رفتار علي با عمّال و حكام















رفتار علي با عمّال و حکام



رفتار علي (ع) با عمّال و حکام اقاليم هيچ انحرافي از روش عمر نداشت، همان روشي بود که پيغمبر (ص) و شيخين مقرر داشته بودند و پس از آنکه در دوره ي اخير خلافت عثمان ضعف و اهمال در آن راه يافته بود، علي (ع) مجدداً آن را زنده کرد.

علي (ع) از عمال و حکام مراقبت شديدي مي نمود و در رسيدگي به حساب و استيفاي حقوق مردم از آنها، سخت گيري مي کرد. در روش عمومي و خصوصي آنها سختگير بود. وقتي کسي را بر مردم محلي مي گماشت، فرماني به او مي داد که بر مردم خوانده شود و اگر پس از شنيدن آن او را براي عمل قبول کردند، آن وقت آن فرمان پيماني بود بين مردم و حاکم. ديگر اجازه نخواهند داشت از آن منحرف شوند يا آن را به ميل خود تأويل کنند، و اگر از آن منحرف شدند، بايد مجازات شوند و حاکم، مجازات را درباره ي متخلفين اجرا خواهد کرد، و هرگاه حاکم از مفاد فرمان منحرف شود، مجازاتش واجب است و خود امام او را مجازات خواهد نمود.

علاوه بر اين، علي (ع) بازرساني مي فرستاد که بر رفتار عمال و حکام واقف شوند و او را از آنچه مي خواهد آگاه سازند. بعضي از اين بازرسها مخفيانه انجام وظيفه مي کردند، و برخي آشکار عمل مي نمودند. هر يک از افراد مردم در شهر خود مراقب اعمال حاکم خود بود و مي توانست در صورتي که حاکم از عهدي که از او گرفته شده بود تخلف کند، شکايتش را به امام کند.

[صفحه 7]

و گاه مي شد که علي (ع) براي مردم ناحيه يا شهرستاني نزد حاکم آنجا در مصالحي که راجع به آنها بود و مي دانستند که سودي دارد و سود آن عايدشان مي شود، واسطه مي شد. يک بار مردم يکي از شهرستانها نزد علي (ع) آمدند و مدعي شدند در آن شهرستان نهري هست که پر شده و آثارش از ميان رفته است، و حفر کردن مجدد آن، براي آنها و مسلمين سودمند مي باشد، و از او در خواست کردند به والي آنها بنويسد که براي حفر آن نهر آنها را به بيگاري گيرد. علي (ع) حفر نهر را پذيرفت و از بيگاري خوشش نيامد. بنابراين به عامل خود قرظة بن کعب نوشت:

«اما بعد، عده اي از حوزه ي فرمانروايي تو نزد من آمدند و گفتند نهري دارند که پر شده و آثارش از ميان رفته و اگر دوباره کنده شود براي آنها و مسلمين سودمند خواهد بود، و اگر آن را حفر کنند و از آبش استفاده نمايند، قادر به پرداخت همه ي ماليات خود خواهند شد، و بر عوايد مسلمين از طرف آنها افزوده خواهد گرديد. پس آنها را بخواه و ملاحظه کن که اگر موضوع نهر چنان باشد که گفته اند، به هر کس که مايل به حفر آن باشد اجازه بده، و نهر مخصوص کسي است که به ميل خود در آن کار کند، نه کسي که مجبور شده باشد. اگر آباد کنند و قوي شوند بيشتر دوست دارم تا ضعيف و ناتوان باشد، والسلام».

