آشنايي با ادبيات واشعار عرب و تفاوت ايشان از اين حيث با پيامبر
[صفحه 6] شخصيت نبوي ايشان لطمه مي زد. به علاوه حساب وحي مي بايست يکسره از حساب شعر جدا باشد. شعر به قوه ي خيال متعلق است، و در پيامبر (ص) آنچه بايد تعطيل شود و به صفر برسد همانا قوه ي تخيل است. مبادا قوه ي خيال در واقع بيني پيامبر (ص) تصرف کند، و امور غير واقع را بر او به صورت واقعي جلوه گر کند. هر کس که در عالم تخيل پيش تر برود، ناگزير از عالم واقع فاصله ي بيشتري خواهد گرفت. لذا در روايات آمده است وقتي پيامبر (ص) شعري از شعراي آن عصر مي خواندند که: عمير ودع ان تجهرت غاديا آن را چنان قرائت مي کردند که وزنش به هم مي خورد؛ يعني مي فرمودند: کفي الاسلام والشيب للمرء ناهيا. يعني ايشان از شعر خواندن پرهيز داشتند. اين امر بدان جهت نبود که از شعر بدشان مي آمد، بر عکس پيامبر (ص) به شعر اهتمام داشتند. براي مثال شعر مشهوري در ابيات عرب هست که: ألا کل شئ ما خلا الله باطل هر چيزي جز خدا باطل و پوچ است و هر نعمتي لا محاله زايل شدني است. پيامبر (ص) درباره ي اين شعر مي فرمودند: «أصدق بيت قالته العرب؛ راست ترين شعري است که اعراب گفته اند». يا به عنوان مثال ديگر رسول اکرم(ص) حسان بن ثابت را که از شعراي بزرگ روزگار ايشان بود تأييد و تحسين مي کردند. حسان همان کسي است که در باب غدير خم آن ابيات مشهور را سرود که: يناديهم يوم الغدير نبيهم با اين همه، پيامبر (ص) از خواندن شعر احتراز مي کردند، و خود نيز شاعر نبودند. اما امير المؤمنين (ع) هم شعر مي سرودند و هم شعر مي خواندند، و اشعار زيادي از ديگران به ياد داشتند و به آنها تمثل مي کردند. از نهج البلاغه نيز بر مي آيد که ايشان خود [صفحه 7] شعر مي سروده اند. حتي ديوان شعري هم به ايشان منسوب است که صحت انتسابش مسلم نيست. اما در نهج البلاغه پاره اي ابيات آمده است که از سروده هاي خود حضرت (ع) است. براي مثال در آنجا که ايشان در باب خلافت و وصايت خود احتجاج مي کنند، دو بيت شعر مي آورند که ظاهرا از خودشان است: فان کنت بالشوري ملکت امورهم وان کنت بالقربي حججت خصيمهم اگر مي گويي که به پيغمبر نزديکتري، ديگران از تو به او نزديکترند. اگر تو با شورا مالک امور و حاکم شدي، اين چگونه شورايي بود که اعضاي شورا غايب بودند؟[3] .
نهج البلاغه از يک حيث ديگر هم در خور توجه است: امير المؤمنين (ع) در آنجا به اشعار شعراي معاصر يا شعراي جاهلي قبل از خود، تمثّلهايي جسته اند. ادبيات عرب حتي در روزگار اميرالمؤمنين (ع)، ادبيات گسترده اي بوده است و اين تمثّلها نشان مي دهد که اميرالمؤمنين (ع) از اين حيث نسبت به شخص پيامبر (ص) براي خود آزادي بيشتري مي ديدند. در روايات داستانها آمده است که پيامبر (ص) هيچ گاه شعر نمي خواندند، و اگر هم مي خواستند از کسي شعري نقل کنند، آن را مي شکستند و سپس مي خواندند؛ يعني شعر را به طور کامل و سالم نمي خواندند. شخصيت پيامبر (ص) چنان بود که نمي بايست به عنوان شاعر شناخته شود. خداوند نيز مي فرمايد: وما علمناه الشعر وما ينبغي له. ما به پيغمبر شعر نياموختيم، و شعر شايسته ي او نيست».[1] شاعري در نزد اعراب حکم خاصي داشت و شاعر محسوب شدن پيغمبر (ص) به
کفي الشيب والاسلام للمر ناهيا[2] .
وکل نعيم لا محالة زائل
بخم فاسمع بالنبي مناديا
فکيف بهذا والمشيرون غيب
فغيرک أولي بالنبي وأقرب
صفحه 6، 7.