نمي گمارم.»[8] .

«به خدايي که دانه را کفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعت کنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمي نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند، و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته اين کار را از دست مي گذاشتم و پايانش را چون آغازش مي انگاشتم، و چون گذشته خود را به کناري مي داشتم، و مي ديديد که دنياي شما را به چيزي نمي شمارم و حکومت را پشيزي ارزش نمي گذارم.»[9] .

با اين همه آنجا که لازم بود راهنمايي مي فرمود. اگر مشکلي پيش مي آمد مي گشود، و اگر حکمي به خطا صادر مي شد، درست را به آنان مي نمود. اگر بخواهم در اين باره مختصري بنگارم کتابها خواهد شد. رسول خدا درباره او فرمود:

«من شهر دانشم و علي در آن شهر است».

حضرت رسول، علي را در قضاوت از همه صحابيان برتر شمرد و فرمود: «أقضاکم علي.»

درباره پاسخ او به پرسش هايي که همگان در آن مانده بودند يا حکمي که راه بدان نمي بردند کتابها به فارسي و عربي نوشته شده. و خوانندگان اين کتاب به يقين همه يا برخي از آن کتابها را خوانده و يا پاره اي از مطالب آن را شنيده اند. از جمله مجموعه اي از داوريهاي آن حضرت است که پنجاه و اند سال پيش مرحوم شوشتري رحمه الله آن را در مجموعه اي فراهم آورد و قضاء امير المؤمنين (ع) نام نهاد. و به فارسي هم ترجمه گرديد.

از راهنمايي کساني که پيش از وي مسند خلافت را به خود اختصاص دادند، دريغ نمي فرمود. و آنجا که بايست مصلحت را مي نمود. و آنان هم بارها گفتند که اگر تو نبودي ما تباه مي شديم. عمر مي خواست خود همراه سپاهياني که به ايران مي رفتند براه افتد. علي بدو گفت:

«تو همانند قطب بر جاي بمان و عرب را چون آسيا سنگ گرد خود بگردان و به آنان آتش جنگ را برافروزان که اگر تو از اين سرزمين برون شوي عرب از هر سو تو را رها کند و پيمان بسته را بشکند، و چنان شود که نگاهداري مرزها که پشت سر مي گذاري براي تو مهمتر باشد از آنچه پيش روي داري.»[10] .

و در جنگ با روميان بدو چنين گفت:

«خدا براي مسلمانان عهده دار شده است، حوزه مسلماني را نيرومند سازد، تا حرمت شان مصون ماند، آن که آنان را ياري کرد حالي که اندک بودند، و کسي نبود که ياري شان کند، و دشمنان را از آنان بازداشت حالي که شمارشان کم بود و کسي نبود که بازشان دارد، زنده است و نميرد. هر گاه خود به سوي اين دشمن روي، و با آنان روبرو شوي و رنجي يابي، مسلمانان تا دورترين شهرهاي خود ديگر پناهگاهي ندارند، و پس از تو کسي نيست تا بدو رو آرند. مردي دلير را به سوي آنان روانه گردان و جنگ آزمودگان و خيرخواهان مسلمانان را با او برانگيزان، اگر خدا پيروزي داد چنان است که تو دوست داري و اگر کاري ديگر پيش آمد باري تو جاي خويش مي داري.»[11] .

در سالهاي گوشه نشيني به گردآوري قرآن، پرداخت و آن را چنانکه بر رسول (ص) نازل شده بود فراهم آورد. علي (ع) در ميان ياران پيغمبر بيگمان در شناخت قرآن و گشودن مشکل هاي آن يگانه بود و پيوسته مسلمانان را به خواندن قرآن و دانستن معني آن ارشاد مي فرمود. در اين باره چنين فرمايد:

«قرآن بياموزيد که نيکوترين گفتار است و آن را نيک بفهميد که دلها را بهترين بهار است و به روشنايي آن بهبودي خواهيد که شفاي سينه هاي بيمار است و آن را نيکو تلاوت کنيد که سودمندترين بيان و تذکاراست.»[12] .

«بر شما باد به کتاب خدا که ريسمان استوار است و نور آشکار است و درماني است سود دهنده و تشنگي را فرو نشاننده چنگ در زننده بدان را نگهدارنده، و در آويزنده را نجات بخشنده. نه کج شود تا راستش گردانند، نه به باطل گرايد تا آن را برگردانند.»[13] .

«از قرآن بخواهيد تا سخن گويد و هرگز سخن نگويد، اما من شما را از آن خبر مي دهم. در قرآن علم آينده است و حديث گذشته. درد شما را درمان است و راه سازمان دادن کارتان در آن است.»[14] .

بسا مشکل که پيش آمد و خلفا و صحابه در آن درماندند، سپس علي را خواندند و او آن مشکل ها را گشود. ستم ها را با شکيبايي تحمل فرمود و گاه مردم را هشدار مي داد که:

«آنچه را فرا يادتان آوردند به فراموشي سپرديد، و از آنچه تان ترساندند خود را ايمن ديديد. پس انديشه درست از سرتان رفته است، و کارها بر شما آشفته.»[15] .







  1. طبري، ج 4، ص. 1827.
  2. نهج البلاغه، خطبه. 3.
  3. نهج البلاغه، خطبه. 3.
  4. زينب دختر جحش زن رسول خدا از بني اسد بود.
  5. خطبه. 162.
  6. نامه. 45.
  7. خطبه. 224.
  8. خطبه. 74.
  9. خطبه. 3.
  10. گفتار. 146.
  11. خطبه. 134.
  12. خطبه. 110.
  13. خطبه. 156.
  14. خطبه. 158.
  15. خطبه. 116.