مردم شهرستان ديگر نزد او شکايت کردند که حاکمشان آنها را با نظر پستي مي نگرد و بر آنها سخت مي گيرد، و چون علي (ع) به وضع آنها رسيدگي کرد، آنها را پست و شايسته ي تحقير نديد، لذا درباره ي آنها به عامل خود عمرو بن سلمه ارحبي نوشت:

«اما بعد، دهقانان حوزه ي فرمانروايي تو که با آنها بسختي و درشتي رفتار مي کني و آنها را تحقير مي نمايي نزد من آمدند، و به وضع آنها رسيدگي کردم و سزاوارشان نديدم که تا حدي به دوره ي کافري نزديکشان گردانم و لايق نديدم که دور از عهد و پيمان با آنها رفتار شود و درباره شان جفا کاري شود، پس با آنها رفتار ملايمي پيشه کن که تا حدي آميخته با سختگيري باشد، ولي بدون آنکه ستمي درباره ي شان برود، عهد آنان را نيز نبايد بشکني، ولي ماليات را از آنها وصول کن و با دشمنان آنها بجنگ. البته نبايد بيش از طاقت از آنها گرفته شود، من به تو چنين امر مي کنم و از خدا بايد ياري

[صفحه 8]

خواست، والسلام».

امرا و حکام از او مي ترسيدند و شايد از ترس ملامت و سرزنش در صدد بر مي آمدند که جزئيات را از او پنهان کنند، ولي اگر مطلع مي شد امري را پنهان کرده اند، ملامت را مبدل به تهمت و سرزنش و تهديد مي کرد.

گفته شده است وقتي زياد به جاي ابن عباس (پيش از کنارگيري يا پس از آن) امور بصره را اداره مي کرد، علي (ع) کسي را فرستاد که اموال موجود نزد زياد را به کوفه حمل کند.

زياد در ضمن اظهاراتي که کرده بود گفت: «کردها قسمتي از ماليات را نداده اند، و او با آنها مدارا مي کند». بعد، از فرستاده ي علي (ع) خواست که به اميرالمؤمنين (ع) اطلاع ندهد تا او را متهم به کوتاهي در وصول بعضي از حقوق نکند، ولي فرستاده نسبت به فرستنده ي خود امين بود، بنابراين از آنچه زياد گفته بود او را آگاه ساخت و علي (ع) به زياد نوشت:

«آنچه را که درباره ي کردها به فرستاده ام، گفته بودي به من اطلاع داد. گرچه از او خواسته بودي مرا آگاه نکند، ولي تو از گفتن منظوري جز اين نداشتي که مطلب به گوش من برسد. من به خداي عزوجل سوگند به حق ياد مي کنم اگر مطلع شوم نسبت به عوايد مسلمين خيانت کني و به کم يا زياد آن دست درازي کني حمله اي به تو خواهم کرد که پنبه غفلت را از گوشت در آورد و بار را بر پشتت سنگين تو کند، والسلام».[1] .

کمترين نتيجه که از اين نامه مي توان گرفت اين است که علي (ع) آن طوري که دشمنانش تصور مي کردند ساده نبود، و به طوري که بعضي اشخاص که درباره ي او و خود زياده روي کرده اند، آن قدر غافل کردنش آسان نمي نمايد، بلکه در دوربيني و زيرکي و کشف باطن اشخاص مانند ساير اعراب ماهر و زيرک بود، ولي ترجيح مي داد که صريح و صادق باشد و با حقايق به طور مستقيم و با فکر رسا مواجه شود، خود را از فريب و نيرنگ منزه مي داشت و اخلاص نسبت به دين و پيروي از اخلاق مردان

[صفحه 9]

بزرگوار را بر دغل کاري در کارها برتر مي دانست.

مثلاً او دريافته بود که زياد خواسته است از کمي مالي که حمل کرده و براي او فرستاده است عذر خواهي کند، و با فرستاده ي علي (ع) نرمي کند و موضوع کردها را به او بگويد و به او سفارش کند موضوع را به علي (ع) نگويد تا مبادا که نزد خليفه مورد اتهام قرار گيرد. او به خوبي مي دانست که فرستاده همين عذر را بهانه قرار خواهد داد و اميرالمؤمنين (ع) را آگاه خواهد ساخت، و احتمال قوي مي رود که خليفه به تهديد و تحذير او اکتفا نکند و کسي را مأمور سازد تا با نرمي و ملايمت درباره ي کردها تحقيق کند و بر حقيقت گفته زياد واقف گردد.

