روش برخورد با مخالفان











روش برخورد با مخالفان



پس از بيعت عموم مردم مدينه با حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام، عمّار ياسر به خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمد و گفت:

اي اميرالمؤمنين، همه اقشار گوناگون مدينه به خدمت شما آمدند و بيعت کردند. تنها برخي از افراد مشهور هنوز بيعت نکرده اند، مانند: عبداللَّه بن عمر، محمّد بن عمر بن مسلمه، اُسامة بن زيد، حسّان بن ثابت و سعد بن مالک.

اگر اميرالمؤمنين مصلحت بداند ايشان را فراخواند تا در يک هماهنگي با مهاجر و انصار بيعت کنند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

اي عمّار، کسي که با ما رغبت ندارد، ما را نيز با او حاجتي نيست چه واجب ديدار او؟

مالک اَشتر نخعي گفت:

اي اميرالمؤمنين، فراخواندن اين افراد به مصلحت مي باشد تا بيعت کنند تا فردا کار ما با آنها به شمشير و جنگ کشانده نشود.

مردمان از جهت صلاح کار خويش در متابعت تو رغبت مي کنند، تو نيز صلاح کار خويش نگاه دار و همگان را بر خدمت و اطاعت خود تشويق کن.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اي مالک، من مردمان را بهتر از تو مي شناسم. بگذار تا برحسب رأي خويشتن روند.

زياد بن تميمي بپاخاست و گفت:

هر کس که در خدمت و بيعت تو رغبت نکند ما را از او منفعتي نباشد و کسي را که به اکراه در بيعت آورند، بدرد ما نخواهد خورد، آن جماعت اگر رشد خويشتن را باز يابند، به ميل و رغبت به خدمت تو مي شتابند و بيعت مي کنند، نيکو باشد و الاّ دست از ايشان بردار.

سپس سعد وقّاص پيش آمد و گفت:

اي اميرالمؤمنين، سوگند به خدا که مراهيچ شک نيست که تو به خلافت اين امّت بر حقّي و در دين و دنيا مأمون و ايمني، ولي گروهي از قبيله ما در اين کار با تو مخالفت خواهند کرد، اگر مي خواهي که من با تو بيعت کنم، مرا شمشيري ده که او را زباني دودَم باشد و بتواند سخن گويد و حقّ و باطل را درست بشناسد.

اميرالمؤمنين فرمود:

با من به حجّت سخن مي گويي اي سعد؟ گويا فکر مي کني کسي مي تواند برخلاف وَحي الهي سخن بگويد، قرار ميان مهاجر و انصار و کافه مسلمانان آن است که به کتاب خداي سبحان و سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم عمل کنند. اگر تو موافق هستي، بيعت کن و الاّ برو در خانه خويش بنشين که کسي تو را براي بيعت، کسي مجبور نخواهد کرد.

عمّار ياسر گفت:

اي سعد، بترس از خداي سبحان که بازگشت همه خلق به اوست، اميرالمؤمنين علي عليه السلام خليفه بر حقّ است و مقامات مشهور ارزشهاي والاي او از شرح مستغني است. بعد از آن که مهاجر و انصار به خلافت او راضي شدند، و دست او به بيعت گرفته اند، حال که تو را به بيعت خود مي خواند، عذر مي آوري و از او شمشيري مي خواهي که آن را دو دَم باشد. اين کار که انجام مي دهي نيکو نيست، مگر در دل انديشه اي ديگر داري؟

در آغاز اين گفتگو اميرالمؤمنين عليه السلام کسي را فرستاد تا مروان بن حکم، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه راکه در خانه خويش نشسته بودند و از بيعت تخلّف کرده بودند را فراخواند، وقتي حاضر شدند، خطاب به آنها فرمود:

چه شده است شما را که نزد من نمي آييد؟ و از بيعت تخلّف مي نماييد؟

وليد بن عقبه سخن آغاز کرد و گفت:

يا اميرالمؤمنين، ما بر چه اميد با تو بيعت کنيم، با کدام چشم بر تو بِگِرييم؟ پر و بال ما کَندي و سينه ما را پُر از کينه کردي، پدر ما را تو در جنگ بَدر کُشتي.

امّا سعيد بن عاص، پدر او را که سرور بني اميّه بود، تو روز جنگ بدر او را کشتي.

امّا مروان بن حکم، پدر او را عثمان به مدينه آورد، تو رأي عثمان را در آن ضعيف شمردي و به خطا منسوب کردي، حال ما هر سه با تو اين است که شرح داديم.

چگونه با تو بيعت کنيم، امّا به آن شرط با تو بيعت مي کنيم که کُشندگان عثمان را بِکُشي و اگر از ما سهوي يا خطايي سَر زَد، عفو کني که آدمي بي سهو و زَلَّت نتواند بود و اگر اجازه مي خواهيم که به نزد پسر عمّ خويش «يعني، معاويه» به شام برويم. ما را اجازه دهي و ما را از رفتن به نزد او منع نکني.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام جواب داد:

کينه شما بر من به حق نيست.

آن کينه که از من در دل گرفته ايد بايد از خداي سبحان در دل گيريد که جهاد ما در راه خدا بود، حديث کُشتنِ کُشندگان عثمان، اگر امروز بتوانيم، که امروز ايشان را مي کُشيم، و به فردا نياندازيم.

امّا ترسيدن شما از آنچه که مي ترسيد، شما را ايمن مي گردانم.

مروان گفت:

اگر با تو بيعت نکنيم با ما چه کني؟.

اميرالمؤمنين عليه السلام پاسخ داد:

از شما مي خواهم که بيعت کنيد و با عموم مسلمانان در اتّفاقي که کرده اند موافقت نماييد و اگر بر آن عصيان و طغيان کرديد، شما را به حال خود مي گذارم.

چون سخن اميرالمؤمنين عليه السلام را اينگونه شنيدند، همه بيعت کردند و باز گشتند.

بعد از آن به اميرالمؤمنين گزارش رسيد که ايشان در شک و ترديد هستند و از جان و مال ايمن نيستند.

مروان بن حکم در اين رابطه شعري سرود و آن اشعار را براي اميرالمؤمنين عليه السلام خواند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام چون اشعار را شنيد، شخصي را فرستاد و مروان و وليد و سعيد را فراخواند و به ايشان گفت:

اگر دل شما در مدينه قرار نمي گيرد و از من انديشه داريد و مي ترسيد و مي خواهيد به شام برويد، از جانب من اجازه داريد.

مروان گفت:

حال که اميرالمؤمنين نسبت به ما لطف دارند، بحمد اللَّه ايمنيم و خوفي نداريم، و مدينه را بر جاي ديگر ترجيح مي دهيم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

زِمام اختيار به دست شماست، اگر مي خواهيد اينجا باشيد و اگر نزد معاويه يا به طرفي ديگر خواهيد رفت چنان کنيد.

آنها خوشحال شدند و باز گشتند.