خبرهاي غيبي علي در مورد ...











خبرهاي غيبي علي در مورد قاتلش ‍



در اينجا به چند نمونه از گفتاري که علي (عليه السلام) در مورد شهادت خود، قبل از وقوعش خبر داده و بيانگر آن است که آن بزرگوار به حوادث آينده آگاهي داشته توجّه کنيد:

1 «ابوالطفيل ، عامر بن واثله» مي گويد:«اميرمؤ منان علي (عليه السلام) مردم را براي بيعت به گرد خود آورد[1] ، عبدالرّحمن بن ملجم مرادي لعنت خدا بر او باد بر آن حضرت وارد شد تا بيعت کند، علي (عليه السلام) دوبار يا سه بار، او را برگرداند، او باز آمد و سرانجام بيعت کرد، آن بزرگوار هنگام بيعت با ابن ملجم ، فرمود: چه چيز جلوگيري مي کند بدبخت ترين اين امت را (از اينکه راه صحيح برود) سوگند به خداوندي که جانم در دست اوست قطعا تو اين را با اين (محاسنم را با خون سرم) رنگين مي کني ، هنگام گفتن اين جمله ، دستش را بر صورت و سرش نهاد، وقتي که ابن ملجم برگشت و از آنجا رفت ، علي (عليه السلام) (خطاب به خود) فرمود:


اُشْدُدْ حَيازِ يمَکَ لِلْمَوْتِ
فَاِنَّ الْمَوْتَ لاِقيک


وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ
اِذا حَلَّ بَوادِيکَ


کمرت را براي مرگ ، محکم ببند؛ زيرا مرگ با تو ملاقات خواهد کرد و از کشته شدن ، آنگاه که بر تو وارد شد، بي تابي مکن».[2] .

2 «اصبغ بن نُباته» مي گويد:«ابن ملجم ، همراه ديگران براي بيعت با علي (عليه السلام) به حضور آن حضرت آمد و بيعت کرد و سپس به راه افتاد که برود، علي (عليه السلام) او را طلبيد و بارديگر بيعت محکم و اطمينان بخشي از او گرفت و با تأکيد به او سفارش کرد که مکر و حيله نکند و بيعتش را نشکند، او نيز چنين قولي داد و از آنجا رفت ، چند قدمي برنداشته بود که براي بار سوّم ، علي (عليه السلام) او را طلبيد و باز بيعت محکمي از او گرفت و تأکيد کرد که نيرنگ نکند و بيعتش را حفظ نمايد.

«ابن ملجم» گفت: اي اميرمؤ منان! سوگند به خدا نديدم که اينگونه برخورد را با احدي جز من کرده باشي ، علي (عليه السلام) در پاسخ او اين شعر را خواند:


اُرِيدُ حَياتُهُ[3] وَيُرِيدُ قَتْلِي
عَذِيرُکَ مِنْ خَلِيلِکَ مِنْ مُرادٍ


«من زندگي او را مي خواهم ، ولي او کشتن مرا، عذر خود را نسبت به دوست مرادي بياور».[4] .

سپس فرمود:«اي پسر ملجم! برو که سوگند به خدا! نمي بينم تو را که به آنچه (در مورد بيعت خود با من) گفتي ، وفادار بماني».

3 «معلّي بن زياد» مي گويد:«عبدالرّحمان بن ملجم ، به حضور اميرمؤ منان علي (عليه السلام) آمد، از آن حضرت درخواست مرکبي کرد که بر آن سوار شود، عرض کرد: مرکبي به من بده تا بر آن سوار گردم.

علي (عليه السلام) به او نگريست و فرمود:«تو عبدالرّحمان پسر ملجم مرادي هستي ؟»، ابن ملجم گفت: آري.

بار ديگر پرسيد:«تو عبدالرّحمان هستي ؟»، او گفت: آري.

علي (عليه السلام) به غزوان (يکي از خدمتکاران) فرمود: مرکب سرخ رنگي را در اختيار ابن ملجم بگذار.

«غزوان»، اسب سرخ رنگي را آورد و در اختيار ابن ملجم گذارد، او سوار بر آن شد و افسارش را گرفت و از آنجا رفت ، علي (عليه السلام) (همان شعر را که در روايت قبل ذکر شد) گفت:


اُرِيدُ حَياتُهُ وَيُرِيدُ قَتْلِي
عَذِيرُکَ مِنْ خَلِيلِکَ مِنْ مُرادٍ


«من زندگي او را مي خواهم واو کشتن مرا عذر خود را نسبت به دوست مرادي بياور»

تا اينکه مي گويد: وقتي که آن ضربت را بر فرق علي (عليه السلام) وارد ساخت ، او را که از مسجد گريخته بود، دستگير کردند و به حضور علي (عليه السلام) آوردند، علي (عليه السلام) فرمود:«سوگند به خدا! من آن نيکيهايي که به تو مي کردم ، مي دانستم که تو قاتل من هستي ، ولي خواستم در پيشگاه خدا، حجّت را بر تو تمام کنم».

4 «حسن بصري» مي گويد: امير مؤ منان علي (عليه السلام) در آن شبي که صبح آن ضربت خورد، همه شب را بيدار بود و آن شب برخلاف عادتي که داشت براي اداي نماز شب به مسجد نرفت ، دخترش اُمّ کلثوم پرسيد: چه باعث شده که امشب به خواب نمي روي ؟

علي (عليه السلام) فرمود: اگر امشب را به صبح آورم ، کشته خواهم شد.

تا اينکه «ابن نباح» (اذان گوي آن حضرت) به مسجد آمد و اذان نماز صبح را گفت ، علي (عليه السلام) از خانه اُمّ کلثوم به سوي مسجد روانه شد، چند قدمي برنداشته بود که بازگشت ، اُمّ کلثوم به آن حضرت عرض کرد: دستور بده تا جُعده[5] در مسجد با مردم نماز بخواند، فرمود: آري دستور دهيد تا جعده بر مردم نماز بخواند، سپس فرمود: راه گريزي از مرگ نيست و به سوي مسجد حرکت کرد. ابن ملجم آن شب را تا صبح بيدار مانده بود و در انتظار و کمين علي (عليه السلام) بسر مي برد، وقتي که نسيم سحر وزيد، ابن ملجم خوابش برد، علي (عليه السلام) وارد مسجد شد و با پاي خود او را حرکت داد و فرمود:«نماز!».

ابن ملجم برخاست (و آن حضرت را غافلگير کرد) و ضربت بر او وارد نمود.

5 در حديث ديگر آمده: اميرمؤ منان علي (عليه السلام) آن شب را تا صبح بيدار بود و مکرّر از خانه بيرون مي آمد و به آسمان مي نگريست و مي گفت:

«وَاللّهِ ماکَذِبْتُ وَلا کُذِّبْتُ وَاِنَّهَا الَّيْلَةُ الَّتِي وُعِدْتُ بِها».

«سوگند به خدا! دروغ نگفته ام و به من دروغ نگفته اند، اين همان شبي است که وعده (کشته شدن در) آن ، به من داده شده است».

سپس به بستر خود باز مي گشت ، وقتي که سپيده سحر طلوع کرد، کمربندش را محکم بست و از اطاق بيرون آمد تا به سوي مسجد حرکت کند، در حالي که اين دو شعر را (که قبلاً ذکر شد) مي خواند:


اُشْدُدْ حَيازِ يمَکَ لِلْمَوْتِ
فَاِنَّ الْمَوْتَ لاقيِکَ


وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ
اِذا حَلَّ بَوادِيکَ


«کمر خود را براي مرگ محکم ببند، چرا که به ناچار مرگ با تو ديدار کند و از کشته شدن مهراس و بي تابي مکن ، آن هنگام که بر تو وارد شود».

وقتي که به صحن خانه (حياط) رسيد، مرغابيها به سوي او آمدند و نعره و فرياد مي زدند (افرادي که درخانه بودند) آنها را از حضرت دور مي کردند،اميرمؤ منان (عليه السلام) به آنها فرمود:«دَعُوهُنَّ فَاِنَّهُنَّ نوايحٌ؛ آنها را رها کنيد که نوحه گرانند». پس بيرون رفت و (همان شب) ضربت شهادت خورد.







  1. يا: هنگامي که مردم براي بيعت ، در حضور علي (عليه السلام) اجتماع کردند.
  2. اين دو شعر از «احيحة بن جلال» مي باشد که در نصيحت پسرش سروده است ، و علي (عليه السلام) در مورد فوق به آن تمثّل نمود.
  3. در بعضي از نسخه ها، به جاي واژه «حياته» واژه «حبائه» (يعني من عطا و احسان به او را مي خواهم. ..) آمده است.
  4. اين شعر از شعرهاي «عمرو بن معدي کرب» است که «با قيس بن مکشوح مرادي» دوست بود و بعد بينشان اختلاف شد و قيس ‍ نسبت به او دشمني مي کرد، ولي «عمرو» به او احسان مي نمود، در اين وقت ، «عمرو» شعر فوق را گفت.

    ظاهرا منظور از مصرع دوم اين است که: «من عذرم را بر او تمام کردم واو ديگر هيچ گونه بهانه اي براي کشتن من ندارد، جز هواي نفس و خبث باطن».

  5. جعدة بن هبيره ، خواهرزاده علي (عليه السلام) بوده ؛ زيرا مادرش امّ هاني خواهر علي (عليه السلام) بود، او فردي بسيار شجاع بود و علاقه وافري به علي (عليه السلام) داشت و حاضر بود جانش را فداي آن حضرت کند، از اين رو در تاريخ آمده: علي (عليه السلام) به امام حسن (عليه السلام) وصيت کرد که براي من چهار قبر تهيه کن تا کسي محل دفن مرا نداند: 1 در مسجد 2 در رحبه 3 در غري (نجف) 4 خانه جعدة بن هبيره. (اسدالغابه ، ج 2، ص 285. سفينة البحار، ج 1، ص 158).