نغمه هاي جدائي











نغمه هاي جدائي



اگر دين و سياست يکي است و ديانت بدون سياست امکان ندارد و سياست بدون ديانت مفهومي نخواهد داشت مي پرسند،

چرا برخي نغمه جدائي ساز مي کنند،

و با مطرح کردن سکولاريسم[1] «جدائي دين از سياست» مي خواهند بگويند که دين از سياست جداست، و رهبران روحاني نبايد در مسائل سياسي دخالت کنند؟

در پاسخ به اين دسته از سئوالات بايد زمينه هاي پيدايش تفکّر جدائي يا جداسازي دين از سياست را باز شناخت که چرا و در کجا اينگونه از تفکّرات پديد آمد.

در اروپا و غرب آنگاه که کليسا و روحانيون کليسا با علم و تئوري هاي علمي به جنگ و ستيز برخاستند،

و در طول 7 قرن هزاران دانشمند نوآور را سوزاندند يا کشتند يا محاکمه کردند،

و دوران تفتيش عقائد و انگيزيسيون را سامان دادند، ضربه هاي جدّي بر دين در اروپا وارد شد و سرانجام با پيروزي محافل علمي بر مذهب و کليسا، همه از دين فاصله گرفتند، مردم لائيک شدند، و ساختار حکومت به سکولاريسم ختم شد.

اين جدائي و فاصله گرفتن به برخوردهاي غير انساني، روحانيون کليسا ارتباط دارد.

هم مسيحيّت يک دين نَسخ شده بود که توسط مدّعيان آن مسخ و تحريف شد و نتوانست به نيازهاي انسان در غرب و اروپا پاسخ دهد،

و هم يک دين کامل الهي چونان اسلام در اروپا و غرب حضور نداشت تا نغمه هاي جدائي را پاسخ مناسب دهد.

ادّعاي جدائي دين از سياست، به جوامع لائيک و حکومت هاي سکولار اختصاص دارد که از دين و کليسا فاصله گرفتند، اين شعار دروغين در کشورهاي اسلامي جايگاهي ندارد، زيرا:

اسلام با علم و علوم جنگي ندارد.

اسلام مشوّق علم و علوم و پديد آمدن فرضيّه ها و کاوش هاي علمي است و آن را عبادت مي شمارد و والاترين ارزش ها را براي عالم قائل است.

اسلام زمينه هاي پيدايش علوم و فنون را فراهم مي آورد.

اسلام عامل اصلي شکوفائي علمي، اختراعات، اکتشافات و تحولات علمي است، که مولوي مي گويد:


پس طبيبان از سليمان زآن گيا
عالم و دانا شدندي مقتدي


تا کتب هاي طبيبي ساختند
جسم را از رنج مي پرداختند


اين نجوم و طبّ وحي انبياست
عقل و حس را سوي بي سوره کجاست


عقل جز وي عقل استخراج نيست
جز پذيراي فن و محتاج نيست


قابل تعليم و فهمست اين خرد
ليک صاحب وحي تعليمش دهد


جمله حرفتها يقين از وحي بود
اوّل او ليک عقل آنرا فزود


هيچ حرفت را ببين کين عقل ما
تاند او آموختن بي اوستا


گرچه اندر مکر موي اشکاف بد
هيچ پيشه رام بي استا نشد


دانش پيشه ازين عقل اربدي
پيشه بي اوستا حاصل شدي[2] .


وقتي اسلام عامل پيدايش علوم است،

و در مسائل و مباحث سياسي نيز حرف اوّل و آخر را مي زند،

و شيوه ها و طرح هاي اجتماعي آن در اجراي عدالت اقتصادي و اجتماعي کاربُردي و قابل اجراست،

همه آن را مي پذيرند و بکار مي گيرند.

نه دين از سياست و مسائل سياسي جداست؛

و نه سياست بدون دين قابل اجراست.

امام علي عليه السلام اين حقيقت روشن را در خطبه 3 نهج البلاغه اينگونه بيان مي فرمايد:

أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ، وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَي الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَي کِظَّةِ ظَالِمٍ، وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَي غَارِبِهَا، وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا، وَلَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ!

«سوگند به خدايي که دانه را شکافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعت کنندگان نبود، و ياران، حجّت را بر من تمام نمي کردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود که برابر شکم بارگي ستمگران، و گرسنگي مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رها مي نمودم، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سيراب مي کردم، آنگاه مي ديديد که دنياي شما نزد من از آب بيني گوسفندي بي ارزش تراست.»

امام علي عليه السلام در خطبه 119 مسئوليّت هاي ديني و سياسي را با بيان هشدار دهنده اي اينگونه مطرح فرمود که:

وَلَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَالْمِصْرَ وَبَيْتَ الْمَالِ وَجِبَايَةَ الْأَرْضِ، وَالْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ، وَالنَّظَرَ فِي حُقُوقِ الْمُطَالِبِينَ، ثُمَّ أَخْرُجَ فِي کَتِيبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَي، أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِي الْجَفِيرِ الْفَارِغِ.

وَإِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَا، تَدُورُ عَلَيَّ وَأَنَا بِمَکَانِي، فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ ثِفَالُهَا.

هذَا لَعَمْرُ اللَّهِ الرَّأْيُ السُّوءُ.

وَاللَّهِ لَوْلَا رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ - وَلَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاؤُهُ - لَقَرَّبْتُ رِکَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلَا أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ؛ طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ، حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ.

إِنَّهُ لَا غَنَاءَ فِي کَثْرَةِ عَدَدِکُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتَِماعِ قُلُوبِکُمْ. لَقَدْ حَمَلْتُکُمْ عَلَي الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتِي لَا يَهْلِکُ عَلَيْهَا إِلَّا هَالِکٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَي الْجَنَّةِ، وَمَنْ زَلَّ فَإِلَي النَّارِ!

و براي من سزاوار نيست که لشگر و شهر و بيت المال و جمع آوري خراج و قضاوت بين مسلمانان، و گرفتن حقوق درخواست کنندگان را رها سازم، آنگاه با دسته اي بيرون روم، و به دنبال دسته اي به راه افتم، و چونان تير نتراشيده در جعبه اي خالي به اين سو و آن سو سرگردان شوم.

من چونان سنگ آسياب، بايد بر محور خود استوار بمانم، و همه امور کشور، پيرامون من و به وسيله من بگردش در آيد، اگر من از محور خود دور شوم مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آن فرو ريزد.

به حق خدا سوگند که اين پيشنهاد بدي است.

به خدا سوگند! اگر اميدواري به شهادت در راه خدا را نداشتم، پاي در رکاب کرده از ميان شما مي رفتم، و شما را نمي طلبيدم چندان که باد شمال و جنوب مي وزد زيرا شما بسيار طعنه زن، عيب جو، رويگردان از حق، و پر مکر و حيله ايد.

مادام که افکار شما پراکنده است فراواني تعداد شما سودي ندارد، من شما را به راه روشني بردم که جز هلاک خواهان، هلاک نگردند، آن کس که استقامت کرد به سوي بهشت شتافت و آن کس که لغزيد در آتش سرنگون شد.[3] .









  1. سکولاريسم Secularism

    سکولر (Seculaire, Secular) در زبان هاي انگليسي و فرانسوي بمعني دنيوي (آنچه که مربوط به اين جهان خاکي است) و مشتق از کلمه لاتن سکولوم (Saeculum) است به معني امور اين دنيا. و سکولاريسم يعني دنياپرستي يا اعتقاد به اصالت امور دنيوي ورد آنچه که غير از آن است. بنابراين شامل رد مذهب نيز مي شود و غالباً مرادف با سپ تيسم استعمال مي گردد. اين اصطلاح در انگلستان زياد بکار مي رود زيرا ابتدا در قرن 19 جمعي شکاک و آتئيست منکرين خدا) در حدود يکهزار نفر جمع آمده تشکيلاتي تحت نظر هولي اوک (HolyoakeGeorge Jacob) مؤسس اين فرقه که شاگرد رابرت اوون (Robert Owen) بود به وجود آوردند. فکر ايشان آن بود که از خصومت شديد که هدف آن بحد افراد حمله به کليساها باشد اجتناب نموده و در آن نوع جمعيت ها شرکت ننمايند بلکه هدف خود را هدفي مثبت معرفي کردند و آن توجه به امور اين جهان خاکي بود. اين فرقه در تحت رهبري برادلا (Brallau) پيشرفت قابل توجهي نمود ولي در حال حاضر چندان پيشرفتي ندارد. اکنون عبارت از مجمعي است از خداناپرستان (آتئيست ها) و بيشتر اشخاصي مجذوب آن مي شوند که ميل دارند انتقادي شديدتر و متجاوزانه تر به مذهب و کليساها بعمل آيد. (برگرفته از کتاب مکتب هاي سياسي نوشته پاسارگاد).

  2. مثنوي معنوي، نسخه رمضاني.
  3. اسناد و مدارک اين خطبه به شرح زير است:

    1- کتاب النهاية ج1 ص215 (ماده الثقلة): ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

    2- منهاج البراعة ج 2 ص 15: راوندي (متوفاي 573 ه)

    3- شرح نهج البلاغه ج 7 ص 285: ابن ابي الحديد (متوفاي 656 ه)

    4- الغارات ج2 ص625 و626: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

    5- انساب الاشراف ج 1 ص 423: بلاذري (متوفاي 279 ه)

    6- بحارالانوار ج34 ص96: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

    7- ارشاد ص 145: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

    8- تاريخ يعقوبي (ابن واضح) ج 2 ص 173: يعقوبي (متوفاي 292 ه).