درباره ي منذربن جارود که از طرف او حکومت استخر را داشت اخبار زشت و ناپسنديده به او رسيد که بر اثر آن نامه ي زير را به او نوشت که از کار معزولش مي کرد و به کوفه فرا مي خواند:

«صالح بودن پدرت ما را درباره ي تو به اشتباه افکند، و تصور کرديم تو نيز از درستي او پيروي مي کني، ولي به قراري که شنيده ام تو از پيروي هواي نفس دست بر نمي داري، اگر چه اين کار به دين تو زيان برساند، و پند ناصح را نمي شنوي؛ اگر چه نسبت به تو وفادار باشد. شنيده ام که همواره کار خود را رها مي کني و به گردش و شکار سرگرم مي شوي، و براي اعرابي که از اقوام تو هستند و بر تو وارد مي شوند دست به مال خدا دراز کرده اي؛ گويي ارثي است که از پدر و مادر به تو رسيده است.

من سوگند به خدا مي خورم که اگر آنچه گفته اند راست باشد اشتر خانواده ات و بند نعلين تو از تو شريفتر هستند. بايد بداني که بازي و سرگرمي را خداوند دوست ندارد و خيانت به مسلمين و به هدر دادن اموالشان موجب خشم خداوند مي شود، و هر کس چنين باشد در خور آن نيست که مرزي به او سپرده شده و عوايد مسلمين به وسيله ي او دريافت گردد، و امين بر مال مسلمين باشد، پس وقتي نامه ي من به تو مي رسد بدين سوي حرکت کن».

و چون منذر به کوفه رسيد علي (ع) با حضور آنهايي که او را متهم کرده بودند به کارش رسيدگي کرد و معلوم شد که سي هزار (درم) از اموال مسلمين را بر ذمه دارد، لذا آن مبلغ را از او مطالبه کرد، ولي منذر منکر شد. علي (ع) از او خواست که سوگند

[صفحه 10]

بخورد، اما منذر خودداري کرد، بنابراين علي (ع) او را به زندان افکند تا آنکه صعصعة بن صوحان که از پرهيزکارترين مردم کوفه و از مقرب ترين مردم نزد علي (ع) بود، از منذر شفاعت کرد و ضامن او شد و از زندان رهايش ساخت.

بار ديگر علي (ع) يکي از موالي خود را نزد زياد فرستاد که در حمل مال تعجيل کند، و گويي که آن مأمور بيش از حد به زياد اصرار کرد، و زياد نسبت به او تند شد. لذا وقتي نزد علي (ع) برگشت از زياد بد گويي کرد و در بد گويي زياده روي نمود وبر اثر آن علي (ع) نامه اي به زياد نوشت که در آن به او نصيحت مي کرد و ادب مي آموخت؛ به شرح زير:

«سعد به من اطلاع مي دهد که از راه ستم او را دشنام داده و از روي خودخواهي او را شرمنده و سرافکنده کرده اي و رسول خدا (ص) فرموده است که بزرگواري و عظمت خاص خداست، هر کس تکبر فروشد خدا بر او غضب خواهد کرد، سعد به من اطلاع داد که خوراکهاي رنگارنگ مي خوري، و هر روز به خود روغن مي زني، مگر چه مي شود اگر در راه خدا چند روزي روزه بگيري و براي رضاي خدا از آنچه داري صدقه بدهي و خوراکي را که در يک وعده مي خوري در چند وعده بخوري و يا به فقيري اطعام کني؟ آيا مي خواهي در حالي که در خوشي و فراخي غوطه مي خوري و خود را در آن بر همسايه بيچاره و بيوه زن و يتيم ترجيح مي دهي پاداش نيکو کاران و صدقه دهندگان در حق تو واجب شود؟ باز به من گفت که چون نيکان سخن مي گويي و چون خطا کاران رفتار مي نمايي (گفتارت گفتار نيکان و کردارت کردار خطا کاران است). اگر چنين کرده باشي به خود ستم کرده و کردار خود را تباه نموده اي، پس توبه کن و عمل خود را براي روز نياز خود پيش فرست. اگر از مؤمنين باشي، يک روز در ميان روغن به خود به مال و فراوان از آن به کار مبر؛ زيرا رسول خدا (ص) گفته است، يک روز در ميان روغن استعمال کنيد نه هر روز و نه به طور فراوان، و السلام».

اما زياد از اين غمازي که در حق او در نزد خليفه شده بود خوشش نيامد و کوشيد تا خود را از آن تهمت تبرئه کند لذا به علي (ع) نوشت:

«سعد بر من وارد شد و شتابکاري نمود و من به او تندي کردم و از خود راندم و او بيش از آن را سزاوار بود، و اما آنچه راجع به زياده روي در مال و خوش گذراني و تنوع در خوراک گفته

[صفحه 11]

است، اگر راست، گفته باشد خداوند پاداش راستگويان را به او بدهد، و اگر دروغ گفته باشد اميدوارم خداوند او را از عقوبت دروغگويان ايمن نکند، و اما اينکه گفته است گفتارم چون گفتار نيکان و کردارم چون کردار خطا کاران مي باشد، اگر راست گفته باشد من از زيانکاراني هستم که عمل خود را باطل کرده ام، ولي از او به خواه تا يکي از موارد را که در گفتار درست گفته و در کردار مخالف آن عمل کرده ام، ثابت کند، و هرگاه شاهد عادلي بر گفته ي خود آورد او را تصديق کن و الادروغ و ستم او بر من و تو آشکار خواهد شد».

معناي نامه اين است که زياد ملاحظه مي کند که به ستم او را تهمت زده اند و از علي (ع) مي خواهد که حق او را از تهمت زننده بگيرد و در ادعايي که نموده از او شاهد و گواه بخواهد.

اشعث بن قيس از طرف عثمان والي آذربايجان شده بود، و بعضي از راويان مي گويند که عثمان خراج آنجا را به او بخشيده بود، اما علي (ع) او را عزل کرده و به او چنين نوشت:

«از مهلتي که خداوند به تو داده مغرور شده اي، تو همچنان روزي خور خدا هستي و به نعمت او متمتّع مي باشي و خوشيهاي خود را در اين دنيا در مي يابي. زودتر به سوي ما حرکت کن و عوايدي را که جمع آوري کرده اي با خود بياور و مگذار مسؤوليتي متوجه تو شود».

معلوم است که اين نامه مورد پسند اشعث واقع نمي شود، و حالا به آساني مي توانيم رفتار اشعث را با علي (ع) در آن پيش آمدها و گرفتاريها درک کنيم.

علي (ع) هميشه عمال و حکام را ملامت نمي کرد و به آنها بدگمان نبود، بلکه از خدمتگذاران درستکار تقدير مي کرد و آنها را مي ستود و در تقدير مبالغه مي کرد و حق گذاري مي کرد و آنها را تشويق مي نمود که در وفاداري نسبت به امام خود و اخلاص در عمل نسبت به مسلمين پايدار باشند.

