پرهيز از حيله و نيرنگ











پرهيز از حيله و نيرنگ



(اي مردم! وفا و راستي. همزاد يکديگرند، که سپري محکمتر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم، آنکس که از بازگشت خود به قيامت آگاه باشد خيانت و نيرنگ ندارد.

امّا امروز در محيط و زمانه اي زندگي مي کنيم که بيشتر مردم حيله و نيرنگ را، زيرکي مي پندارند. و افراد جاهل آنان را اهل تدبير مي خوانند.

چگونه فکر مي کنند؟ خدا بکشد آنها را!

چه بسا شخصي تمام پيش آمدهاي آينده را مي داند، و راه هاي مکر و حيله را مي شناسد ولي امر و نهي پروردگار مانع اوست و با اينکه قدرت به انجام آن را دارد آن را به روشني رها مي سازد، امّا آنکس که از گناه و مخالفت با دين پروا ندارد از فرصت ها براي نيرنگ بازي استفاده مي کند.)

جملات فوق نشان مي دهد که سياست دان به معناي رايج آن مرادف با مفهومي غير الهي است و سياست، غير سياست توحيدي بوده است، امّا درد دين، و پايبندي امام علي عليه السلام به اصول شريعت، مانع از هرگونه اقدامات دلخواه است، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اين مطلب را در فرازهاي ديگر نهج البلاغه روشنتر بيان مي دارد مانند:

وَاللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَي مِنِّي، وَلکِنَّهُ يَغْدِرُ وَيَفْجُرُ. وَلَوْلَا کَرَاهِيَّةُ الْغَدْرِلَکُنْتُ مِنْ أَدْهَي النَّاسِ، وَلکِنْ کُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ، وَکُلُّ فُجَرَةٌ کُفَرَةٌ. «وَلِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقَيَامَةِ».

وَاللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِاثَْکِيدَةِ، وَلَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ.

(سوگند به خدا! معاويه از من سياستمدارتر نيست، امّا معاويه حيله گر و جنايتکار است، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيرکترين افراد بودم، ولي هر نيرنگي گناه، و هر گناهي نوعي کفر و انکار است، روز رستاخيز در دست هر حيله گري پرچمي است که با آن شناخته مي شود، به خدا سوگند من با فريبکاري غافلگير نمي شوم، و با سخت گيري ناتوان نخواهم شد.)[1] .

ابن ابي الحديد در ادامه خطبه فوق مي گويد:

بعضي خيال کرده اند معاويه از علي عليه السلام سياستمدار تر بود ولي اين درست نيست، زيرا سياستمداراني همچون معاويه هرگز به هدف خود نخواهند رسيد مگر اينکه طبق نظريّه خود به مقدّماتي که لازم مي بينند عمل کنند، خواه موافق دين و شريعت باشد يا نباشد.امّا سياست امام علي عليه السلام مقيّد به حقّ و عدالت و دين شريعت بود و در تمام موارد هرجا که با آئين موافق نبود اقدام نمي کرد ولي معاويه مقيّد به اين اصل نبود...[2] .

علي عليه السلام در جنگ هايش جز به آنچه با کتاب و سنّت موافق بود، اقدام نمي کرد، حال آنکه معاويه علاوه بر آن، خلاف کتاب و سنّت را نيز عمل مي کرد و تمامي انواع و اقسام حيله ها اعمّ از حلال و حرامش را به کار مي بست و در جنگ چنان عمل مي کرد که شاه هند در مقابل کسري و شاهان چين در مقابل زمامداران ترک عمل مي کردند.

ولي علي عليه السلام به سربازانش دستور مي داد: شما شروع به جنگ نکنيد، مجروحان را به قتل نرسانيد، در بسته اي را باز نکنيد؛ اين مسيرشان بود...

حال آنکه سايرين از استعمال هيچ حربه اي براي پيروزي در جنگ

فروگذار نمي کردند...

و حتّي مسموم کردن دشمن، پراکندن شايعات کذب در ميان مردم، آشفته کردن افکار مردم و ترساندن بعضي ديگر نيز دست مي زدند.

و البتّه که گريزگاه هاي کذب بيش از صدق است و اسباب حرام بيش از حلال است، پس آنکه به راه هاي حلال اکتفاء کند باب بسياري «تدابير» را بر خود مي بندد... و علي عليه السلام اين چنين بود و لذا بود که عوام النّاس با ديدن کثرت مکايد و حيله هاي معاويه دچار اين توهّم شدند که معاويه از علي عليه السلام سياستمدار تر است... ولي حقيقت اين است که امام طريق پيشرفت را خوب مي دانست و اين طرفداران وي بودند که در اثر سرپيچي از فرمان آن حضرت در دام نيرنگ معاويه مي افتادند.[3] .

آنجا که کوته بيني، و عدم بصيرت مردم، دست حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را از اجراي تدابير و پيش بيني هاي سياستمدارانه اي که با اصول بنيادين تفکّر ديني ايشان نيز منافاتي نداشت «مثل رأي امام علي عليه السلام در جريان قرآن بر سر نيزه زدن» مي بست، آيا مي توان گفت، ديگران سياستمدارتر بودند؟

يکي از سياستمداران معاصر غربي در اين زمينه مي نويسد:

هر شخصي کار آمد در زمان مخصوصي و براي زمان مخصوصي زائيده شده. بنابر اين، ميدان عمليّاتي که در اختيار اوست محدود مي باشد،وضعيّت زمان او با وضعيّت زمان اجداد يا نوادگان او يکسان نبوده، از اينرو وظيفه و هدف او هم با آنها يکي نخواهد بود.

علاوه بر اين، وسعت دائره عمليّات هر سياستمدار بسته به فراخور شخصيّت وي و خصلت هاي ملت و وضعيّت محيط و استعداد رجالي است که با آنها بايستي کار کند).[4] .

و خود امام علي عليه السلام همين وضعيّت را به زبان شعر اين چنين بيان مي دارد:


رَأَيْتُ الْعَقْلِ عَقْليْنِ مَتْبوُعٌ وَ مَسْمُوعٌ
وَ لَنْ يَنْفَعَ مَسْمُوعٌ اِذا لَمْ يَکُ مَتْبُوعٌ[5] .


(عقل را دو نوع يافتم، عقلي که تبعيّت مي شود و آنکه فقط پيامش شنيده مي شود و البتّه که اين نوع اگر تبعيّت نشود بي فايده خواهد ماند.)









  1. خطبه 200 نهج البلاغه، معجم المفهرس.
  2. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 10 ص 213.
  3. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 10 ص 228 9.
  4. فلسفه سياست ص 46.
  5. رضا داوري، مقاله « عقل سياسي، مجلّه مشکوة شماره 11 پائيز 1361 ص 63.