الشكوي من عمر











الشکوي من عمر



فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ کَلْمُهَا، وَيَخْشُنُ مَسُّهَا، وَيَکْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا، وَالْاِعْتِذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ إنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ، وَإنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ. فَمُنِيَ النَّاسُ - لَعَمْرُ اللَّهِ - بِخَبْطٍ وَشِمَاسٍ، وَتَلَوُّنٍ وَاعْتِرَاضٍ؛ فَصَبَرْتُ عَلَي طُولِ الْمُدَّةِ، وَشِدَّةِ الِْمحْنَةِ؛ حَتَّي إذَا مَضَي لِسَبِيلِهِ.

ترجمه: عمر و ماجراي خلافت

سرانجام اوّلي حکومت را به راهي در آورد، و به دست کسي «عمر» سپرد، که مجموعه اي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزش طلبي بود، زمامدار مانند کسي که بر شتري سرکش سوار است، اگر عَنان محکم کشد، پرده هاي بيني حيوان پاره مي شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مي کند. سوگند به خدا مردم در حکومت دوّمي، در ناراحتي و رنج مهّمي گرفتار آمده بودند، و دچار دوروييها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانيِ محنت زا، و عذاب آور، چاره اي جز شکيبايي نداشتم، تا آن که روزگار عُمَر هم سپري شد.