از اين جمله است نامه اي که به عمر بن سلمه که عامل بحرين بود نوشت و براي اينکه در سفر به شام با او همراه باشد او را از کار بر کنار کرد. علي (ع) در اين خصوص به

[صفحه 12]

او مي نويسد:

«من بدون آنکه از تو ناراضي باشم و يا راجع به آنچه به تو سپرده شده است متهم باشي، نعمان بن عجلان را به حکومت بحرين گماشته ام. تو الحق خوب فرمانروايي کردي و حق امانت را به جا آوردي. بنابر اين مورد سؤظن نيستي تا محقق سرزنش باشي. به سوي من بشتاب زيرا مي خواهم به سوي ستم کاران شام بروم، و ميل دارم تو بامن باشي؛ زيرا تو از کساني هستي که در اقامه ي دين و جهاد با دشمن از او قوت کسب مي کنم. خداوند ما و تو را از اشخاصي قرار دهد که به سوي حق راهنمايي مي کنند و عدالت را پيشه خود مي سازند».

به اين ترتيب، علي (ع) با عمال و حکام اين روش قاطع را پيش گرفت. خدمتگزار را تشويق مي کرد و بر خطا کار سخت مي گرفت. با کسي خصوصيت به خرج نمي داد و مدارا نمي کرد. فقط وفاداري و اخلاص نسبت به مسلمين و عدالت ميان رعيت و اقامه حق را ميان همه مرعي مي داشت، و جز آن چيزي در نظر نمي گرفت.

رفتار او را با عموزاده اش ابن عباس، و سخت گيري او را درباره زياد ملاحظه کرديم، و ديديم کساني را که از عهده کار بر نمي آيند و صحت عمل به خرج نمي دهند، چگونه از کار بر کنار مي نمود و کساني که حقي از حقوق مسلمين به گردنشان ثابت مي شود، چگونه محکوم به زندان مي گردند، پس عجيب نيست که عمال و حکامش به او و کاري که به آنها رجوع مي کند، با کمال احتياط و ترس بنگرند.

و باز عجيب نيست که وقتي مصقلة بن هبيره که يکي از عمالش بود از پرداخت آنچه بر ذمه گرفته بود خود داري کرد، از او بترسد و فرار کند و به معاويه ملتجي شود و آن تحبيب و اکرام را نزد او ببيند. همين روش را که علي (ع) با حکّام و عمال خود داشت، با ساير مردم نيز داشت. نه مردم را نسبت به خود به طمع مي انداخت و نه آنها را از خود مأيوس مي ساخت. او تا وقتي مردم پيرو حق بودند، بي اندازه به آنها نزديک بود، ولي اگر از راه منحرف شدند يا در دادن آنچه بر آنها واجب است سرپيچي کردند، از آنها تا ممکن است دور مي شود و بدون ظاهر سازي و مدارا و ارفاق حکم خدا را در باره آنها اجرا مي کند؛ از جمله مورخين مي گويند که جماعتي از مردم کوفه مرتد شدند و علي آنها را به قتل رسانيد و در آتش سوزاند، و ابن عباس او را بر اين کار

[صفحه 13]

ملامت کرد، و گمان مي کنم همين موضوع است که دشمنان شيعه در آن زياده روي کرده و گفته اند که اين جماعت علي (ع) را خدا دانستند.

ولي مورخين و مخصوصا آنهايي که مورد اعتماد هستند راجع به اين قضيه دو دسته هستند: دسته اي بدون تفصيل و همانطور که من (مؤلف) نقل کرده ام آن را روايت مي کنند، و بلاذري از اين دسته است؛ دسته اي که طبري و پيروان او مي باشند اصلا اين قضيه را درج نمي کنند و اشاره اي به آن نمي نمايند.

فقط علماي ملل و نحل و دشمنان شيعه آن را ذکر کرده و در آن مبالغه مي نمايند، ولي من تصور مي کنم همانطور که درباه ي ابن السودأ مبالغه کرده اند، در اين قضيه نيز قايل به مبالغه و طول و تفصيل شده اند.

