گزارش جابر از صحنه جنگ خندق
«اي عمرو! تو در زمان جاهليّت مي گفتي: هرکس از من سه تقاضا کند، آن سه تقاضا يا يکي از آنها را روا مي کنم». عمرو گفت: آري چنين است. علي (عليه السلام) فرمود:«(تقاضاي اوّل من اين است) تو را دعوت مي کنم به يکتايي خدا و صدق نبوّت رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) گواهي دهي و قبول اسلام کني». عمرو گفت: «اي برادرزاده! از اين تقاضا بگذر». علي (عليه السلام) فرمود:«اين تقاضا را اگر بپذيري ، براي تو بهتر است». سپس علي (عليه السلام) فرمود:«(تقاضاي دوّم من آن است که) از هرجا که آمده اي بازگردي. (و جنگ را ترک کني»). عمرو گفت: نه ، آن وقت زنان قريش تا ابد گفتگو مي کنند (که عمرو از روي ترس ، نجنگيد). علي (عليه السلام) فرمود:«تقاضاي ديگري دارم». عمرو گفت: آن چيست ؟ علي (عليه السلام) فرمود:«از اسب فرود آي و با من جنگ کن». عمرو لبخندي زد و گفت: «من گمان نداشتم که فردي از عرب پيدا شود و چنين سخني به من بگويد و من دوست ندارم مرد بزرگواري چون تو را بکشم و بين من و پدرت رابطه دوستي بود». علي (عليه السلام) فرمود:«ولي من دوست دارم تو را بکشم ، حال اگر جنگ مي خواهي ، پياده شو». عمرو، از اين سخن خشمگين شد و پياده شد و به صورت اسبش زد که اسب بازگشت. جابر مي گويد: اين دو به همديگر حمله کردند، آنچنان گرد و غبار از زير پاي آنان برخاست ، که آنان را در ميان گرد و غبار نديدم ، فقط صداي تکبير شنيدم ، دريافتم که علي (عليه السلام) «عمرو» را کشته است ، همراهانش را ديدم کنار خندق آمدند که به آن سوي خندق بجهند و فرار کنند، از آن سو، وقتي مسلمانان صداي تکبير را شنيدند به پيش آمدند و به سوي خندق تاختند تا از نزديک ، صحنه را بنگرند، ديدند «نوفل بن عبداللّه» به داخل خندق افتاده و اسبش نمي تواند او را از آنجا نجات دهد، او را سنگباران کردند. نوفل به مسلمين گفت: «مرا با بهتر از اين روش بکشيد، يکي از شما پايين آيد تا با او بجنگم». علي (عليه السلام) به سوي او پريد و او را زير ضربات سهمگين خود قرار داد تا او را کشت. سپس آن حضرت به «هُبَيره» (يکي از همراهان ديگر عمرو) حمله کرد و با شمشير چنان به برآمدگي زين اسب او زد، زرهي که پوشيده بود، از تنش افتاد. عکرمه و ضرار بن خطاب (وقتي وضع را چنان ديدند) فرار رابرقرار برگزيدند. جابر مي گويد:«من نبرد علي (عليه السلام) با عمرو را نتوانستم به هيچ چيز تشبيه کنم ، جز به داستان داوود (عليه السلام) با جالوت که خداوند آن را در قرآن آورده است ، آنجا که مي فرمايد: «فَهَزَمُوهُمْ بِاِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ داوودُ جالُوتَ. ..».[1] . سپاه طالوت به فرمان خدا، سپاه دشمن (جالوت) را شکست دادند و داوود (جوان کم سن و سال نيرومند و شجاعي که در لشگر طالوت بود) جالوت را کشت».[2] .
وقتي که علي (عليه السلام) به سوي «عمرو» رفت ، جابر بن عبداللّه انصاري نيز دنبال علي (عليه السلام) رفت تا ببيند نبرد علي (عليه السلام) با «عمرو» به کجا مي انجامد (تا آنچه ديده بعدا گزارش دهد) وقتي که علي (عليه السلام) در برابر «عمرو» قرار گرفت ، به او چنين فرمود: