الشكوي من شوري عمر











الشکوي من شوري عمر



جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ، فَيَا لَلَّهِ وَلِلشُّورَي! مَتَي اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّي صِرْتُ أُقْرَنُ إلَي هذِهِ النَّظَائِرِ! لکنِّي اَسْفَفْتُ إِذْ اَسَفُّوا، وَطِرْتُ إِذْ طَارُوا؛ فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَمَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَنٍ وَهَنٍ.

ترجمه: شورا عمر و خلافت عثمان

سپس عمر خلافت را در گروهي قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان مي باشم!! پناه به خدا از اين شورا! در کدام زمان من با اعضاءِ شورا برابر بودم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صَف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم. يکي از آنها با کينه اي که از من داشت روي برتافت، وديگري دامادش[1] را بر حقيقت برتري دادوآن دونفر ديگرکه زشت است آوردن نامشان.









  1. عبدالرحمن بن عوف، شوهر خواهر عثمان، که حق وتو در شورا داشت. زيرا عمر دستور داد اگر اختلاف در شورا پديد آمد، ملاک، رأي داماد عثمان است.