و شايد اين اشعاو که يکي از اعراب بني طي از خود باقي گذاشته است، از ترس و مهايتي که علي (ع) در دلهاي مردم داشت حکايت کند. اين شخص در سر راهها، تبهکاري مي کرد و مزاحم مردم بود، و علي (ع) دو نفر را فرستاد تا او را بياورند، ولي او فرار کرد و گفت:

«وقتي دو نفر مرد در راه قبيله بني طي ديدم و راه را بروي خود باز يافتم، سوار اسب خود که موسوم به عصا بود شدم؛ زيرا مي دانستم اگر مرا دستگير کنند بايد در زندان مخيس زنداني شوم و اگر کمي منتظر مي شدم مرا به سوي پير مرد شکم بر آمده اي مي بردند، پيري که بازوهاي ستبر و قوي داشت و در برابر پيش آمدها سخت و بردبار بود».

پس همين پير شکم بر آمده و قوي بازو و سر بزرگي است که اعرابي از او ترسيد؛ همانطور که همه ي مردم مانند آن اعرابي از او مي ترسيدند و از خشم او بيمناک بودند. با وجود اين علي (ع) مردم را در دو امر مجبور نمي کرد:

اوّل آنکه هيچ کس را مجبور نمي ساخت تابع قدرتش باشد و در منطقه نفوذ او زندگي کند، و چه بسيار اشخاصي بودند که دنيا را بر دين ترجيح داده و از عراق و حجاز به شام کوچ مي کردند، تا به معاويه ملحق شوند و علي (ع) مزاحمشان نمي شد، و مجبورشان نمي نمود بمانند، و از ملحق شدن به معاويه آنها را مانع نمي شد؛ زيرا معتقد بود که مردمي آزاد هستند و مي توانند هر جا را که موافق آنها بود براي اقامت

[صفحه 14]

بر گزينند. هر کس رستگاري و حق را طالب بود با او مي ماند، و هر کس راضي به گمراهي و باطل بود، به سوي معاويه مي رفت.

سهل بن حنيف، عامل علي (ع) بر مدينه برايش نوشت که مردم بسياري مخفيانه به سوي شام مي روند. علي (ع) براي او نوشت که مبادا متعرض آنها شود و مجبورشان کند که بمانند و مطيع او باشند. با خوارج نيز همين رفتار را داشت. بهره ي آنها را از عوايد و اموال مي داد، و تا با او مقيم بودند متعرضشان نمي شد و مانع کسي نمي شد که از کوفه خارج شود. به هيچ يک از عمال خود دستور نمي داد که در راهها متعرض آنها گردند؛ چون آنها در کشور اسلامي آزاد بودند که هر کجا مي خواهند بروند و در هر محلي که مايل هستند سکونت اختيار کنند، ولي به شرط اينکه فتنه و فساد بار نياورند، و بر مردم تعدي ننمايند؛ و اگر چنين مي کردند آن وقت بدون تامل و بدون ملايمت و نرمي حکم خدا را در باره شان اجرا مي نمود، و بسا مي شد که يکي از آنها مانند خريت بن راشد که خبرش گذشت، به او اخطار مي کرد که با او نماز نخواهد گذارد و مطيع اوامرش نخواهد بود؛ با وجود اين او را نمي کشد و متعرضش نمي شود و او را آزاد مي گذارد؛ چنانکه ديديم وقتي خريت از کوفه خارج شد و همدستان خود را با خود برد، علي (ع) مانع نگرديد، اما وقتي شروع به فتنه و فساد کردند، آن وقت فرستاد و چنانکه ديديم آنها را از ميان برداشت.

پس مردم را آزاد مي گذاشت و به آنها آزادي کامل و دامنه داري مي داد، مردم را مجبور به اطاعت از خود نمي کرد، و آنچه را دوست نداشتند و به آن مايل نبودند به آنها تحميل نمي کرد.

امر دوم که علي (ع) کسي را بر آن مجبور نمي کرد، موضوع جنگ بود. او جنگ با ناکثين (طلحه و زبير و عايشه و يارانش) و قاسطين (معاويه و مردم شام) و مارقين (خوارج) را مانند جنگ با مشرکين و اهل کتاب، بر خود و مسلمين واجب مي دانست، ولي هيچ وقت آن را بر کسي تحميل نمي کرد و با قوه و اجبار به سوي جنگ نمي برد. فقط آنها را براي رفتن دعوت مي کرد. هر کس اجابت مي کرد از او خشنود مي شد و ستايشش مي کرد و به هر کس که خود داري مي کرد، پند مي داد و نصحيت مي کرد و تشويقش مي نمود و در پند دادن و نصيحت و تشويق اصرار مي کرد؛ چنانکه او هيچ کس

[صفحه 15]

را براي شرکت در جنگ جمل و صفين و نهروان مجبور نساخت، بلکه با کساني به اين جنگها رفت که داوطلبانه حاضر شدند و از روي بصيرت و معرفتي که در حق او داشتند، در اين جنگها شرکت کردند.

او اگر مي خواست مردم را باقوه مسلح مي کرد، ولي اين نوع خدمت نظام که مردم را به آن مجبور مي ساختند در آن دوره نبود. او اگر مي خواست مي توانست مردم را که براي رفتن به ميدان جنگ حاضر نمي شدند، با پول تر غيب کند، ولي اينکار را نيز نکرد. او نخواست وفاداري همراهان خود را با پول خريداري کند؛ چون مي خواست از روي عقيده و ايمان او را ياري کرده باشند. او علاوه بر اينکه با پول ترضيب خاطر نکرد، از آن بالاتر رفت، با آنها که همراهش بودند وارد جنگهاي خونين شد، ولي جز آنچه دشمن از اسلحه و اسب به ميدان جنگ با خود مي آورد غنيمت ديگر به آنها نداد؛ به طوري که همراهانش از اين رفتار بستوه آمدند و همان طور که ديديم (پس از جنگ جمل) يکي از آنها گفت، خونشان را حلال و مالشان را حرام مي کند.

او عقيده داشت که جنگ مسلمان با مسلمان با جنگيدن مسلمان و کافر فرق دارد، و از جنگ با مسلمان فقط بايد خواست که او را به سوي خدا و حق باز گرداند و اگر باز گشت مال و جانش در امان خواهد بود، و نبايد اسير يا برده شود، و مالش به غنيمت برده شود، ولي جنگ با غير اينطور نيست.

پس بعد از آنکه يارانش رفتارش را با خود ديدند، اگر از جنگ با مردم شام خودداري کنند نبايد به نظر عجيب آيد؛ زيرا جنگي است که آنها را بسختي مي اندازد و در معرض مرک قرار مي دهد، اما براي آنها سودي ندارد؛ زيرا غنيمتي از آن عايدشان نمي شود، و ما مي دانيم که يک نفر عرب هر وقت به فکر جنگ افتد به فکر غنيمت آن خواهد افتاد، به همين علت است که خداوند براي تشويق مسلمين در جهاد کردن در رکاب پيغمبر (ص) مي فرمايد: «و عدکم الله مغانم کثيرة تاخذونها...» تا آخر آيه.

پس در اين دو موضوع يعني اطاعت از او، و جنگ با مسلمين که دشمنانش بودند، کمال آزادي را به ياران خود مي داد.

البته معاويه نيز با فشار مردم را براي جنگ با علي (ع) مهيا نمي کرد و مادام که مايل نبودند در شام بمانند آنها را در ماندن مجبور نمي ساخت و باز معلوم است که به آنها

[صفحه 16]

بخشش مي کرد و در بخشش زياده روي مي نمود. بنابراين اطاعت مردم و جنگيدن در راه او را از آنان خريداري مي کرد و آنچه مي خواستند مي داد و آن را براي خود مباح مي دانست، ولي علي (ع) اين نحو تصرف در بيت المال را بر خود حرام مي دانست.


صفحه 7، 8، 9، 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16.








  1. به معناي کري و سنگيني قوه ي سامعه است.